گروه تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - «حسین علاء» از مهمترین رجال پهلوی دوم بود. سیاستمدار و دیپلماتی که اعتقاد داشت نباید گرد و خاک بهپا کرد. مردی فاضل و دانشمند که کتابخانۀ عظیم و محبوباش که در زمان خود و در نوع خود کمنظیر بود؛ شامل نسخ خطی قدیمی از ادبیات و تاریخ ایران در کنار چاپ اول سفرنامههای اروپاییانی که در قدیم به ایران سفر کرده بودند.
علاء پس از فضلالله زاهدی، در ۱۸ فروردین ۱۳۳۴ به نخستوزیری منصوب شد و نیمۀ فروردین دوسال بعد در این سمت ماند. او که در کارنامۀ کاریاش، تصدیگری وزارتخانههای دربار، امور خارجه و تجارت، سفارتخانههای ایران در بریتانیا، فرانسه و آمریکا و نمایندگی مجلس پنجم شورای ملی را در کارنامه دارد، ۲۱ تیر ۱۳۴۳ در ۸۳ سالگی در تهران درگذشت.
بههمینبهانه و برای آگاهیهای بیشتر «اسماعیل شمس»، استادیار تاریخ ایران دورۀ اسلامی دانشگاه علامه طباطبایی و عضو شورای عالی علمی مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی در گفتوگو با ایبنا گفت: حسین علاء یکی از رجال اصلی و اثرگذار تاریخ سیاسی ایران در دوران معاصر است و من او را نماد تداوم در سیاست این دوره میدانم. علاء فرزند محمدعلی علاءالسلطنه از دیپلماتهای کهنهکار دوران قاجار و نخستوزیر ایران در چند مقطع تاریخی بود. کودکی و نوجوانی او در دوران سفارت پدرش در انگلستان در لندن سپری شد و برخلاف بسیاری از سیاستمداران آن روز ایران فقط برای تحصیل، مسافر فرنگ نشده بود، بلکه در آنجا سالهای سال زیسته و زندگی کرده بود.
وی در ادامه افزود: علاء علاوه بر تحصیل در رشتۀ حقوق، کار سیاسی را زیر نظر پدرش آموخت و نخستین منصب سیاسیاش را هم در سیسالگی بهعنوان ریاست دفتر پدرش در وزارت خارجه در ایام مشروطه عهدهدار شد. پس از آن علاء برای نیمقرن مداوم در سمتهای مختلفِ وزارت، وکالت، سفارت و سرانجام صدارت (نخستوزیری) فعالیت کرد. مهمترین ویژگی او پیشرفت آرام و تدریجی در سطوح مختلف قدرت بهمثابۀ یک بوروکرات و دیوانسالار بود. علاء عضو حزب مشخص و خاصی نبود و در طول دوران کاریاش چندان دیدگاه محافظهکارانهاش را تغییر نداد. او وابسته به جناح راست و محافظهکار بود و همین روحیۀ محافظهکارانه سبب شد که در دوران پرآشوب پس از مشروطه تا خرداد ۱۳۴۲ مورد غضب قرار نگیرد.
در هریک از مقاطع جنگ جهانی اول، کودتای ۱۲۹۹ و تغییر سلطنت، اوج استبداد رضاشاه در دهۀ دوم پادشاهی، سقوط رضاشاه و جنگ جهانی دوم، ترورهای سیاسی دهۀ بیست، دوران مصدق و کودتای ۲٨ مرداد ۱۳۳۲ او همچنان باقی ماند. پس از شهریور ۱۳۲۰ تا سال ۱۳۴۲ بیشترین حضور او در سیاست در نقش وزیر دربار محمدرضاشاه و عملاً عقل منفصل او بود. او به سرنوشت هیچیک از نخستوزیران قبل و بعد خویش مانند رزمآرا و زاهدی و خویشاوندانش همچون قوام و مصدق گرفتار نشد و تا پایان عمر از نزدیکان شاه باقی ماند.
این پژوهشگر تاریخ معاصر به چند نکتۀ مهم دربارۀ حیات سیاسی علاء اشاره کرد و افزود:
نکتۀ اول، او با وجود اینکه در انگلیس بزرگ شده و عمدۀ دوران سفارتاش در اروپا سپری شده بود، خیلی زود متوجه افول نقش اروپا و بهویژه انگلیس شد و در کنار قوامالسلطنه که از خویشان نزدیکاش بود، یکی از مهمترین رجال طرفدار کشاندن پای امریکا به ایران برای تعدیل نفوذ روسیه و انگلیس بود. نگارنده که چند سال مشغول مطالعۀ اسناد دوران سفارت او در امریکا بوده است، از تلاش عجیب علاء برای شناساندن امریکا به دولتیان در ابتدای دهۀ پیشین خورشیدی و گزارشهای متعدد و متفاوت او و دادن تضمین به آنها که قدرت اصلی آیندۀ جهان، امریکاست، شگفتزده شده بود.
نکتۀ دوم، اینکه او در کنار مدرس و مصدق از معدود کسانی بود که در مقام نمایندۀ مجلس با تغییر سلطنت قاجار و پادشاهی رضاشاه مخالفت کرد، ولی برخلاف آن دو نفر خیلی زود به رضاشاه پیوست و کارگزار او شد.
نکتۀ سوم، در جایگاه یک سیاستمدار، اهل ادب و فرهنگ و هنر بود و در مقام رئیس نخستین کاروان اعزامی دانشجویان ایرانی به فرانسه در دوران رضاشاه نقش مهمی در حمایت از رشد علمی جامعه داشت. نقل است که نود درصد دانشجویان این کاروان بعدها به دشمنان اصلی سلطنت پهلوی تبدیل شدند که ازجملۀ آنها میتوان به سنجابی و بازرگان اشاره کرد. گرایش ملی و چپ دانشجویان اعزامی به فرانسه سبب شد که بعدها رضاشاه و محمدرضاشاه دانشجوها را به دیگر کشورهای غربی و بهویژه آلمان و در اواخر امریکا بفرستند.
نکتۀ چهارم، علاء مبدع برگزاری نمایشگاه بینالمللی تهران و نمایش کالاهای خارجی در ایران و کالاهای ایرانی در خارج از ایران بود.
نکتۀ پنجم، نقش مهم علاء در مقام نمایندۀ ایران در سازمان ملل بههمراه تقی زاده و مخالفت با دخالت شوروی در آذربایجان و راضی کردن انگلیس و امریکا به حمایت جدی از ایران و تهدید شوروی در صورت عدم تخلیۀ آذربایجان و کردستان یکی از مقاطع مهم زندگی سیاسی علاء است که در سایۀ قوامالسلطنه قرار گرفته است. من بر پایۀ اسنادی که دیدهام باور دارم دربارۀ میزان نقش واقعی قوامالسلطنه در این ماجرا اغراق شده است.
استادیار تاریخ دانشگاه علامه طباطبایی با اشاره به دورۀ نخستوزیری علاء که چه رویدادهایی در این دوره اتفاق افتاده است، گفت: او پس از ترور رزمآرا در اسفند ۱۳۲۹ به نخستوزیری رسید، اما با گسترش نهضت ملی شدن صنعت نفت دوام نیاورد و در اردیبهشت ۱۳۳۰ مجبور به استعفا شد و پس از او دکتر مصدق به نخستوزیری رسید. مقطع دوم نخست وزیری علاء پس از برکناری دولت کودتا و فضلالله زاهدی از سمت نخستوزیری توسط محمدرضاشاه در فروردین ۱۳۳۴ بود.
دوران نخستوزیری او این بار دو سال کامل تا فروردین ۱۳۳۶ ادامه یافت. جالب آن است که علاء در هر دو مرحله پس از صدارت یک نظامی عالیرتبه، نخستوزیر شد. اگر علاء در دورۀ اول نخست وزیریاش عملاً نقش محلل و نمادِ گذار از دولتی نظامی به دولت مردمی مصدق بود در دورۀ دوم نخستوزیری، علاء باز هم نماد دورۀ گذار از دولت نظامی به دولتی غیرنظامی بود. پایان نخستوزیری علاء نیز باز هم نماد گذار از دولت تحت رهبری سیاستمداران کهنهکار و استخواندار قدیمی و پروردۀ دوران مشروطه به سیاستمداران نسل بعدی و پرورشیافته در دورۀ پهلوی بود.
به باور من، تحولات سیاسی میان دورۀ اول و دوره دوم نخستوزیری علاء مهمترین مقطع سیاسی دوران پادشاهی محمدرضاشاه است. خیلیها ممکن است این واقعه را به مسألۀ نفت، نهضت ملی و یا کودتای ۲٨ مرداد محدود کنند، اما این دوره پایان یک زورآزمایی سیاسی در سطح ملی، منطقهای و جهانی است و راه و مسیر خیلی از کشورها دستکم در سیسال بعد را مشخص کرد. این دوره، زمان اوج جنگ سرد و نظام دوقطبی بود. همۀ کشورها میبایست تکلیف خود را با این نظام مشخص کنند و ذات دوقطبی بودن نظام بینالملل در بلندمدت اجازۀ حرکت بین خطوط مرزی این جهان را نمیداد. تحولات و نظام حزبی و فعالیت سیاسی در داخل ایران هم تا حدود زیادی بازتاب همین وضعیت جهانی و متٲثر از آن بود. انگلیس به حاشیه رفته و هرچند بخشی از محور غرب بود، اما دیگر نمیتوانست مستقل از امریکا برای ایران تصمیمگیری کند، بنابراین نظامیان سیاستمداری مثل رزمآرا که همرزم رضاخان بودند، دیگر نمیتوانستند با کودتا یا شبهکودتایی نظیر آنچه در سال ۱۲۹۹ با حمایت انگلیس رخ داد موفق شوند و یا مانند رضاخان اگر مجلس رٲی به نخستوزیر شدن آنان داد، دوام بیاورند، بههمینسبب رزمآرا خیلی زود حذف شد، زیرا چنانکه گفته شد نه دوران، دوران گذشته بود و نه محمدرضاشاه هم چون احمدشاه. سیدضیاءالدین طباطبایی، عنصر مورد حمایت انگلیس و فضلالله زاهدی هم نتوانستند خاطرۀ کودتای ۱۲۹۹ و دورۀ رضاشاه را بار دیگر تکرار کنند.
وی افزود: حزب توده هم که در محور شرق و نمایندۀ سیاست شوروی در ایران بود در این دوره با شدت هرچه تمام حذف شد و مجال تصدی دولت را نیافت. قوام هم که خط فکری ثابتی نداشت و بیشتر به نمایشهای سیاسی و بازی در میانۀ خطوط در سطح داخلی و بینالمللی باور داشت، دوام نیاورد و خیلی زود و پس از ۳۰ تیر از بازی سیاست حذف شد. مصدق هم که با سیاست موازنۀ منفی (همان موازنۀ عدمی آیتالله مدرس) و عدم تعهد به شرق و غرب و دفاع از یک سیاست ملی به قدرت رسید، دوام نیاورد. برخیها بر این باورند که اگر اختلاف داخلی نبود یا مصدق چنین و چنان نمیکرد، دولت او دوام میآورد، اما وقتی اسناد را دقیقتر میخوانیم و بدون پیشداوری شخصی و ایدئولوژیک آن دوره را مطالعه میکنیم درمییابیم که نظام دوقطبی حاکم بر آن روز مجال تحقق یک سیاست ملی غیرمتعهد را نمیداد.
مدیر بخش پژوهشهای کُردی مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی ادامه داد: بنابراین محمدرضاشاه و بوروکراسی بازمانده از مشروطیت بههمراه ارتش انتخابش را کرد و با به پیوستن به امریکا و دوری از شرق همزمان حزب توده و دولت ملی و مستقل مصدق را سرکوب کرد و با کودتا بر اوضاع مسلط شد. از آنجا که محمدرضاشاه همانند پدرش چندان به نظامیان عالیرتبه و مافوق خودش اعتماد نداشت، با تمام شدن نقش زاهدی خیلی زود او را کنار گذاشت و حسین علاء را نخستوزیر کرد. دستور کار علاء در دوران دوسالۀ نخستوزیری تثبیت فرایند پیوستن به بلوک غرب بود. علاء خیلی صریح و روشن طرفدار غرب و آمریکا بود و سیاست شرقگرایانۀ حزب توده و سیاست ملی مصدق و سیاست چرخشی و بازی قوام میان دو ابرقدرت را قبول نداشت.
علاء از همان دوران سفارت امریکا در سالهای کودتای ۱۲۹۹ و پس از آن بیش از هرکسی امریکا را به ایرانیان شناساند و نماد گسترش سیاست امریکا در ایران بود. پیوستن ایران به پیمان بغداد در سال ۱۳۳۴ و در دولت علاء نماد انتخاب صریح ایران در پیوستن به غرب بود. محکومیت نهایی و زندانی شدن مصدق و سرکوب جبهه ملی، سرکوب حزب توده، بازداشت و محاکمۀ کسانی مانند آیتالله کاشانی و مظفر بقایی و اعدام نواب صفوی و یاراناش همه و همه در دوران نخستوزیری علاء و در چارچوب پیوستن سیاسی محمدرضاشاه به جهان غرب بود.
به نظر میرسد، محمدرضاشاه عین پدرش رضاشاه پس از حذف همۀ مخالفان و رقیبان سیاسیاش اعم از چپ، ملی، مذهبی و نظامیان جاهطلب سراغ کسانی رفت که او را در همۀ این سرکوبها حمایت کرده و قدرتاش را تحکیم کرده بودند. اگر رضاشاه فروغی و تیم همراه او را حذف کرد و فردی کمفروغ و برکشیده خود به نام محمود جم را جایگزین او کرد، محمدرضاشاه هم علاء را که از شهریور ۱۳۲۰ متحد اصلی و همیشه همراهاش بود از نخستوزیری برکنار کرد و منوچهر اقبال کمتجربه را که جزء نیروهای سیاسی پس از شهریور ۱۳۲۰ بود به جایاش نشاند. نقش بعدی علاء یعنی وزیر دربار حاشیهای و مشورتی بود و چنانکه میبینیم محمدرضاشاه با حذف نیروهای همفکر و حامی قدیمی، به دلایل استبداد فردی و اینکه او خودش باید بلندقدتر از همه باشد، بر شاخه نشست و بن برید و گام در مسیر بحران نهاد. در دهۀ چهل هر سه جریان سرکوب شده چپ، ملی و مذهبی در دهۀ سی با انرژی و تجدید قوای کامل در برابر او صف کشیدند و سرانجام سلطنتش را برانداختند.
او به نکتۀ بااهمیتی نیز اشاره کرد و گفت: شاید این حرف من برای برخی سنگین باشد، اما به جد معتقدم آنچه که امروز نماد توسعه اقتصادی در دورۀ پهلوی پدر و پسر مطرح میشود، میوۀ مشروطه است و این، سیاستمداران و رجال دوران مشروطیت و پرورش یافته در این سنت فکری بودند که با اولویت دادن به توسعه و دولت مقتدر به جای دموکراسی و دولت مشروطه موتور محرکۀ پیشرفت در عصر پهلوی شدند. رضاشاه درست زمانی سقوط کرد که به این رجال پشت کرد و خود را عقل کل دانست و محمدرضاشاه نیز همین اشتباه را تکرار کرد. زمانی که رجال مشروطه جای خود را به رجال پروردۀ عصر پهلوی دادند فرایند استبدادی شدن و انحطاط دولت آغاز شد و کنار رفتن علاء و آغاز صدارت اقبال نقطۀ آغازش بود.
شمس که نقش بسیاری در تدوین کتاب «دهلیزهای قدرت یا زندگینامۀ سیاسی حسین علاء» تألیف منصوره اتحادیه داشته گفت: در مقدمه خانم دکتر منصوره اتحادیه هم آمده است دادههای خام کتاب اعم از اسناد وزارت خارجه، سازمان اسناد ملی، مجلس و روزنامههای آن دوره را در ظرف زمانی دو ساله با زحمت بسیار گردآوری کردم و در نگارش فصلهای کتاب نیز به خانم دکتر کمک کردم، اما بنابر برخی دلایل که ذکر آن ضرورتی ندارد، از خانم دکتر اتحادیه خواستم که نام مرا به عنوان یکی از دو نویسنده کتاب حذف کند. افسوس میخورم که بسیاری از اسناد درجۀ یکی که دربارۀ تاریخ آن دوره پیدا کردم و با زحمت زیاد خواندم و بازنویسی کردم، بهخاطر جلوگیری از حجم زیاد کتاب و مواردی دیگر امکان چاپ در این کتاب را نیافتند و آرزو میکنم روزی اصل این اسناد بدون هیچ حذف و اضافهای چاپ شوند.
نمیتوانم تأسف خود را هم از این موضوع پنهان کنم که در سالهای اخیر نویسندگان برخی مقالات پژوهشی و دانشنامهای و… اسناد و دادههای روزنامهای آن کتاب را که با زحمت زیاد پیدا شدهاند به نام خود منتشر میکنند. یکبار که به نویسنده یکی از این مقالات اعتراض کردم، گفتم کاری به این ندارم که شما هرگز از دکتر اتحادیه و من بهعنوان نویسندگان این کتاب مشورتی نگرفتهاید، اما پرسشم این است که چرا فلان سند وزارت خارجه یا اسناد ملی یا مطلب فلان روزنامه دوران مشروطه و پهلوی را که من با صرف وقت و زحمت بسیار پیدا کرده و خوانده و در کتاب مشخصاتش را نوشتهام، شما عیناً در نوشتۀ خود آوردهاید، بهنوعی که خواننده احساس میکند شما خودتان به مرکز اسناد وزارت خارجه یا سازمان اسناد ملی و… رفته یا صدها شماره روزنامه شفق سرخ و… را خواندهاید؟ چرا ننوشتهاید سند با مشخصات فلان… به نقل از کتاب در دهلیزهای قدرت؟؟ پاسخ او را نمینویسم که بیش از این خودم و دیگر پژوهشگران زحمتکش تاریخ غصه نخوریم.
نظر شما