دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۴ - ۱۰:۰۰
تا کجا حق داریم به جانوران رنج وارد کنیم؟

هوشمندی فندق‌شکن کلارک در این است که چطور بیست هزار دانۀ کاجی را که در فصل پاییز در صدها نقطۀ مختلف انبار کرده در بهار و تابستان بازیابی کند. هوشمندی میمون وِروِت در این است که چطور با تمایزگذاری میان صداهای هشداردهنده به هم‌نوعانش بفهماند که در خطر هستند، به این ترتیب که با یک صدای هشدار به آنها بفهماند که «پلنگ دارد می‌آید» تا فورا از درخت بالا بروند، و با صدای هشدار دیگری بفهماند که «عقاب دارد نزدیک می‌شود» تا لای بوته‌های پناه بگیرند.

به گزارش سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - محسن آزموده؛ خوشبختانه در سالهای اخیر به علل و دلایل مختلفی رابطه آدم‌ها با حیوانات بهتر شده. گسترش و افزایش اطلاعات و آگاهی ما از دنیای آنها و زیاد شدن زندگی با آنها در مناطق شهری از عواملی هستند که باعث شده دیگر چنین نیاندیشیم که مرزی سفت و سخت و برناگذشتنی میان انسان و حیوان می‌توان کشید و حیوانات ماشین‌هایی بی‌احساس و بدون شعور و برنامه‌‎ریزی شده هستند. با اینهمه هنوز درک عموم از معنا و مفهوم هوشمندی حیوانات دقیق نیست و وقتی از صفت‎‌هایی چون باهوش یا زرنگ یا خودآگاه و آینده‌‎نگر درباره آنها استفاده می‎‌کنیم، عمدتاً به جهان زیسته انسانی خودمان نظر می‎‌کنیم و می‌کوشیم مشابهت‎‌یابی کنیم. اما آیا در واقع نیز چنین است؟ آیا به راستی حیوانات هوشمند و خودآگاهند؟ آیا برای کارهایشان برنامه‌‎‎ریزی می‎کنند؟ آیا برای کارهایشان از حافظه‎‌شان مدد می‌گیرند؟ سال گذشته کتاب ارزشمندی در این زمینه منتشر شد، با عنوان «آنقدر هوشمند هستیم که هوشمندی جانوران را درک کنیم» نوشته فرانس دوال پژوهشگر برجسته حوزه شناخت حیوانات در دانشگاه ادریخت هلند با ترجمه محمد مهدی هاتف پژوهشگر فلسفه و مطالعات علم که نشر پارسه آن را منتشر کرد. دوال در این کتاب بر اساس تحقیقات و پژوهش‎‌های گسترده کوشیده معنا و مفهوم دقیق هوشمندی حیوانات را توضیح بدهد. به این مناسبت با مترجم این کتاب گفتگو کردم.

پیش از شروع بحث درباره کتاب بفرمایید اصلاً چرا به این حوزه علاقه‌مند شدید و کتابی در زمینه رفتارشناسی حیوانات ترجمه کردید؟

علاقۀ من به این کتاب در امتداد علاقۀ عمومی من به حوزۀ تکامل است. برای من جذاب‌ترین بخش جهان، عالم موجودات زنده است، و جذاب‌ترین بخش این عالم هم برای من مسائل مرتبط با رفتار آنهاست، و طبیعتاً شناخت جانوری در کانون این مسائل است. من هرچه بیشتر دربارۀ جانوران می‌خوانم می‌فهمم که ما چقدر آنها را دست‌کم گرفته‌ایم و در واقع چقدر خودشیفتگی‌مان را با دست‌کم گرفتن آنها ارضا کرده‌ایم. اما مطالعۀ رفتار و شناخت جانوران برای من دو وجه دارد. یک وجهش شناخت قابلیت‌های شگفت‌انگیز جانوران گوناگون است. اینکه اختاپوس محبوس در بطری چطور از داخل، درب بطری را باز می‌کند، یا اینکه فیل آسیایی چطور قلم‌مو را به خرطوم می‌گیرد و نقاشی می‌کند. اما وجه دیگرش هم فایده‌ای است که شناخت جانوران می‌تواند برای شناخت خود انسان داشته باشد. در واقع این رفتارشناسی جانوری خودش یک ستون علمی برای انسان‌شناسی است. اگر جملۀ معروف داروین را بخاطر بیاوریم که «تفاوت میان ذهن انسان و جانوران عالی، هرقدر هم که باشد، تفاوت به درجه است نه نوع» آن وقت دانش ما از رفتارشناسی و شناخت جانوری می‌تواند پرتوی بیندازد بر درک ما از رفتار و شناخت انسان.

تا کجا حق داریم به جانوران رنج وارد کنیم؟

لطفاً برای آشنایی بیشتر مخاطبان به اختصار بفرمایید فرانس دوال کیست و چرا در میان آثار متنوعی که در این زمینه موجود است، این کتاب را انتخاب کردید؟

فرانس دوال نخستی‌شناس و اتولوژیست هلندی الاصل بود که بیشتر تحقیقاتش را در امریکا انجام داد و سال گذشته هم در سن ۷۶ سالگی از دنیا رفت. بخش عمدۀ تحقیقات او در مرکز تحقیقات نخستی‌شناسی یرکیز در دانشگاه ایموری انجام گرفت. محیطی که در آنجا فراهم شده بود به‌گونه‌ای بود که تا حد امکان شبیه به زیست‌گاه طبیعی شامپانزه‌ها باشد. در واقع برخلاف سنت رفتارگرایی که جانوران را اصولاً در موقعیت‌های آزمایشگاهی مطالعه می‌کرد، ایدۀ مراکزی از این دست این بود که علاوه بر آزمون جانوران، به مشاهدۀ آنها در محیط‌های طبیعی هم وزن قابل توجهی می‌داد، بر پایۀ این باور که شرایط آزمایشگاهی می‌تواند بسیاری از قابلیت‌های شناختی و رفتاری آنها را مختل کند. اما دوال به این مقدار هم اکتفا نکرد و سفرهای تحقیقاتی متنوعی به افریقا و آسیا داشت تا کپی‌ها و میمون‌ها را در زیست‌گاه‌های طبیعی آنها هم مشاهده کند. از خصوصیات منحصر بفرد دوال که در این کتاب هم بازتاب دارد این است که او علم شناخت جانوری را در بستری بزرگتر از رفتارشناسی طرح می‌کند و آن را با باورهای عامّه، ادبیات، فلسفه و تاریخ مرتبط کند و اینجا و آنجا به تصورات ما در خصوص جانوران تلنگر بزند و ما را از جزم‌های تاریخی‌مان در خصوص جانوران آگاه کند. از خصوصیات جالب این کتاب هم این است که با تاریخچۀ جذابی از مطالعات مرتبط با رفتار جانوری از آغاز قرن بیستم آغاز می‌کند و بعد از مرور پیشرفت‌های رفتارگرایی و اتولوژی به تحقیقات متأخر می‌رسد. از آن جالبتر اینکه این مرور تاریخی در واقع روند تکامل فکر خود نویسنده است که در هر یک از این سنت‌ها آموزش دیده و مسیر شخصی‌اش را در میان آنها پیدا کرده است.

موقع انتخاب این کتاب برای ترجمه البته بر سر یک دوراهی قرار داشتم، چه اینکه کتاب دیگری نیز با موضوعی مشابه توسط یکی از فیلسوفان محبوب من، پیتر گادفری اسمیت، منتشر شده بود با عنوان ا ذهان دیگر: اختاپوس، دریا، و و خاستگاه‌های ژرف آگاهی، که با توجه به تحصیلات من، ترجمۀ آن برایم آسانتر هم بود. اما فکر کردم ترجمۀ کتاب دوال اولویت دارد؛ بهتر است اول ببینیم تحقیقات نخستی‌شناسی دربارۀ شناخت جانوری چه می‌گویند و پس از آن بحث فسلفی را آغاز کنیم.

عنوان کتاب به صورت پرسش تنظیم شده و دوبار تعبیر «هوشمندی» در آن به کار رفته است. بفرمایید منظور نویسنده از «هوشمندی» چیست؟

دوال در این کتاب وارد بحث بی‌پایان تعریف هوشمندی نمی‌شود. چه اینکه اساساً با رویکرد او در این کتاب هم همخوان نیست. شعار دوال آن است که هوشمندی در جانورانِ گوناگون شکل‌ها و صورت‌های متفاوتی دارد. و اساساً نمی‌توان و نباید صورت یگانه‌ای از هوشمندی را، که احتمالاً همان هوشمندی تبلور یافته در انسان است، به عنوان تنها شکل هوشمندی، یا برترین شکل هوشمندی، در نظر آورد. به باور دوال، که سازگار با نظریۀ انتخاب طبیعی هم است، هوشمندی صفتی است که در هر موجود زنده متناسب با اقتضائات زیست‌محیطی او شکل می‌گیرد و قابلیت‌های موجود زنده را برای رفع چالش‌های بقا در شرایط طبیعی‌اش بالا می‌برد. به این ترتیب هوشمندی فندق‌شکن کلارک در این است که چطور بیست هزار دانۀ کاجی را که در فصل پاییز در صدها نقطۀ مختلف انبار کرده در بهار و تابستان بازیابی کند. و هوشمندی میمون وِروِت در این است که چطور با تمایزگذاری میان صداهای هشداردهنده به هم‌نوعانش بفهماند که در خطر اند، به این ترتیب که با یک صدای هشدار به آنها بفهماند که «پلنگ دارد می‌آید» تا فوراً از درخت بالا بروند، و با صدای هشدار دیگری بفهماند که «عقاب دارد نزدیک می‌شود» تا لای بوته‌های پناه بگیرند.

تا کجا حق داریم به جانوران رنج وارد کنیم؟

همان طور که در مقدمه ذکر شد، آدم ‎ ها معمولاً به صورت عمومی صفات انسانی مثل باهوش و تنبل و عصبانی و … را به حیوانات نسبت می‌دهند، اما این انتساب خیلی دقیق نیست. منظور نویسنده از هوشمندی حیوانات چیست؟ آیا هوش حیوانی مشابه هوش انسانی است؟

دوال نکتۀ ظریفی در این باره دارد. از یک سو نهیب می‌زند که در اِسناد صفات عالی به جانوران، مثل همین هوشمندی، نباید دچار انسان‌انگاری شد، یعنی نباید مثلاً هوشمندی یک شامپانزه را با توانایی او در یادگیری جدول‌ضرب یا یادگیری زبان گرامری سنجش کرد. چرا که ممکن است اندام‌های متناسب برای چنین عملیات‌هایی در شامپانزه تکامل نیافته باشد، اعم از تکامل نواحی مغز یا حنجره. هوشمندی شامپانزه را باید با سنجه‌های متناسب با زندگی طبیعی او سنجید. مثلاً با سنجش مهارت‌های ارتباطی او در تشکیل ائتلاف در کلونی‌اش، یا در بخاطر سپردن رشته‌های طولانی اعداد، که خب چنانکه دوال می‌گوید رکورد جهانی این کار از آن شامپانزه‌ای به نام ایومو است که در سال ۲۰۰۷ با شرکت در مسابقۀ حافظۀ بریتانیا مقام قهرمانی را از آنِ خود کرد.

اما از طرف دیگر دوال این نهیب را هم می‌زند که در تعبیر صفات جانوری دچار انسان‌انکاری نیز نباید شد، به این معنی که نباید اینطور تصور کرد که هیچ پیوستگی‌ای میان صفات و رفتارهای انسان و جانوران وجود ندارد. مثلاً نباید گفت بوسه‌ای که دو شامپانزه از لب هم می‌گیرند اساساً هیچ مشابهت معنایی با بوسۀ آدمها ندارد. علت مخالف او با انسان‌انکاری این است که اگر هیچ زمینۀ مشترکی برای درک صفات انسانی و جانوری در نظر نگیریم، آن وقت درک بسیاری از این صفات ناممکن می‌شود. به باور دوال اتفاقاً نظریۀ تکامل ما را وامی‌دارد که این پیوستگی‌ها را جدی بگیریم، البته به شیوه‌ای معقول. مثلاً حواسمان باشد که شامپانزه‌ها در موقعیت‌هایی بسیار متنوع‌تر از انسان‌ها از لب هم بوسه می‌گیرند. یا حواسمان باشد که تماس لب ماهی‌ها با هم دیگر لزوماً معنای بوسه را ندارد.

در پیشنهاد کتاب نوشته دکتر هادی صمدی خواندم که ایشان از کارهای دوال در زمینه پر کردن شکاف میان انسان و حیوان صحبت کرده، منظور از شکاف میان انسان و حیوان چیست و پر کردن آنچه اهمیت یا ضرورتی دارد؟

چنانکه می‌دانید در طبیعت‌شناسی قدیم موجودات زنده روی چیزی تحت عنوان «نردبان طبیعت» قرار می‌گرفتند که از ساده‌ترین موجودات زنده در پایین‌ترین پله‌ها شروع می‌شد و نهایتاً انسان در بالاترین پله قرار می‌گرفت. در آن تصویر میان موجودات شکاف‌های پرناشدنی برقرار بود. در تصویر داروینی و با ایدۀ درخت حیات و پیوستگی صفات در روندهای تکاملی، این شکاف‌ها تا اندازۀ خوبی پر شد، اما همچنان چه در زیست‌شناسی و چه در علوم انسانی و چه در باورهای عامّه انسان از جهاتی تافتۀ جدابافته بود، به اعتبار برخورداری انحصاری از صفاتی همچون خودآگاهی، زبان نحوی، آینده‌نگری، و امثال آن. ایدۀ مدافعین شکاف این بود که این صفات در انحصار انسان اند، به این معنی که حتی سطوح نازل آنها نیز در سایر جانداران یافت نمی‌شود. دوال اما به سنتی تعلق دارد که تلاش دارند نشان دهند صورت‌های متفاوتی از این صفات، و نه لزوماً صورت‌های «نازل» آنها در سایر جانوران هم یافت می‌شود و به این اعتبار حتی در عالی‌ترین صفات انسانی نیز شکافی پرناشدنی میان او و سایر جانوران در کار نیست. در واقع او مفهوم طیف را به جای شکاف می‌نشاند و می‌گوید بیایید اینطور فکر کنیم که مثلاً هوشمندی طیف‌های مختلفی دارد که در جهات متفاوت امتداد یافته‌اند و هر یک از جانوران در یک نقطه از این طیف‌های چندبعدی قرار می‌گیرند.

همچنین دکتر صمدی از ارتباط هوشمندی با محیط پیرامونی و تفاوت میان هوشمندی انواع حیوانات نوشته بود. ارتباط هوشمندی با محیط چیست و چه تفاوتی میان هوشمندی یک گوریل با هوشمندی یک اسب و هوشمندی یک انسان هست؟

هوشمندی یک صفت است و در چارچوب نظریۀ انتخاب طبیعی، مثل هر صفت دیگری از منطق انتخاب طبیعی پیروی می‌کند، یعنی طوری تکامل می‌یابد که سازگاری ارگانیسم را در زیست‌بومش بالا ببرد و بنابراین به فراخور سهمی که در بالا بردن شایستگی ارگانیسم برای بقا و تولیدمثل دارد انتخاب شده و تکامل می‌یابد. پس هوشمندی گویی یک قابلیت بالقوه است که در موقعیت‌های گوناگون به اشکال متفاوتی متبلور می‌شود. مثلاً با توجه به اینکه گوریل‌ها زندگی گروهی دارند، بخش زیادی از هوشمندی گوریل معطوف به سازگار شدن با گروه و اشغال کردن موقعیتی در سلسله‌مراتب کلونی است که نیازهای او را مرتفع کند، اعم از دسترسی به غذا، دسترسی به جفت، و برقراری روابط دوستانه و حمایتی. اما هوشمندی برای یک اسب اهلی معنایی به‌کل متفاوت دارد، چرا که او نیازهای متفاوتی دارد و لذا با چالش‌های دیگری برای بقا درگیر است.

مطالعه این کتاب غیر از آنکه برای متخصصان و پژوهشگران زیست ‎ شناسی و رفتارشناسی حیوانات اهمیت و جذابیت دارد، برای مخاطبان عمومی چه فایده‌ای دارد؟

ما در جای‌جای زندگی روزمره‌مان با حیوانات سروکار داریم. از حیوانات خانگی‌ای که بعضاً با آنها زندگی می‌کنیم، تا حیوانات شهری‌ای که با آنها سروکار داریم، تا حیوانات ساکن حیات وحش که گاهی با آنها برخورد می‌کنیم، تا حیواناتی که در آزمایشگاه روی آنها کار می‌کنیم تا حیواناتی که در دامداری‌های سنتی و صعنتی پرورش می‌دهیم و در کشتارگاه‌ها ذبح می‌کنیم و در غذای روزانه مصرفشان می‌کنیم. در عصر مدرن به رغم رشد دانش ما دربارۀ جانوران، کمابیش تمام رفتارهای مزبور با این پیش‌فرض انجام شده که حیوانات موجوداتی کمابیش فاقدشعور و حتی فاقد حس اند. اگر چنین نبود بسیاری از آزمایش‌هایی که مستلزم محبوس کردن، گرسنگی دادن، شکنجه کردن و حتی کشتن جانوران است نمی‌توانست انجام شود. و از آن مهمتر کشتار صنعتی جانوران به قصد مصرف گوشت آنها یا تولید چرم از پوست آنها به این آسانی انجام نمی‌گرفت. تصور می‌کنم این تصویر جدید از جانوران که آنها را نه فقط دارای حواس پیشرفته، که واجد هوشمندی و بهره‌مند از شناخت می‌داند، ما را به تجدیدنظر در بسیاری از رویه‌های جاافتاده در نسبت با حیوانات دعوت می‌کند. بعد از خواندن این کتاب از نو به این پرسش فکر می‌کنید که تا کجا حق داریم به جانوران رنج وارد کنیم و آنها را از یک زندگی معمولی محروم کنیم.

در پایان بفرمایید آیا نقد یا انتقادی هم به کتاب دوال وارد است؟

من فکر می‌کنم کتاب دوال به مشکلی دچار است که بسیاری از کتاب‌های علمی عامه‌پسند، یعنی کتاب‌های علمی که برای مخاطب غیرمتخصص نوشته می‌شوند، به آن دچار اند، و آن مغالطۀ پهلوان‌پنبه است. در این کتاب مواضع طرف‌های مقابل عموماً بسیار ساده و بسیط طرح می‌شوند بطوریکه به صرف طرح کردن، زمینه برای کنار گذاشتنشان فراهم می‌شود. به بیان دیگر خیلی جاها موضع رقیب دوال به شکلی کاریکاتوری تصویر می‌شود و به همین خاطر هم نویسنده رنج زیادی را برای رد کردن آنها متحمل نمی‌شود. چندان تفاوتی هم نمی‌کند که رقیب رفتارگرا باشد، اتولوژیست باشد، فیلسوف ذهن باشد یا زیست‌شناس منتقد نظریۀ انتخاب طبیعی. این رویۀ دوال هم در تاریخچه‌ای که از رشد دانش شناخت جانوری به دست می‌دهد هویداست، و هم در بحث‌هایش دربارۀ اصناف هوشمندی، زبان‌مندی، آینده‌اندیشی و ابزارسازی در جانوران. مرادم این نیست که موضع دوال در این موارد نادرست است، مرادم این است که مواضع مقابل آنقدر که دوال دست‌کم می‌گیردشان دست‌خالی نیستند، بویژه که او عموماً طنز رشک‌برانگیزش را نیز چاشنی کار می‌کند و به لطایف‌الحیل معرفتی و غیرمعرفتی دل خواننده را به دست می‌آورد. من ترجیح می‌دادم دوال در کنار گفتار نغزش به اشکالات مقدّری که از ناحیۀ مواضع رقیب بر آرائش وارد است نیز می‌پرداخت و به این ترتیب به متن خصلتی انتقادی‌تر می‌بخشید و سرنخ‌های بیشتری برای فکر کردن به دست مخاطب می‌داد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

تازه‌ها

پربازدیدترین