شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰ - ۱۳:۵۱
«بزرگ‌ترين گل دنيا» يكی يكدانه‌ی ساراماگو

18 ژوئن سالگرد درگذشت «ژوزه ساراماگو» نويسنده‌ي مشهور پرتغالي است. «بزرگ‌ترين گل دنيا» تنها اثر اين نويسنده براي كودكان و نوجوانان است كه آن را در آستانه‌ي 80 سالگي نوشته بود.

ايبنا نوجوان: «اين قصه‌اي بود كه من مي‌خواستم تعريف كنم. از اين‌كه نمي‌توانم داستاني براي بچه‌ها بنويسم خيلي ناراحتم، ولي حالا ديگر شما مي‌دانيد كه در داستان چه اتفاق‌هايي افتاده و مي‌توانيد آن را به شكلي ديگر و با كلماتي روان‌تر تعريف كنيد. من اين داستان را نوشتم تا تو آن را يك بار ديگر براي من بنويسي، البته خيلي قشنگ‌تر! ... كسي چه مي‌داند، شايد هم من يك روز آن را در كتابي كه تو نوشته‌اي بخوانم.»
 
تنها كتاب ساراماگو براي نوجوانان با اين جملات به پايان مي‌رسد.

«ژوزه ساراماگو» (Jose de Sousa Saramago) روز 16 نوامبر 1922 در روستايي در شمال ليبسون و در خانواده‌اي كشاورز متولد شد و دو سال بعد به همراه خانواده‌اش به ليسبون رفت.
او تحصیلات دبیرستانی خود را به دليل مشكلات مالي خانواده،  نیمه‌تمام گذاشت و به شغل‌های مختلفی نظیر آهنگری، مکانیکی و کارگری پرداخت و مدتي هم در يك روزنامه مشغول به كار شد.

نخستين كتاب ساراماگو «كشور گناه» در سال 1947 به چاپ رسيد؛ اما به دليل استقبال كم از اين كتاب، تا مدت‌ها نويسندگي را كنار گذاشت تا اين‌كه با انتشار كتاب «بالتازار و بلموندا» در سال 1982 به شهرت رسيد.
او در اين كتاب تاريخي به اوضاع دربار حكومت پرتغال در قرن شانزدهم پرداخته بود. 

ساراماگو در 18 ژوئن 2010 درگذشت. شهرت ساراماگو در ایران با ترجمه‌ي فارسی کتاب «کوری» معروف‌ترین رمان این نویسنده در سال ۱۳۷۸ آغاز شد.
«هجوم دوباره‌ي مرگ»، «همه‌ي نام‌ها»، «بَلَم سنگی»، «انجیل به روایت عیسی مسیح»، «برخاسته از گور»، «تاریخ محاصره‌ي لیسبون»، «دَخمه»، «ماریا آناخوسیفا» و «مرد تکثیر شده» از ديگر آثار اين نويسنده هستند.

تنها كتابي كه ساراماگو، براي نوجوانان نوشته است «بزرگ‌ترين گل دنيا» نام دارد، در سال 2001 منتشر شد.
نويسنده در اين كتاب، داستان پسري را روايت مي‌كند كه براي رساندن آب به گل، بارها و بارها به رودخانه مي‌رود و با دستش به گل تشنه آب مي‌رساند: «پسرك با آن كه خسته بود خود را به گل رساند و فكر كرد كه بايد آن را نجات دهد، آن بالا حتي يك قطره آب هم نبود؛ اما آن پايين‌ها از رودخانه‌اي كه خيلي دور بود، مي‌شد آبي به دست آورد

«از تپه پايين آمد و مسير طولاني را طي كرد و كف دستش را پر از آب كرد. زماني كه به بالاي تپه رسيد، سه قطره‌ آبي را كه كف دستش باقي مانده بود به تشنه داد. ده‌ها بار اين كار را انجام داد و در اين مسير پاهايش زخمي شد، اما گل، سرپا ايستاد و بوي خوش آن در هوا پخش شد و مثل يك درخت بلوط بر زمين سايه انداخت. پسرك زير سايه‌ي گل به خواب رفت.» 

ساراماگو در پايان قصه‌اش به مخاطبان كودك و نوجوان قصه‌اش گفته: «اين قصه‌اي بود كه من مي‌خواستم تعريف كنم. از اين‌كه نمي‌توانم داستاني براي بچه‌ها بنويسم خيلي ناراحتم، ولي حالا ديگر شما مي‌دانيد كه در داستان چه اتفاق‌هايي افتاده و مي‌توانيد آن را به شكلي ديگر و با كلماتي روان‌تر تعريف كنيد. من اين داستان را نوشتم تا تو آن را يك بار ديگر براي من بنويسي، البته خيلي قشنگ‌تر! ... كسي چه مي‌داند، شايد هم من يك روز آن را در كتابي كه تو نوشته‌اي بخوانم

جالب است بدانيد كه ساراماگو «بزرگ‌ترين گل دنيا» را سه سال بعد از گرفتن جايزه‌ي نوبل و در آستانه‌ي هشتاد سالگي نوشته است. اين كتاب تا به حال به هفده زبان ترجمه شده و در چند سال گذشته جزء پرفروش‌ترين كتاب‌هاي كودك و نوجوان در جهان بوده.

اين كتاب در ايران با ترجمه‌ي «مهران فرهادزادگان» و توسط انتشارات «نوشته» اصفهان منتشر شده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها