احمد ميراحسان، بر اين باور است كه بوطيقاي شعري نيما بيش از آنكه برآمده از گرايشهای مربوط به آغاز دوران مدرن چون گرايشهای"كارتزي" و كانتي باشد، بر اساس گرايش زيباشناسي "نوكانتي" شكل گرفته است.
وي با اشاره به نقش شعر در اين ميان گفت: نقش شعر هم با توجه به حضور پيشتاز آن در فرهنگ درون گرا و اشراقي ايراني در اين ميان بسيار پررنگ بود. در واقع تمام "جهان كلام بنياد" ايراني -- اسلامي جمع ميشود و گوهر خود را در تجربه شعري ارايه ميدهد. چالش با اين سنت ديرينه به هيچ وجه آسان نيست.
ميراحسان ادامه داد: به همين دليل نيز چالش شعر در دوره مشروطه، بيش از هر چالش ديگري اهميت دارد. به طوري كه اين چالش حتي مهمتر از ورود سينما به كشور است كه طليعه دوران مدرن محسوب ميشود. چرا كه بر اساس آن است كه بوطيقاهاي مختلف شكل ميگيرد.
وي درباره زمينههاي ايجاد اين چالش نيز خاطرنشان كرد: زمينه اين چالش در روزنامههاي "تجدد" و "نوبهار" شكل گرفت؛ و مسلما در آن گروه پيشتاز كه شامل افرادي چون لاهوتي و كسمايي و تقي رفعت بود، مهمترين فرد از نظر چالش با سنتهاي پاياي شعري، "رفعت" است.
ميراحسان يادآور شد: براي مثال مناقشات بين رفعت و "بهار" كه عموما حول شعر سعدي شكل ميگرفت، نقطه كليدياي در ادراك تفكرات نو محسوب ميشود. به نظر من بيترديد، اين مناقشات تاثير فراواني روي نيما و آشنايي او با نگرشهاي مدرن داشت. در واقع شعر نو اروپايي محصول همه جوانب مدرنيسم اروپاست كه پيش قراولانش بودلر و مالارمه و رمبو اند. اين شعر، در ورودش به ايران با افرادي چون رفعت معرفي ميشود. تفكرات مدرن نيما هم از يك سو مديون رفعت است كه ميخواست شعر تنها زينت المجالس نباشد و از دربارها و اشراف جدا شده ونقشي اجتماعي بر عهده بگيرد.
اين منتقد ادبيات و سينما ديگر عامل موثر در شكلگيري تفكرات نيما را، رابطه بلاواسطه او با تفكرات اروپايي از طريق مدرسه سنلويي عنوان كرد و گفت: نيما كه در مدرسه سنلويي درس ميخواند،آنجا با ادبيات اروپا آشنا شد. اين دو منبع، يعني كارهاي تقي رفعت و آشنايي بلاواسطه نيما با ادب اروپا، در پيدايش بنيانگذار شعر نو ايران تاثيرگذارند .
ميراحسان در ادامه تصريح كرد: نيما نقطه عطف نيست. در واقع افرادي هستند كه بنيانگذار و آوانگاردند، و كساني ديگر كه آن چيز نو را تبديل به امر باثبات و عمومي ميكنند. رفعت يك فرد آوانگارد است و با تمام گذشته ميستيزد و موفق ميشود كه ايدههاي تازهاي را وارد جامعه كند، اما نيما نقش آن فردي را دارد كه همه تجربه نو را ميبلعد و هضم ميكند و موفق ميشود كه شعر نو را در اوج خود بيافريند. با رفعت و كسمايي و لاهوتي در شعر مشروطه، تمام تلاش و حركتي كه صورت گرفته منجر به خلق شعر درخشان نشده و با نيما است كه اين تحول ايجاد ميشود و دوره جديدي آغاز ميشود كه پاسخي است به تمام مقتضيات جديد، بر پايه ميراث گذشته.
وي در بخش ديگري از سخنانش يادآور شد: نيما با وجود آن كه هيچ كتاب تئوريك منظمي از خود به جا نگذاشت، در نامهها و مجموعه نوشتههايش اثبات ميكند كه كاملا و عميقا بر محصول عصر جديد در حوزه شعر اشراف داشته است. به همين دليل او در مرحله اول نگاه تازهاي را طرح ميكند كه تنها مربوط به رنگ آميزي يا وزن شعر نيست؛ بلكه به آموزشي مربوط است كه در جهت تغيير ادراك شعري به شاعران ميدهد و بر مبناي آن ميخواهد شاعران جديد شعر را با سمتگيرياي طبيعي در اجتماع مورد توجه قرار دهند.
ميراحسان با بيان اين كه "اين سمتگيري طبيعي را نميتوان برآمده از يك برداشت "كارتزين" يا حتي "كانتي" در نظر گرفت"، اضافه كرد: نيما را نميتوان يك "دوآليست " مربوط به آغاز تفكر مدرن در نظر گرفت؛ بلكه ديدگاه او بيشتر بر پايه گرايش نوكانتي در تجربه زيباشناسي شعري است؛ و از اين جاست كه بوطيقاي او شكل ميگيرد.
وي "بوطيقا" را اصول موضوعهاي معرفي كرد كه به طور جامع الگويي تازه را در انجام كار شعري و اجراي جديد شعر به ما عرضه ميدهد.
ميراحسان گفت: نقد ادبي، اين يا آن ادراك زيباشناسي نيست. همان "پوئتيك" است كه از "پوئزيس" ميآيد. اعتقاد دارم كه نيما تفكري بنيادين در ارتباط با شعر عرضه داشته و بايد تاكيد كرد كه شعر فارسي با نيما در حقيقت به شكل بنيادين در معرض يك ادراك جديد قرار گرفته كه صرفا در عناصر وزن و قافيه نيست. بلكه مربوط به تصديق يك ادراك امروزي از جهان در سرايش شعر است.
نظر شما