«كره طلايي»، «از پس زلال آبي»، و «آبكند» از كتابهاي داستاني اوست. ضمناً دستي هم در فيلمنامهنويسي دارد. اما ما بيشتر درباره «آبكند» صحبت كردهايم و داستانهاي كوتاهش. اينكه «آبكند» از كجا سر از آب بيرون آورد و چيزهاي ديگر...
- با توجه به اينكه داستانهاي شما، قبل از كتاب شدن در نشريات ادبي به چاپ رسيده، ميتوان اين را مطرح كرد كه چرا سير منظمي در انتشار آثارتان به چشم نميخورد؟
:دهه هفتاد تحولات اساسي اي به همراه داشت. چند و چونش بر ذمه سياستمدارها ثمرهاش در زمينه نشريات ادبي و تخصصي ناخوشايند بود. روز به روز از تعداد ماهنامهها كاسته شد و در حال حاضر آنچه ماهنامه است جدول و سرگرمي و خانوادگي و آشپزي و جديترين شان بر دوش ماهواره سوارند و بدون پرداخت كپيرايت يا حق پديدآورنده، مفت سواري ميكنند. ماهنامههاي سنگين و تخصصي انگشت شمارند و پرمشغله و محدود. جلسات هفتگي، محفل دوستانه در دفتر مجله و كار با همت عالي. براي نويسنده زيباترين لحظه ديدن شمايل چاپ شده داستانش بود و هست به همين سادگي. نه پول ميخواهد نه يارانه و نه سرفصل بودجه در فلان برنامه سه ساله و پنج ساله و نه ارزي از جيب مملكت خارج ميسازد. به هرحال در ميانسالي خبري از كله شقي و انرژي جواني نيست. آنچه هست صرف يك لقمه نان ميشود و روزمرگي. با اين حال كشوي ميزم پر است.
و اما بعد... در سؤال به «سير منظم» اشاره داشتيد. گمانم اين مفهوم را بايد منفي كنيم چرا كه بر جهان امروز سير نامنظم و بينظمي و قلدرمابي به شكل نااميد كننده اي حاكم است. به قول شادروان «نصرت رحماني» كه سروده: «آغاز انهدام چنين است...»
- «آبكند» از كجا سر از آب بيرون آورد. كسي كه داستانهاي شما را ميخواند متوجه ميشود كه به زبان داستان توجهي ويژه داريد. از برخوردتان با زبان داستان برايمان بگوييد؟
: «آبكند» بركهاي در كناره رود، پيش رفتگي آب در ساحل آن. رودخانه در ميان دره كه ديواره دوسو، دامن كوههاي پوشيده از درخت و بيشه زار و مرتع، در كمركش كوه، جاده، پيچ در پيچ «چون مرده ماران» براي رفتن يا آمدن همراه پشت در پشت كوه و يال و صخره در افق محو شده است و اگر رودخانه طغيان كند «آبكند» زنده ميشود و اگر رود روزمره جاري بماند، بركه سربي رنگ، «آبكند» و «مانداب» ميشود. همين.
- درباره زبان داستانت...
: جهان در زبان معنا مييابد. تمايز بين درخت و واقعيت و كلمه درخت وجود دارد. آنچه اين ميان از درخت و كلمه درخت در ذهن اتفاق ميافتد و به معنا ختم ميشود حد فاصلي است كه داستاننويس با آن سروكار دارد. داستان واقعيتي است كه در زبان رخ ميدهد. واقعيتي كه انگشت اشارهاش به ما به ازاهاي بيرون نيست بلكه به اشياء و آدمها و اجسام خود ساخته در جهان داستاني اشاره دارد. جوامع انساني طبق قرار و مدارهاي تعيين شده با زبان خود جهان را معنا ميكنند و حرف ميزنند. زبان كاربردي عمومي دارد و برمبناي عرف رايج استفاده ميشود و منشي ديكتاتور مآبانه دارد اما داستاننويس از تنها ابزارش «كلمه» برخلاف عرف رايج بهره ميبرد چرا كه به قول ژان پل سارتر: «اثر هنري ارائه مخيل جهان است از حيث آنكه خواهان آزادي است»
از سوي ديگر جهان كلمات در ذهن نويسنده، مرتب بازي ميكند يك جور بازيگوشي، مثل ايام كودكي و نوجواني، دوراني كه معناها يكي يكي در ذهن ميدرخشند و روشن ميشوند. مثلاً كلمه آسمان و معناي واقعي آن. تا ابد در زبان فارسي «آسمان» به همين شكل نوشته ميشود. آدم ها به دنيا ميآيند و ميميرند اما زبان رايج و كلماتش را به عنوان بخشي از فرهنگ جامعه باقي ميگذارند. قويترين انگيزه نويسنده گريز از اين ديكتاتوري است و انگيزه ديگرش به قول كافكا: «نوشتن بيرون پريدن از صف مردگان است.»
و در آخر باز كافكا مينويسد: «داستاننويس ديوانه اي ست كه توي لجن ميرود تا مرواريد شكار كند.» به هرحال زبان داستان بايد با تمام عرف جاري زبان و شكلهاي مصرف شدهاش، متفاوت باشد. همانطور كه نقاش خوب سبكي منحصر به فرد دارد و هر شاعر بايد به زبان خاص خود دست يابد، داستاننويس هم بايد زبان و سبك خاص داشته باشد تا مجبور نشود از جويده ديگران ارتزاق كند. - بسياري از
نويسندگان در گام نخست براي انتشار كتاب سراغ چاپ رمان ميروند. شما در اين عرصه چه ميكنيد و چه پاسخي براي سؤال ما داريد؟
: راستش نميدانم چند نويسنده قبلاً اين كار را كردهاند اما من قبل از چاپ «آبكند» دو رمان براي نوجوانان چاپ كردهام. اولي به نام «كره طلايي»، بخشي از نوجوانيام را نوشتهام. دومي رمان «از پس آبي زلال» چه اسم شاعرانهاي؟!!
رماني ديگر به نام «سوزه سوزه» چاپ كردم. سوزه سوزه يك مويه لريست.
- وضع ادبيات داستاني را در دو، سه دهه اخير چگونه ارزيابي مي كنيد؟
: ببينيد وقتي ميگوييم دو سه دهه يعني بايد سي سال را در چند جمله خلاصه كنيم، در حالي كه هر نويسنده با سبك و زبان خاص به تنهايي قابل بررسي است. جواب كليام به اين سؤال اينكه هنوز اميدوارم و آرزوي بهبود اوضاع را دارم. استقبال و اشتياق به داستاننويسي و ادبيات به هرحال نتيجه ميدهد و اين توليد انبوه قطعاً نتايج كيفياش را ظاهر ميسازد. اين برف را سر باز ايستادن نيست...
- شما دستي هم در فيلمنامهنويسي داريد. از ارتباط داستان و فيلمنامه برايمان بگوييد؟
: در حرفه فيلمسازي كارهاي مختلف انجام دادهام اما اصليترين حرفهام، فيلمنامهنويسي است. علاوه بر فيلمنامه كوتاه براي تمام فيلمهايم، فيلمنامه بلند (سينمايي) هم نوشتهام و از اين كار لذت ميبرم. هميشه اميدوارم فيلمنامهاي درجه يك و پرفروش بنويسم. البته پرفروشش را نوشتهام اما درجه يك بودنش هنوز محقق نشده است. نوشتن براي فيلم در سينماي امروز ما به بحثي خاص نياز دارد چرا كه بايد و نبايدها و اعمال سليقه و نظر به شكلي غيرقابل انكار در نتيجه كار مؤثر خواهد افتاد. در نهايت اسم شما به عنوان فيلمنامهنويس ثبت ميشود اما عملاً ديگران اعمال نظر و سليقه كردهاند و شده آنچه بر پرده سينما نمايش داده ميشود. بگذريم... نكته ديگر اينكه تا فيلمي نظر شما را جلب نكند سراغ فيلمنامهاش نميرويد و دوام و ماندگاري فيلمنامههاي تاريخ سينما تنها به دليل فيلمهاي درجه يك است كه در تاريخ ثبت شده و ماندهاند. بنابراين فيلمنامه به خودي خود اثر هنري يا ادبي محسوب نميشود. با اين تفاسير هرگز نميتوان بدون شناخت از عناصر داستان و انواع آن و شناخت كافي از هنرهاي دراماتيك و نمايش، فيلمنامهاي خوب نوشت. باز تأكيد ميكنم منظور از فيلمنامه متني است كه بتوان آن را به فيلم تبديل كرد، يعني داراي ويژگيهاي سينمايي باشد نه ويژگي ادبي. در معناي عام، فيلمنامهنويسي هم مثل داستاننويسي كاري تخصصي و سخت است و بايد عمر پايش گذاشت. تفاوت اين دو مقوله مثل تفاوت روشنفكر و اكثريت مردم عادي است. البته سينما در جهان از لحاظ سبك، دوران مدرن و فراتر از آن را تجربه كرده است و حتي داستاننويسان را تحت تأثير قرار داده است. اين سطح ترقي به دلايل تاريخي- اجتماعي در فرهنگ ما هنوز محقق نشده است. فيلمنامهنويس ما از اين منظر به فرهنگ عمومي مردم پايبندتر است، اصلاً بايد باشد و گرنه فيلم فروش نميكند و اين چرخه نميچرخد. در حالي كه بهترين داستانهاي معاصر ما، حداكثر چهار، پنج هزار خواننده دارد. اين مقدار مشتري براي فيلم يعني ورشكستگي كامل و مرگ آن. يك فيلمنامهنويس مخاطب عام دارد و بايد سبك كار و سطح آن را درست تشخيص دهد. به روش آماري اكثر فيلمهاي موفق سينماي ما، داراي سبك و ساختار ساده و خطي و صريحاند و اين گونه فيلم ها غالباً با اقبال بيننده مواجه شده است. جدا از اين مباحث، «فيلمنامه اولين شكل فيلم است. بايد به خيال درآيد، ديده شود، شنيده شود و تركيب شود و البته هم چون خود فيلم نوشته شده باشد.» و «نوشتن فيلمنامه يعني كاركردن با صدا و تصوير كه اين دو ميتوانند ارتباطي غريب، واضح يا مبهم با هم داشته باشند» و يك فيلمنامهنويس بايد با فن تدوين آشنا باشد و سينما را در انواع آن بشناسد و با قابليتهاي تكنيكي لوازم و تجهيزات به طور اساسي آشنايي داشته باشد و در پايان اين جواب طولاني، از كتاب «تمرين فيلمنامهنويسي» نوشته «ژان كلودكاري ير» و «پاسكال بونيتزر» ترجمه «نادر تكميل همايون» چنين نقل ميكنم: «فيلمنامهنويسي مشكلترين گونه نوشتن است. چرا كه فيلمنامه بايد به خودش مشكوك باشد و از وسوسهها، گرايشها، افراطها و ادبي بودنش پرهيز كند. فيلمنامهنويس بايد خيلي زود- و بي هيچ تأسفي- بپذيرد كه يك سينماگر است، نه يك نويسنده. بدين ترتيب از رنج عقده ادبي رهايي مييابد، زيرا در حال فراگيري دانشي است كه هزاران نويسنده افسوس آن را ميخورند.»
- از چه منظري به فيلمنامهنويسي در ايران مينگريد؟
: ببينيد فيلمنامه به خودي خود معنا ندارد بلكه به واسطه فيلمي كه از آن ساخته ميشود ارزش دارد يا خواهد داشت. با توجه به مجموع عوامل تأثيرگذار در صنعت سينما در ايران، فيلمنامه هم دچار همان عوارض و كاستيهاست. به هرحال اگر سينما در مجموع مديريت خصوصي و دولتي دچار تحول اساسي شود به طبع آن فيلمنامه هم ارتقاء مييابد. از اين حرفها گذشته بنده معتقدم فيلمنامهنويسان حرفهاي و قدري داريم كه به خوبي سينما را ميشناسند و با ادبيات محشور هستند و در صورت رفع مشكلات و موانع، ميتوانند آثار درخشان از خود باقي گذارند.
- چه كاري را آماده چاپ داريد؟
: رماني در دست انتشار دارم كه قرار است نشر روزنه آن را چاپ كند.
نظر شما