خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)فرشاد شيرزادي:خاطرات دفاع مقدس هر چه به تاريخچهاي مستند نزديك شود بيشتر شبيه تاريخ ميشود و هر چه بيشتر به سمت ادبيات و داستان برود متني ادبي از آب درخواهد آمد. از ميان خاطرات جنگ، آن دسته كه تلفيقي از ايندواست ماندگارتر خواهد بود، چرا كه هم شخص علاقهمند به تاريخ تمايل به خواندنشان دارد و هم مخاطبان حرفهاي و نيمهحرفهاي ادبيات. در خاطرات جنگي هر چند نويسنده دسترسي بيشتري به اطلاعات شخصي رزمندگان - اعم از دستنوشتهها، نامهها، سخنان ديگران درباره آنها و غيره– داشته باشد كارش سادهتر است. براي نوشتن خاطرات جنگي ميتوان از سوژههاي نهفته در زندگي آدمهاي كوچك و بزرگ جنگ استفاده كرد، با جزئيات تجربياتشان زيست و آنها را در قالبي به قواره داستان درآورد. حتماً نبايد سوژه ما خيلي مهم باشد، ميتوان با موضوعات ساده شروع كرد. موضوعاتي كه در جنگ كمتر نويسندهاي به آنها توجه داشته است.
براي نوشتن خاطره شايد ابتدا جزئياتي به ذهن نويسنده سرازير شود كه از آگاهيشان غافل مانده، حتماً نيازي نيست ما تمام جزئيات يك جنگ يا عمليات و يا تمام زندگي يك رزمنده را بدانيم تا بتوانيم آن را در نوشتن به كار ببنديم. اگر چنين استنباطي از نوشتن داشته باشيم بايد سالها براي زندگي يك شهيد و يا يك موضوع دفاع صدها جلد كتاب بنويسيم. چنين كاري هم براي مخاطب ملالآور خواهد شد و هم بيترديد براي نويسنده. تحقيق ميداني، پژوهش جنگي و جزئيات واقعيات جنگي تا اندازهاي بهكار ميآيند كه داستاننويس بخواهد از آنها در كار نوشتن بهره بگيرد. گفتوگوي ميان شخصيتها، زبان رنگين و حل معماهاي اتفاقات جنگي خاطره را براي خواننده جذابتر ميكند. اطلاعات، پژوهش و تحقيقهاي ميداني نويسنده نيز ميتواند ميان صنايع داستان، البته به شكل غير مستقيم پيشروي خواننده قرار گيرد. بدينگونه، كتاب با فاصله گرفتن از اينكه اطلاعات جنگي صرف باشد پيام خود را بهتر به مخاطبانش عرضه خواهد كرد.
روايت مادرانه جنگ
«مادربزرگ» عنوان جلد سوم «ستارههاي بينشان» رضا رئيسي است. اين كتاب مجموعهاي از خاطرات زنان جبهه و جنگ است. خاطراتي از زهرا محمودي، فوزيه وطنخواه، الهه حجازي، مريم امجدي، سكينه حوري و فاطمه(نرگس) بندري. خاطرات زهرا محمودي از تهران آغاز ميشود. رئيسي با زباني دلنشين از كمكهاي اوليه زنان به جبهه روايتش را شروع ميكند. زهرا محمودي همزمان با عمليات طريقالقدس به همراه چند زن ديگر به منطقه جنگي ميرود. جنازه عراقيها را ميبيند، بيابانها پر از تانك و ماشينهاي آسيبديده است. عراق از ترس ادامه عمليات پشت سر هم منور ميزند، منورها زمين و آسمان را روشن ميكند.
پسر اين شخصيت زن داستان در جبهه ميجنگد، داستان با صحنههايي از خداحافظي آنها ادامه مييابد و در صفحات ديگر خاطراتي از جزيره مينو نقل ميشود. خمپارههاي دشمن دو طرف جاده را بشدت ميكوبد. تركش خمپارهها و گلولههاي توپ دشمن حتي نخلها را هم بينصيب نگذاشته است. اين زن پس از وارد شدن به شهر مريوان با كمك راننده و خانمهاي ديگر موادغذايي، لباس و اجناس را از پشت وانت پائين ميآورد و ميان ايرانيها تقسيم ميكند. او پس از بازديد از بيمارستانها و ديدن خواهراني كه در پايگاه «شهيد علمالهدي» كار ميكردند و پسرهايشان در جبهه بودند، با تواني بيشتر به كمكرساني ميپردازد: اعلام كردند هر كسي مايل است در پايگاه علمالهدي كار كند، بيايد. خواهرهاي زيادي آمدند. عدهاي لباسها را تحويل ميگرفتند، عدهاي جيبها را ميگشتند و عدهاي آنها را ميشستند و عدهاي هم اتو ميكردند و سپس به منطقه فرستاده ميشد. بعضي از لباسها متعلق به شهدا و مجروحاني بود كه به محل نگهداري شهدا يا بيمارستانها منتقل شده بودند. گاه در جيب لباسها يا لابهلاي پتوهاي خونآلود، نامه، ساعت، انگشتر و يا عكسي پيدا ميشد كه تحويل سپاه ميداديم تا براي خانوادههايشان فرستاده شود. گاهي نيز تكهاي استخوان و يا گوشت بدن مجروح و يا شهيدي را پيدا ميكرديم. در بين ما خواهري بود كه روحيهاي قويتر از بقيه داشت، تكههاي استخوان و گوشت را برميداشت، داخل يك كيسه نايلون ميريخت و در جايي مناسب دفن ميكرد. وقت شستن، لباسها را در ديگهاي بزرگي ميريختيم و با پاي برهنه روي لباسها ميرفتيم. يك روز يكي از خواهران در حالي كه با پا داخل ديگ رفته بود و لباسها را ميشست، اشكريزان با خود زمزمه ميكرد: «بشكنه اين پا كه اينطور روي اين لباسها ميره.» جنازه حسين علمالهدي را كه آوردند، به مسجد رفتم، مادرش هم آمد. او چند سال به انتظار حسينش مانده بود، حال عجيبي داشت. تابوت را كه روي زمين گذاشتند، بالاي سر حسين ايستاد و با شجاعت خاصي بانگ برآورد: «السلام عليك يا اباعبداللـه...» و سپس از مسجد بيرون رفت.
نقلكننده خاطره پس از اينكه براي يكي از جبهههاي ارتش مقداري لباس ميبرد يك عمليات جنگي را نيز تجربه ميكند و در ميدان جنگ با تني چند از جنگاوران ناهار مادرانه ميخورد. او پس از عزيمت به پيرانشهر از كرمانشاه سوار هليكوپتر ميشود. در آسمان منطقه سنگرهاي رزمندگان را زير پاي خود ميبيند، خلبان ناگزير ارتفاع را كم ميكند تا آنها بتوانند آذوقه و هدايايي را كه با خود برده بوده اند، روي سنگرها و سر رزمندگان پرت كنند.
پس از اين سفر، او به دارخوين و بعد به منطقه گيلانغرب ميرود. سر راه رزمندگاني كه در جبهههاي قصرشيرين، گيلانغرب، سومار و چند جبهه ديگر با دشمن ميجنگند يك ساختمان صلواتي ساخته بودند. رزمندگان با بدنهاي خسته از راه ميرسيدند، تفنگهايشان را زمين ميگذاشتند، رفع خستگي ميكردند و پس از خوردن نان و پنير يا شربتي ميرفتند: «در ايستگاه صلواتي علاوه بر مواد خوراكي، كارهايي مثل سلماني، كفاشي، خياطي و ارسال نامه رزمندگان انجام ميشد. من و خانمي كه همراهم بود، با راننده سوار وانت شديم و از ايستگاه صلواتي بيرون رفتيم. به سنگر نيروهاي خودي كه رسيديم، آفتاب غروب كرد. چند شب قبل، رزمندگان به نيروهاي دشمن حمله كرده بودند. تعدادي از آنها را به هلاكت رسانده و قسمتي از زمينهاي كشورمان را هم از اشغال درآورده بودند، به همين دليل صندوقهاي چوبي سبزرنگ فراواني كه خالي از مهمات بود، در اطراف سنگرها به چشم مي خورد.»
داستان خاطره با مجروح شدن پسر راوي پايان مييابد. خانم علمالهدي توسط دخترش براي زهرا محمودي و پسرش برگه سوار شدن به هواپيما تهيه ميكند ولي زهرا محمودي تشكر ميكند و پيغام ميدهد: «مگر بقيه بچههايي كه مجروح ميشوند، مادرهايشان به دنبال آنها مي روند كه من حالا همراه پسرم بروم. از طرفي هم نميتوانم كار در جبهه را رها كنم و به تهران بروم.»
چالش براي خواننده
از جمله موارد ديگري كه بايد در خاطرهنويسي به آنها توجه كرد، دورهاي است كه خاطره در طول آن نوشته ميشود. براي توصيف فضاي داستاني دهه شصت لاجرم از واقعيتهاي آن دوره استفاده ميكنيم. در اين دست خاطرات شايد نيازي نباشد به معرفي كامل چهرههاي شناخته شده آن دوران و رهبران سياسي پرداخت اما بايد با جزئياتي قانعكننده، به نقل زندگي شخصيتهاي مهم دست زد. البته اگر از عناصر داستان نيز در خاطره بيش از حد معقول استفاده كرد، خاطره ما جنبه تخيلي به خود ميگيرد. بهگونهاي كه ميتوان بر مستند بودن آن كار شك كرد. پس نويسنده واقعي يك خاطره خوب كسي است كه تعادلي نسبي بين واقعيت و داستان ايجاد كند، در دل موضوع رخنه كند و با موضوعات دائماً درگير شود و مخاطب را به چالش بكشد. رضا رئيسي در بازنويسي اين خاطرات همه همت خود را صرف كرده و بي ترديد او يكي از نويسندگان شاخص جنگ است اما صرفاً قلم او نمي تواند به چنين خاطراتي شأن ببخشد.
جمعه ۲۲ مهر ۱۳۹۰ - ۰۸:۰۰
نظر شما