خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا)- نسترن پورصالحي: "بعد چه ميشود" همان ركن اساسي است كه مخاطب را پاي قصه و ماجراهاي فيلم يا رمان مينشاند. شايد به خاطر همين ويژگي است كه نميتوان تعريف دقيقي از هنر ارايه داد و شايد خاصيت همين قصههاست که نويسندگان را برميتابد تا پيچ و تاب و هيجان بيشتري به داستانهايشان بيافزايند.
"شب يلدا" در كنار اتفاقات خوب و شيرينش، خاطرات و لحظههاي جالبي را در ذهن و دل افراد به جاي ميگذارد، اما گاهي هم يلدا برخي از افراد را در ذهن ديگران ماندني ميكند. زهرا زواريان، نويسندهاي يلدايي كه به همين بهانه در ذهن دوستانش فراموش نشدني است.
زواريان درباره كودكياش ميگويد:
فرزند اول خانوادهاي مذهبي- سنتي ام كه شب يلداي سال 1341 به دنيا آمدم. به همين دليل هيچ كس تولدم را از ياد نميبرد. كودكيام را در خانهاي بزرگ در محله مولوي تهران سپري كردم. خانهاي كه علاوه بر ما در اتاقهای دورتادور حياط، پدربزرگ و مادر بزرگ، عمه و عمو هم زندگي ميكردند. حدود 5 سالگي زندگي را در خانه جديدي در محله كوچه دردار تجربه كردم.
مدرسه را از چه زماني آغاز كرديد؟
از همان كودكي علاقه بسياري به كتاب و مطالعه داشتم. مادرم زیاد برايم كتاب میخواند. حدود 6 سالم بود که به دبستان فاطميه در كوچه آبشار رفتم. خانواده معتقد بود و مدارس دولتی را قبول نداشت. آن زمان مدارسی بود با عنوان جامعه تعلیمات اسلامی که دبستان فاطمیه یکی از زیر مجموعه های آن بود. در اين مدرسه كوچك و خصوصي نخستين روزهاي فراگيريام شروع شد. از همان كلاس اول دبستان به ما قرآن آموزش ميدادند كه در فضاي غيرديني جامعه دوران پهلوي اتفاق جالبي بود. من هم صداي خوبي داشتم و خیلی وقت ها سرصف دعاي فرج و قرآن براي بچه ها ميخواندم . گاهي در مناسبتها نوحهخواني هم ميكردم. دوره راهنمايي را در مدرسه علوي اسلامی گذراندم كه به رغم اسلامي بودن به خاطر حضور بيش از 2000 دانشآموز از خانوادههاي متفاوت، فضای خوبی نداشت. دوره ركودی برايم بود. خیلی از انگيزههايم فراموش شد. جمعیت بچه ها آن قدر زیاد بود که احساس می کردم در آن مدرسه گم شده ام. آن رسیدگی و توجه لازم در آن جا نبود. انگار بچهها به حال خود رها شده بودند. از آن دوره خاطره خیلی خوبی ندارم. دوران دبيرستان همزمان شد با اوجگيري مبارزه براي انقلاب اسلامي که در مدرسه دوشيزگان اسلامي درس می خواندم.
از خاطرات خود در دوره مبارزههاي انقلابي بگوييد.
دانشآموزان مبارزي در دبيرستان دوشيزگان تحصيل ميكردند. به خاطر ميآورم روزي را که ساواكيها براي بازرسي به مدرسه آمدند و تعدادي از دانشآموزان را گرفتند. در همان دوره و حدود سال هاي 54 و 55 با آثار دكتر شريعتي آشنا شدم. هميشه پول تو جيبيهايم را جمع ميكردم تا كتابهاي دكتر را بخرم. كتابها را پنهاني دست به دست ميچرخانديم. روزي خبر پيچيد كه براي بازرسي از ساواك ميآيند. به سرعت از دوستان خواستيم تا تمام كتابهاي شريعتي را جمع كنند. آنها را داخل كيف بزرگ برزنتي آبي رنگی قرار داديم و تصميم گرفتيم آن را در انباري بزرگي كه پشت مدرسه بود پنهان كنيم. یادم می آید که بچه ها به فاصلههاي يك متری مراقب بودند تا کسی ما را نبیند. به سختی كيف را به انباری رسانديم. تعدادي از كتابها را در زيرزمين خانه مادربزرگم مخفي كرده بودم. بعضی کتاب ها را داخل کانال کولر و حتی داخل ملحفه تشک ها جاسازی کرده بودیم. روزهاي عجيبي بود، حال و هواي خاصي داشتيم.
كدام يك از كتابهاي دكتر شريعتي براي شما خواندنيتر بود؟
اكثر كتابهايش را دوست داشتیم اما كتابهاي، «آری اين چنين بود برادر؟»، «مسووليت شيعه بودن»، «چه بايد كرد؟» و «پدر مادر ما متهمیم » به خاطر نگرش تازه به دين و آميختگيشان با مبارزه و هيجان، جذابيت بيشتري داشتند. در واقع اين آثار ما را از روزمرگي خارج ميكردند و فضاي تازهاي به ما جوانان ميبخشيدند؛پر از انرژی و شور مبارزه بودیم.
آيا شما هم در مبارزات شركت ميكرديد؟
سن من به مبارزه و حضور در كلاس ها و سخنرانيهاي دكتر شريعتي نرسيد. پدر و داييهايم به صورت مخفيانه در جلسه هاي حسينه ارشاد شركت ميكردند. دوتا از داييهايم در زندان بودند و احتمال ميرفت اعضاي ديگر خانواده هم تحت نظر باشند. از سوي ديگر اغلب مبارزهها به صورت گروهي بود، مانند گروه مجاهدين خلق، كه من سمت اين گروه ها نرفتم. یعنی شرایط اش پیش نیامد.
از سال اخر دبيرستان و آمادگي براي دانشگاه بگوييد.
معلمي داشتيم كه دانشجو بود و هميشه از فضاي آزاد دانشگاه و برنامههاي دانشجويان مانند، كوه نوردي و برگزاري جلسههاي پنهانی براي مبارزات تعريف ميكرد. به خاطر اين آزاديها عاشق ورود به دانشگاه بودم. خوب درس خواندم و با معدل 18 اخرین سال را سپری کردم. خیلی دوست داشتم رشته شيمي بخوانم اما انقلاب فرهنگي شد و دانشگاهها تعطيل شدند.
و بعد؟
بعد به عنوان مربی امور تربيتي كارم را در مدرسهاي در خيابان معلم آغاز كردم. عصرها هم در گروه طرح و برنامه امور تربيتي ناحيه 11 كه در سيدخندان قرار داشت، جلساتي برگزار ميكرديم. در همين ایام جنگ جدي شده بود و برخي شبها جلسهها در خاموشي برگزار ميشدند. سال 1360 ازدواج كردم و زندگيام وارد مسير تازه اي شد، اما هيچ وقت از روحيه پرشور من كاسته نشد. هنوز فکر می کنم متعلق به همان نسلم؛ فقط کمی پخته تر و داناتر شدهام.
علاقمندي شما در دوره تحصيل به مطالعه كدام گروه از كتابها بود؟
از آنجا كه در خانواده مذهبي زندگي ميكردم محدوديتی در مطالعه کتاب داشتم. هر اثري را نمي توانستم مطالعه كنم. با اين حال آن زمان مجله «پيام شادي» در قم منتشر ميشد. هميشه براي انتشار شماره جديد اين مجله، براي خواندن داستانهاي بلندش لحظهشماري مي كردم. همچنين مجله «مكتب اسلام» كه توسط حوزه علميه به چاپ ميرسيد، صفحات پرسش و پاسخ داشت كه يكي از بخشهاي مورد علاقهام بود. از سوي ديگر دايي دانشجويي داشتم كه در اتاقش كتابخانه بزرگي بود و جديدترين كتابها را داشت. عاشق كتابخانهاش بودم. اما داييام سختگیر بود. سفارش میکرد که باید کتابها را تر و تمیز به او برگردانم. آثاري از صمدبهرنگي و عباداللهي را میخواندم. داستانهايي انقلابي بودند. براي مثال، داستان حاجي فيروز را خوب به ياد ميآورم كه انگيزه مبارزه در من ايجاد میكرد.
در دوره دبيرستان با دوستانم در زنگهاي تفريح جلسههاي خودسازي برگزار ميكرديم. بيشتر به مطالعه تفسير پرتويي از قرآن مرحوم طالقاني ميپرداختيم. اتفاقا چند وقت پیش جدولي از جلسه هاي خودسازيمان را به فرزندانم نشان دادم؛ حيرت كرده بودند كه كه چطور در 15 سالگي اوقات ما و دل مشغولی هایمان این طور می گذشت. بیشتر وقت ها مطالعه و سعی می کردیم نگاه عمیقی به خود و جهان داشته باشیم. گاهی فكر ميكنم این روزها، چقدر ميان دو نسل جديد و گذشته تفاوت وجود دارد.
چطور نویسندگی را آغاز کردید؟
زمانی كه معلم بودم در دفترچه خاطرات دانشآموزان مینوشتم، بچه ها نوشته هایم را دوست داشتند و میگفتند، کاش نویسنده میشدید! اما آن موقع هیچ وقت در ذهن من نبود که بخواهم روزی نویسنده شوم. آرزو داشتم که شیمی بخوانم یا محقق شوم اما نویسندگی هرگز به ذهنم خطور نکرده بود. شاید سرنوشت مرا به این سو کشاند. وقتی فرزند اولم به دنیا آمد خیلی درگیر زندگی روزمره شدم ، گاهی گلایه می کردم که نتوانسته ام مسیر رشد فکری ام را ادامه دهم و استعدادهایم هرز می روند. روزی همسرم که گرافیست بود و در حوزه هنری کار میکرد، برای این که کمی مرا آرام کند و فرصتی برایم به وجود آورد ، برگهای آورد و گفت اگر میخواهی در کلاسهای داستان نویسی حوزه هنری شرکت کن. باید ابتدا قصهای ارسال می کردم و بعد مصاحبه و اگر قبول میشدم، میتوانستم در کلاسها شرکت کنم. حضور در اين كلاسها براي من يك اتفاق بزرگ بود. به همین دلیل وقتي نتیجه قبولی را گرفتم، یادم است که در حياط حوزه هنری، همین طور که با اشتیاق بیرون می آمدم ، با خدا عهد كردم كه اين كار را ادامه دهم و آن را جدي بگيرم. چرايي این عهد را نميدانم و هيچ دليل منطقي برایش ندارم، اما حس آن لحظه برایم زیبا و دوست داشتنی بود. انگار به هدفی که سرنوشت برایم درنظر گرفته بود، نزدیک می شدم.
زير نظر كدام استادان به داستاننويسي پرداختيد؟
حدود سال 66 بود. کلاسهایی با حضور عموزاده خليلي، محسن سليماني، حسن حسيني، رضا رهگذر، مهدی حجوانی و نقی سلیمانی ... چون صفر کیلومتر بودم کلاسها برایم خیلی تازگی داشتند. از همان تابستان همزمان با حضور در كلاس، شبانه روزی قصه و رمان ميخواندم و تكنيكهايي را كه آموخته بودم ، با اين آثار مقايسه ميكردم. پس از مدتي قرار شد داستاني ارايه كنيم كه اگر پذيرفته می شد، ميتوانستیم در جلسههاي رسمي داستاننويسي حوزه با حضور استادان برجسته شركت كنیم. داستاني با عنوان «ايدهآل» نوشتم که اتفاقا قبول شد و توانستم در اين جلسهها شركت كنم. در اولين جلسه آقاي عموزاده از من خواست داستان بخوانم. داستانم درباره زني بود كه به خاطر آرمانهايش ازدواج ميكند، اما بعد می فهمد که مرد آرمانی اش خیلی با واقعیت فرق دارد. این داستان را در جلسه خواندم. به خاطر جسورانه بودن موضوع بحث و انتقادهاي شديدي در جلسه مطرح شد. برایم سخت بود و شوکه شده بودم. چون تا به حال جلسه ای چنین جدی ندیده بودم . باید از افکار و داستانم دفاع می کردم. همه پیش کسوت بودند و من آماتور، اما همین حضور باعث شد که خیلی زود وارد طيف جدي داستاننويسي شوم.
و در ادامه؟
از آنجا كه معلم دبيرستان بودم و با بچهها ارتباط خوبی داشتم، از طرفي هم مخاطبان مجله «بچههاي مسجد» را نوجوانان تشكيل ميدادند، به دعوت عموزاده خليلي وارد شوراي سردبيري اين مجله شدم. پس از مدتي همكاري به دليل نزديك شدن به يكي از دورههاي انتخاباتی و ايجاد گروهبندي بين هنرمندان حوزه هنری و برخي اختلافها ، تشکیلات حوزه از هم پاشید. همه رفتند فقط آقای رضا رهگذر ماند. از من دعوت کرد که در شورای سردبیری بچههاي مسجد همکاری کنم. من هم که تازه راه افتاده بودم و جناح بندی ها را خیلی نمی شناختم، مشغول به کار شدم. این جناح بندی ها خیلی لطمه زد. شاید اگر این اتفاق نمی افتاد الان در ادبیات روزگار بهتری داشتیم. میتوانستیم به افقهای بلندتری دست یابیم اما متأسفانه سیاست زدگی همیشه سایه اش را روی ادبیات انداخته و آن را فلج و بیمار کرده است. یادم می آید که این اتفاق برای من مثل یک شوک بزرگ بود. خودم را در هیچ جناحی نمی دیدم. فقط دلم می خواست کار کنم. از این که هنرمندان این طور از هم فاصله گرفته بودند و چشم دیدن هم را نداشتند رنج میبردم. یادم میآید که خیلی افسرده و ناراحت شده بودم. عشق خالص به ادبیات کمتر دیده می شد. ادبیات هزار پسوند و پیشوند پیدا کرده بود. به خاطر همین مدتی کناره گرفتم. پسر دومم علی به دنیا آمده بود و سرم به کار خانه و بچه داری گرم شده بود. در این مدت مطالعه میکردم و گاهی هم مینوشتم. کم کم با مجلات رشد آشنا شدم. با آقای سید مهدی شجاعی . یکی از تأثیر گذارترین استادان بر آثارم بود. نگاه های مشترکی داشتیم. دغدغههایمان به هم نزدیک بود. بعد از یک دوره وقفه دوباره شارژ شدم. کارم را جدی پی گرفتم . با این که دو تا بچه کوچک داشتم اما شبانه روز میخواندم و مینوشتم. خیلی نگذشت که نوشتههایم در مجله رشد جوان پی در پی چاپ شدند. بعد هم نخستين داستانم را با عنوان «نجواي حرير» در صفحه ادب و هنر كيهان چاپ کردند. صفحه ادب و هنر کیهان، آن روزها، وجهه خوبی داشت. هر داستانی را چاپ نمیکردند. برايم اتفاق مهمي بود.
درباره داستان «نجواي حرير» توضيح بدهيد.
اين داستان اضطرابهاي همسر يك شهيد را توصیف میکند. فضا سورئال است. نسبت به آثار آن زمان نگاه نویی درش بود. برادر همسرم تازه شهيد شده بود و همسرش در طبقهاي از ساختمان ما سكونت داشت، از نزديك با زندگي و تعارض های دروني همسر شهيد آشنا بودم.
شخصيت اصلي اغلب داستانهاي شما زنانند. دليل خاصي براي اين انتخاب داريد؟
موضوع زن، هويت خود ماست. هميشه برايم چيستي زن سوال بوده است. در واقع در اين دنيا ما به جز انسان بودن، با مساله جنسيت مان هم مواجه ایم. زن بودن در جامعه ما تعاریف خاصی دارد. محدوديتهايی از جانب اجتماع بر او تحمیل میشود. بحث موقعيت زن هميشه برايم مهم بوده . به ويژه درباره خودم كه دوران تجرد پرشوری داشتم و بعد از ازدواج جنسيت ام و وظایف و محدودیت ها بيشتر خودنمايي كردند. به خاطر شرايط و محدوديتها پرسشهایی در ذهنم به وجود آمدند كه جايگاه زن به عنوان انسان در خلقت و تاريخ كجاست؟ هدف خدا از خلق زن چه بوده است؟
در داستانهاي خود به وجه خاصي از شخصيت زن پرداختهايد؟
دو رمان نوشتهام با عناوين؛ «ديانا كه بود» و «زني در جزيره گمنام» كه شخصيت اصليشان مرد است. در واقع هميشه آثارم زنمحور نبوده اند. در نظر من زن در نگاه مرد معنی ميشود. خدا زن را خلق كرده كه گويي مایه آرامشی براي مرد باشد. زن به غايت خود كامل است و شايد نياز به هبوط نداشته است. در روايت است که خدا وقتي حضرت آدم را خلق كرد، او را مضطرب ديد و به وي گفت، برخيز و نگاه كن. وقتي آدم نگران از خواب برخاست، حضرت حوا را به غايت جمال و وقار ديد. خدا به او گفت، من كنيز خود را در اختيار تو ميگذارم تا برايت منشا آرامشی باشد. اگر چنین باشد، تعريف زن در هستی تغيير ميكند. هرچه بيشتر به خود نزدیک می شویم، به اصل و منشأ حقيقت نزديكتر شده ایم. زن به حقيقت نزدیکتر است. اين تعبير با نگاه فمينيستي برابري زن و مرد مغاير است. فمینیستها فکر کردهاند با ایده آزادی مرد و زن، ارج و شأنی برای زن قائل شدهاند. در حالی که انجام خیلی کارها به خاطر بزرگی مقام زن در شأن او نیست. منتها در طول تاریخ حقیقت تحریف شده و ارزش گذاریهای سخیف جای ارزشهای والا را گرفته اند. ما این روزها از حقیقت بسیار دور افتادهایم. به خاطر همین دست و پا میزنیم. هر چه بیشتر می دویم کمتر میرسیم. چون آن تکیه گاه و نقطه مرکزی را گم کرده ایم. من تلاش كرده ام در آثارم به اين جايگاه و مقام زن بپردازم كه هنوز خیلی موفق نشدهام.
چرا فكر ميكنيد هنوز در كارهاي خود به آنچه ميخواستيد، نرسيدهايد؟
من به عنوان يك زن بايد محيط آرام و ايدهآلي براي رشد همسر و فرزندانم فراهم كنم. به همين منظور بايد تمام برنامههايم منظم و درست باشند. باید خودم در آرامش و طمأنینه زندگی کنم تا بتوانم انرزی لازم را به اطرافیان بدهم. در واقع اوقاتم بيشتر در اختیار اعضاي خانوادهام است تا خودم. نوشتن خیلی وقت و انرژي ميگيرد. آدم را از دنیای دور و برش منقطع می کند. دنیای جدیدی پیش روی آدم می گشاید. آدم ها و شخصیت های جدیدی با شما زندگی میکنند. همین باعث می شود که نتوانم آن حضور لازم را در خانواده داشته باشم. این نگرانم میکند. باعث میشود که برای نوشتن وقت کمتری بگذارم. دنیای نوشتن برای من دنیای باشکوه و زیبایی است اما ملزومات خودش را دارد و مسوولیتهای زندگی خانوادگی مجال کمتری در اختیارم میگذارد.
درباره زناني كه در دورههاي مختلف و در اديان متفاوت نقشآفريني كردهاند، نوشتهاید. لطفا درباره چگونگي نگارش داستانهاي مذهبي توضيح بدهيد.
در خانواده مذهبي بزرگ شدهام و دين هميشه برايم موضوعی جدي بوده است. نميدانم اينجا ميتوان اشاره كرد يا نه؟ اواخر اول دبيرستان بعد از يك دوره عاشقانه زيستن و دوران خودسازي، به خدا شك كردم و او را از دست دادم. اين اتفاق برایم بسيار سهمگين بود. زيرا نميتوانستم به كسي چيزي بگويم. يك آن از تمام تكيهگاههايي كه براي خودم ساخته بودم، خالي شدم. فكر ميكردم بايد دينم را خودم انتخاب كنم. نباید مسلمان شناسنامهای باشم. كتابخانه مدرسه را براي يافتن كتابهايي از اديان مختلف، مسيحيت و زرتشت زیر و رو كردم، اما در مدرسه مذهبي من هيچ اثري پيدا نميشد. كلاس سوم دبيرستان مادرم كه معلم بود، گفت انجمن اسلامي معلمان كلاسهايي درباره فلسفه اسلامي برگزار ميكند. كتابي با موضوع فلسفه ماركسيست خريدم و در آن كلاسها به بحث با استاد ميپرداختم. بحث ها عقلانی پیش می رفت اما دلم راضی نمی شد. ایمان به خدا در دلم جا نمی گرفت. به خدا گفتم اگر واقعا هستی خودت را به من نشان بده. يك روز صبح زود كه پياده به مدرسه ميرفتم ـ آن موقع مربی امور تربیتی بودم ـٰ پشت ديوار زندان قصر يك دفعه اتفاق عجيبي در درونم رخ داد. گويا ناگهان يك دريای پهناور در درون من جاری شد. لحظه عجیبی بود. قابل توصيف نیست. انگار عشق با تمام قدرتش مرا بلعید. از همان زمان گرفتار شدم. بارها خواستم که بگریزم اما نشد!
از آن زمان رابطهام با خدا شكل ديگری پیدا کرد. گویا آن شك برنامهریزی شده بود. نقطهي آغازی بود برای حرکت به سمتی که آن روزها خیلی آن را نمی شناختم. آنچه امروز از دين دارم در هیچ یک از کتابها نیامده، بلکه بر اساس تجربه شخصی خودم حاصل شده. وقتی موضوع خدا و چرایی خلقت انسان برایت مهم باشد، داستان مذهبي نوشتن چيز عجيبي نيست. برای مثال وقتی دنبال هویتم بودم به این میاندیشیدم که زنانی مانند حضرت هاجر چه ویژگی خاصی داشتند که از زنان بزرگ تاریخ شدهاند؟ چرا این زنان نزد خداوند مهم بودهاند؟ هاجر چگونه هاجر شد كه وقتی در مكه طواف ميكني در هلال چادر خانه خدا، به گفته دکتر شريعتی، گرد دامن هاجر میچرخی؟ از چهار دیوار خانه خدا، دو دیوار متعلق به فاطمه بنت اسد و هاجر است. در واقع با موضوع این زنان نسبت برقرار کردم و داستان زندگیشان را نوشتم.
منظور شما از نسبت برقرار کردن چیست؟
احساس میکردم بخشي از وجود این زنان هستم و با آنان احساسات مشتركي دارم.
برای نگارش داستان زندگی آنها مطالعات خاصي داشتيد؟
بله. مطالعات تاريخي نیاز بود، اما متأسفانه ما از نظر تاريخي درباره زنان بسيار فقيریم. برای مثال درباره زن مهمي مانند فاطمه بنت اسد حدود 5 سال درگير بودم كه كتاب يا منبعی پيدا كنم، اما متأسفانه متوجه شدم که درباره مادر حضرت علی (ع) هیچ اطلاعاتی موجود نیست! درباره نرجس خاتون فقط یک روایت وجود داشت! در واقع تاریخ به زنان خیلی جفا کرده است!
دلیلش چیست؟
نمی دانم. شاید یک دلیلش به خاطر مورخان مرد بوده است. یا به دلیل این که زنان خود را مخفی کرده اند که دیده نشوند، یا اصلا زن موضوع مهمی در تاریخ نبوده که بخواهند به آن بپردازند.
در آثار شما کتابهایی با موضوع جنگ عراق علیه ایران نیز دیده میشوند. از نگارش در این فضا بگویید.
موشکبارانها، وضعیت جامعه و حضور اعضای خانواده در جبهه فضای ذهنی آن روزهای ما را درگیر کرده بود. گویا با جنگ در داد و ستد بودیم. جنگ موضوع زندگی ما بود. با آن دست و پنجه نرم می کردیم و ناگزیر در داستان ها از دلمشغولی هایمان می نوشتیم. حتی این روزها نوشتن درباره جنگ هم می تواند جالب باشد. به شرط این که از فضای بسته عبور کنیم و صادقانه بنویسیم.
فضای بسته؟! حتي با گذشت 30 سال؟
منظور از فضای بسته وجود برخی از خط قرمزهایی اند که در کار نگارش خلل ایجاد میکنند.
منظور شما از صادقانه نوشتن درباره جنگ چيست؟
واقعيت جنگ را بنويسيم. شعار ندهیم. سفيدنمايي نكنيم.
البته به نظر میرسد با گسترش تدوین و انتشار خاطرات دوران دفاع مقدس بیش از گذشته به انعکاس واقعیتهای جنگ نزدیک شدهایم.
به تازگي خاطرات را نخواندهام اما آدم حس ميكند بعضي وقت ها آثار خوب به جرم ضد جنگ بودن مهر باطل می خورند. در اين كه جنگ ما شرایط خاص و ویژه ای داشت، حرفی نیست. رزمندگان كارهاي عجيبي در دوران جنگ انجام دادند كه همین موضوع ادبيات ما را با ادبيات جنگ جهان متفاوت ميكند، اما با این حال باید چيزي را وارد فضاي داستان جنگ کنیم كه در جنگهاي هيچ جاي دنيا وجود نداشته باشد و اين كار داستاننويسي جنگ را سختتر ميكند. زیرا به خاطر محدود بودن فرم، به ثمر رساندن داستان کار دشواری است.
مخاطبان آثارتان کدام گروه سنیاند؟
هميشه دوست داشتم براي دختران جوان بنويسم. كمتر به اين آرزو دست یافته ام.
چرا اين آرزو را داشتيد؟
معلم که بودم با دانشآموزان ارتباط خوبی داشتم . نيازها و روحيات آنان را ميشناختم. وقتي در كلاسهاي داستاننویسی حوزه هنري شرکت کردم فقط به عشق نوشتن براي دختران بود. خانوادهها اغلب فرهنگي نبودند و دختران مشكلات زيادي داشتند. دلم ميسوخت كه دارند مضمحل می شوند. ميخواستم بنويسم كه خودشان و احساساتشان را بيشتر بشناسند و به خودآگاهي برسند. اما بعد به كارهاي جدي ادبيات داستاني وارد شدم و از آرزویم دور ماندم.
سبك خاصي در داستاننويسي دارید؟ برخی اعتقاد دارند شما درونگرايانه مینویسید. موافقید؟
شاید. فضاهاي عاشقانه و عرفاني این درونگرایی را می طلبد. من فرد حساسي ام. وقتی وارد حوزه ادبیات شدم چيزهايي ديدم که خیلی جالب نبودند. در این فضا دیگر از صمیمیت و صداقت بچههای مدرسه خبری نبود. نمی توانستم نامردی ها را از آدم های فرهنگی ببینم. آدم از فرهیختگان انتظار بیشتری دارد. شاید خیلی از رویاهایم فرو ریختند. بيشتر در لاك خود فرو رفتم. گوشهنشين شدم. باید می توانستم با خودم كنار بيايم. باید درک می کردم كه گاهی ظاهر و باطن آدم ها مثل هم نیست. ظاهر يك چيز می گوید، باطن چيز ديگر. این درونگرایی در داستانهایم شاید متعلق به آن دوران است.
و این سبک نگارش شماست؟
نميدانم. اصلا آيا ميشود به اين گونه نوشتن سبك گفت يا نه؟ هميشه درون و باطن پدیده ها برایم مهم بوده. حتي در طبيعت هم به باطن درخت و گل و گياه فكر ميكنم. این نوع نگاه شاید در کارم تاثیر داشته.
دورهاي با شهيد آويني همكاري میكرديد. از آن دوره بگوييد.
در دوره سردبیری، آقاي آويني در نشریه سوره ، در سال 1370 از من به عنوان دبير صفحه داستان دعوت به همکاری كرد. ابتدا تعداد صفحههای داستانی كم بودند، اما بعد بيشتر شدند و كمكم از دل این صفحهها ويژهنامه قصه در آورديم. سپس با گسترش کار، همین ویژهنامه به ماهنامه ادبيات داستاني تبدیل شد. تا 6 شماره با حضور آوینی منتشر شد و پس از شهادتش به مدت 2 سال مسوولیت سردبیری به من واگذار شد.
از تفاوت كار اجرايي و نويسندگي بگوييد.
در دورهاي براي اين كه كار اجرايي نكنم در خانه ماندم و پیشنهادهای کاری را رد کردم. الان فكر ميكنم که كار خوبي نکرده ام. درسته که خانه نشینی براي خودم بركاتي داشته، اما مرا از يك سري فضاها دور كرده است. در کار نویسندگی گفتگو و حضور در میان مردم بسیار مهم است. در خانه ماندن و گفتگو نكردن با دیگران کار را ضعیف میکند.
چه جور فضای گفتمانی مد نظر شماست؟
در دوره حضورم در نشریه سوره و ادبيات داستاني تلاش کردم نویسندگان را براي بحث و گفتگو و مناظره دوره هم جمع کنم اما نشد. ما ايرانيان قدرت گفتگو نداريم. خيلي خود محوريم. هر يك براي خود برجي ساخته و خود را پنهان كردهايم. به همين دلیل كمتر كار زنده ميكنيم. هميشه آرزو داشتم كه اي كاش بزرگتري بود كه ميتوانست افراد را مثل بچههاي خود جمع كند. همه او را قبول داشته باشند و بتواند تعامل درستی بین نویسندگان برقرار کند.
از حوزه هنري بگوييد. سالها با آنجا همكاري داشتيد، اما به نظر میرسد همکاریتان كمتر شده است!!
بعد از ماهنامه ادبیات داستانی، ارتباطم کم شد. مجله ادبيات داستاني فضاي علمي بازي داشت، اما برخي دوستان آن را نميپسنديدند.
خوب فضاي علمي كه محدوديت ندارد؟
درست است، اما برخی این را قبول نداشتند و اذیت می کردند. مثلا ما مقاله ای داشتيم با عنوان سيال ذهن كه كارهاي گلشيري در آن بررسي ميشدند. ميگفتند چرا اسم گلشيري را در مقاله آورده اید؟ ما از همه طيفها كتاب معرفي ميكرديم، آنها مخالفت ميكردند. ما قصد داشتیم مجله واقعا تخصصي منتشر کنیم و اساتيد از این کار استقبال كرده بودند. در محافل علمي ارزش ویژه ای داشت.
پس از این دوره، همکاری شما به کجا رسید؟
بعد از یکی دو سال در شوراي رمان دعوت به همکاری شدم. دورهاي كوتاه كتاب ادبيات و هنر ديني را درآوردم که مباحث جالبی درباره اين موضوع دارد. همکاری جدی دیگری با حوزه نداشته ام. شاید به خاطر این که معيارهایی براي خودم دارم كه اگر خدشهدار شوند، كار نميكنم.
آیا تدریس داستاننویسی را هم تجربه کردهاید؟
حدود سال 1370 که در مجله رشد کار می کردم، از من خواستند که در حوزه برای خانم ها داستان نویسی درس بدهم. دوره خوبی نبود . راضی نبودم. خودم هنوز آماتور بودم و فقط می توانستم محفوظاتم را انتقال دهم. اين اواخر در دبيرستان راه شايستگان يك دوره كارگاهي برگزار كردم که موفقتر بود. شاید به خاطر این که تجربههای شخصی خودم را در اختیار بچه ها می گذاشتم.
از مجله يكي بود يكي نبود بگویید.
انتشار این مجله به تازگی آغاز شده که در شورای سردبیری از من دعوت به همکاری شده است.
از همکاری با بنیاد ادبیات داستانی بگویید. اين همكاري ارزشمند است؟
در بنیاد بچههای خوبی کار میکنند. در تلاشاند که درگیر سیاست نشوند. نمیدانم تا کجا دوام میآورند.
چه شد که پس از سالها تصمیم گرفتید در دانشگاه ادامه تحصیل بدهید؟
درس خواندن همیشه آرزوی من بوده و هست. سال ها به خاطر مسوولیت های خانوادگی نتوانسته بودم درس بخوانم. دوره انقلاب فرهنگی هم دانشگاه ها تعطیل شدند و نتوانستم به موقع به دانشگاه بروم. همیشه دنبال فرصتی بودم که بتوانم درسم را ادامه بدهم. وقتی پسر اولم کنکور داشت (سال 1381)، گاهی براي تشويق او تست ميزدم و کتاب های درسی را مرور می کردم.
چرا این رشته را انتخاب کردید؟
فلسفه رشته مورد علاقه من بود. زیرا همیشه فقر تفكر را در ادبيات داستاني ميديدم و از سوی دیگر خودم همیشه اهل پرسش بودم. یادم می آید در دوره دبیرستان دفترچه ای داشتم که اسمش را گذاشته بودم گنجینه سوال . پرسش هایم را در آن دفترچه می نوشتم.
فلسفه را در دانشگاه چه طور دیدید؟
آن روزها از جناحبندی در ادبیات فرار کردم و به فلسفه پناه بردم. فکر کردم شاید در وادی فلسفه دیگر سیاست زدگی و جناج بندی نباشد. رفتم ديدم آنجا هم همین طور است. هيچكس ديگري را قبول ندارد. دریافتم که آب از سرچشمه گلآلود است. به اين نتيجه رسيدم که ما مشكل فرهنگي داريم. زیر ساخت های فرهنگی مان باید درست شوند. آدمهای خوب هم در این فضا دچار مشكل می شوند. خيلي سخت است که بتوانند خودشان را كنترل كنند و در فضای آلوده غرق نشوند. مسوولان فرهنگي مال همين مردمند و متعلق به همين فرهنگ. شاید آنان هم مقصر نیستند. انقلاب بعضی چيزها را تغيير داد. اما در تغییر زیرساخت های فرهنگی هنوز كامل موفق نشده است. شاید باید یک تحول درونی در جامعه اتفاق بیفتد؛ یک زلزله ذهنی.
کارشناسی ارشد خواندید؟
بله.
در كارنامه شما چند كتاب است؟
هیچوقت تعداد کتاب ها برایم مهم نبوده. يك بار در جلسهاي هر نویسنده با تعداد آثارش خودش را معرفي ميكرد، وقتي نوبت به من رسيد هرچه فكر كردم نتوانستم کتاب هایم را بشمارم. احساس خوبی نداشتم. مگر کتاب سیب و پرتقال است که بتوان بر حسب تعداد کتاب ها، نویسنده را ارزیابی کرد!
از نظر شما بهترین اثرتان کدام است؟
هنوز به نقطهاي كه دوست دارم، نرسيدهام. همیشه محدویت وقت داشتهام. آرزوي من اين است كه سرم خلوت شود و فضاي ذهنم بازتر و بتوانم شبانهروزی كار كنم. آثاری که تاکنون نوشتهام در وقتهاي اضافه و فراغت هایم بوده است.
برخی از نویسندگان اعتقاد دارند شما دقت زیادی در نگارش دارید. نظرتان در این باره چیست؟
خودم راضي نيستم. چيزي كه در ذهنم هست با آن چيزي كه تا بحال نوشتهام فاصله بسیار دارد. شايد به خاطر این است که خیلی كمالگرا هستم. در کار نگارش و حتی در زندگی خانوادگی خیلی زود راضي نميشوم. در رمان «دیانا که بود» با فضای کاملا درونگرایانه کمی به باورهای ذهنیام نزدیک شدهام، اما شاید فرم خیلی جواب نداده و نتوانسته ام از عهده پرداخت داستانی برآیم. در رمان «زني در جزيره گمنام» به ایدهآل خودم نزدیکتر شده ام اما باز احساس می کنم که باید بیشترکار کنم و فرم های دیگری را تجربه کنم. این اثر با موضوعی اجتماعی، پرشور و برونگرایانه است. نمی دانم چه قدر از عهده پرداخت داستانی برآمده ام. فکر می کنم راه درازی پیش رو دارم.
سوژه خاصي بوده كه علاقمند به نوشتن بوديد، اما هنوز موفق نشدهايد؟
بسيار زياد. دفترچهاي پُر از طرحهاي نيمهتمام دارم كه هنوز فزصت نوشتنشان را پيدا نكردهام. من هميشه به نويسندگاني كه در روز چندين ساعت كار ميكنند، غبطه ميخورم. زيرا من تا با سوژه و نوشتن نسبت وجودي برقرار نكنم، نمينويسم. در واقع بايد در ساحت و عالمي قرار بگيريم تا براي مثال، داستان نرجس خاتون را بنويسم. همچنين زندگي روزمره، وظايف و مسووليتهايم مرا از قرار گرفتن در اين فضا دور ميكنند.
دغدغه اصلي شما در نگارش آثارتان چيست؟
برقرار كردن همان نسبت وجودي برايم من بسيار مهم است. دوست ندارم كلمه برايم ابزار شود بلكه بايد با كلمه و زبان ارتباط برقرار كنم. اگر بخواهي اين نسبت را برقرار كني، ديگر نميتواني به راحتي كار كني و سالي يك رمان بنويسي زيرا اين ارتباط به شدت انرژي ميگيرد.
داستان در نگاه شما چه تعريفي دارد؟
هنر اساساً قابل تعريف نيست. آنچه داستان را جذاب ميكند، "بعد چه ميشود؟" است. به همين دليل چندان به داستانهاي مدرن علاقهاي ندارم. همچنين در كشور ما كه كتابخواني كم است، بايد بيشتر براي مردم قصهگو باشيم. بنابراين رمانهايم پُراند از قصه تا براي مخاطب هيجان ايجاد كنند.
آيا اثري در دست چاپ داريد؟
«عروس خانه زندگي» با موضوع زندگي فاطمه بنت اسد و «كالسكه عروس» با محوريت زندگي نرجس خاتون، 2 اثري اند كه براي گروه سني نوجوان در دست چاپ قرار دارند.
اثر در دست نگارش چطور؟
علاقمندم درباره زندگي حضرت خديجه (س) بنويسم كه البته تحقيقهاي آن را انجام دادهام و بايد بگويم متاسفم كه درباره بانوي به اين مهمي در تاريخ كليشهاي صحبت شده است. در واقع از حقيقت اين افراد دوريم.
بهترين تفريح شما چيست؟
من عاشق پيادهرويام و با اين كار تفكر و تمركز ميكنم. در واقع در پيادهرويهايم مكاشفه دارم.
به چه ورزشي علاقمنديد؟
مدتي يوگا كار ميكردم و هنوز هم به انجام اين كار مبادرت ميكنم. همچنين از جواني بسيار به كوهنوردي علاقه داشتم كه به خاطر تنگي نفس اين كار را ادامه ندادم.
موسيقي را دوست داريد؟
دورهاي شجريان گوش ميكردم، اما در كل به موسيقي بدون كلام علاقه دارم.
جذابترين خاطره دوران زندگي شما چيست؟
پيش از عيد نوروز مراسم ازدواج پسرم بود. به ثمر نشستن زحماتمان برايم بسيار جذابيت داشت.
در پايان، كليديترين جملهاي كه در ذهن شماست، چيست؟
سقراط در جملهاي ميگويد: "خودت را بشناس" كه جملهاي پرمعني است. همچنين از نظر من شيرينترين لحظات زندگي لحظاتي اند كه با عشق تجربه ميشوند، حتي در غذا خوردن و خوابيدن ميتوان عشق را تجربه كرد. اين گونه هميشه همه چيز تازه است و زندگي با همه ناملايماتش دوستداشتني ميشود.
آثار:
- قامت بلند سپیدار، برگ، ۱۳۶8.
- نجوای حریر، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات محراب قلم، 1369.
- رایحه نجابت، مدرسه، ۱۳۷۰.
- تصویر زن در ده سال داستاننویسی انقلاب اسلامی، سازمان تبلیغات اسلامی، حوزه هنری، 1370.
- مجموعه داستان مستانه، برگ، ۱۳71.
- آتش در باران (یادداشتهای روزانه غلامعباس قنادان)، سازمان تبلیغات اسلامی، حوزه هنری، 1374.
- عروسک و فرشتهها، برگ؛ سازمان تبلیغات اسلامی، حوزه هنری، 1376.
- داستان مستانه، برگ، سازمان تبلیغات اسلامی، حوزه هنری، ۱۳۷6.
- مهتاب، سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی، انتشارات مدرسه، ۱۳۷7.
- خاتون عشق، قدیانی، ۱۳۷۸.
- شبستان دل، سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی، دفتر انتشارات کمکآموزشی، انتشارات مدرسه، ۱۳۷8.
- گزیده ادبیات معاصر، کتاب نیستان، ۱۳78.
نزدیکتر بیا احمد (ص): بیان داستانی حدیث معراج، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ۱۳۸۰.
- کودکی در آسمان، ایتا، ۱۳۸1.
- دختری از روم، ایتا، ۱۳۸1.
- بهشته من، یاد بانو، ۱۳82.
- هم آغوش روشنایی، یاد بانو، ۱۳۸۲.
- دامنی از جنس آب، یادبانو، ۱۳۸2.
- او آسمانی بود، سروش، 1383.
- دیانا که بود، افق، 1383.
- روایتی از چهار بانوی تاریخساز، قدیانی، 1386.
- درباره ادبیات و هنر دینی، سوره مهر، 1388.
- تابوی عشق، تکا، 1388.
- کودکی که مثل پارهی ماه بود، وزارت آموزش و پرورش، موسسه فرهنگی منادی تربیت، ۱۳۸۷.
- ادبیات و فلسفه در گفتوگو، نقد فرهنگ، ۱۳۸۸.
- درباره ادبیات و هنر دینی ۲، سوره مهر، 1388.
- یادگاران انقلاب، نشر شاهد، 1388.
- بهشت را زینت کنید، مؤسسه فرهنگی منادی تربیت، ۱۳۸۹.
- زنی در جزیرهی گمنام، قدیانی، 1389.
- نگاهی به سرخی آتش، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ۱۳۸۹.
سهشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱ - ۱۲:۴۴
نظر شما