ايبنا - خواندن يك صفحه ازيك كتاب را مي توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه اي ازاكسير دانايي، لحظه اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
بنیصدر تمام وقت میگفت «آقا با من این جوری صحبت نکنید، مراقب حرفهاتان باشید.»
بعد با عصبانیت گوشی را گذاشت.
.................................................
زنهای خرمشهر یک عالم مهمات توی بیابانهای سربند مخفی کرده بودند. محمد را که دیدند گریهشان گرفته بود. میخواستند برگردند شهر. جهانآرا بهشان گفت «شما به پاکی حضرت مریم هستید. شما قلب جبههاید. اگر شما نبودید چندتا از برادرها باید میآمدند اینجا کار میکردند؟ اگر تیری آنجا شلیک میشود به همت شماست.»
...............................................
جهانآرا با علی رفته بود شناسایی. با دوربین منطقه را دید میزد. علی یکباره گفت:« عراقیهای پدرسوخته».
محمد چشم از دوربین برداشت، نگاهش کرد و گفت:«فحش نده. رزمندهی اسلام نباید توهین کنه. حضرت علی (ع) میگه اصلاً به دشمنتون هم فحش ندید.»
صفحات 56، 69 و 93/ یادگاران (کتاب جهانآرا)/ فرزانه مردی/ انتشارات روایت فتح/ سال 1389/ 100 صفحه/ 1300 تومان
نظر شما