خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- نسترن پورصالحی: بهناز ضرابیزاده، نویسنده، چهارمین روز خرداد 1347 در شهر زیبای همدان به دنیا آمد و در خانهای درندشت که یک حوض بزرگ فیروزهای وسط حیاطش بود، کودکیاش را سپری کرد. حیاط خانهشان پُر بود از درختان کهنسال بید مجنون، آلبالو، زبان گنجشک و گیلاس. او هر روز از صبح قالیچهای زیر قشنگ ترین درخت شان یعنی بیدمجنون پهن میکرد و تا شب همان جا با دوستانش بازی میکرد.
-بهناز ضرابیزاده درباره جذابترین خاطره کودکیاش میگوید.
در همسایگی ما پسربچه شیطانی زندگی میکرد به نام تورج که هنگام بازی کاری به جز جِر زدن بلد نبود و برای دختران همسایه قُلدری میکرد! یکی از روزهای نزدیک به 7 سالگیام، همراه دوستانم در خانه آنها مشغول بازی بودیم و مادرش که در گوشهای از اتاق در حال شکستن قند بود برای لحظاتی از اتاق خارج شد. من که دل پُری از تورج داشتم و در شیطنت هم چیزی از او کم نداشتم، با قندشکن وسط سرش کوبیدم! خون از سرش فوران میکرد. من از وحشت فرار کردم و در یکی از دالانهای تاریک و ترسناک کوچهمان پنهان شدم. هر از گاهی سرک میکشیدم ببینم چه خبر است! پلیس خبر میکنند؟ تورج را به بیمارستان می برند؟ اما کوچه امن وامان و خالی از هر خبر و صدایی بود.
نزدیک شب از مخفی گاهم خارج شدم و به خانه برگشتم و در طول مسیر تنبیه سختی را برای خودم تصور میکردم، اما وقتی به خانه رسیدم, مادرم که از شدت نگرانی تمام محل را به دنبال من جستجو کرده بود، مرا در آغوش کشید و از نگرانیهایش گفت. دایم تلاش میکردم مساله تورج را به میان بکشم و از سلامتیاش با خبر بشوم. سرانجام متوجه شدم شکستگی سرش عمیق نبوده, اما مادرش از فردای همان روز به محض دیدن من برایم خط و نشان میکشید و من پا به فرار میگذاشتم. این خاطره هیچ وقت از ذهنم دور نمیشود هروقت، زمانی که ضربه قندشکن به سر تورج را به خاطر میآورم تمام وجودم میلرزد.
-درباره دوران تحصیل خود توضیح بدهید.
دوران ابتدایی را در مدرسهای نیمه دولتی، کم جمعیت و آرام سپری کردم که اغلب معلمانش مسیحی بودند، اما سالهای راهنماییام در مدرسهای پُر از دانش آموزانی با فرهنگهای گوناگون گذشت. دوران دبیرستانم نیز در مدرسهای معروف به نام شاهدخت که بعدها به دبیرستان وحدت تغییر نام پیدا کرد، سپری شد.
شیرینترین خاطرات دوران تحصیل به سالهای ابتدایی و دبیرستان تعلق دارند. در واقع, هرجا که اسمی از مدرسه به میان میآید یاد این دو دوره تحصیلیام میافتم. سالهای دبیرستانم همزمان بود با جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و بمباران شهرها. وقتی آژیر وضعیت قرمز به صدا در میآمد، همه دانشآموزان هیاهو کُنان خود را به طبقه اول میرساندند. مدرسه ما ساختمان بسیار قدیمی ای داشت به طوری که موقع دویدن بچهها روی پلهها، ساختمان میلرزید و اگر مورد اصابت بمب قرار میگرفت، به شدت خسارت میدید.
-پس با این حساب سالهای نزدیک به انقلاب همزمان با دوره ابتدایی شما بود. از این دوره بگویید.
بله و به خاطر تظاهرات، اغلب اوقات مدارس تعطیل میشدند. پدرم از انقلابیون بود و دایم در شهرهای دیگر به سر میبرد. به همین خاطر فشار روانی خانه ما بسیار زیاد بود. نگرانیهایی که مادرم برای پدر داشت به ما نیز منتقل میشد.
-خاطره جالبی از آن دوره دارید؟
بله. یک روز به محض ورود به مدرسه تظاهرات آغاز شد. صدای گلوله همه جا میپیچید. مدرسه را تعطیل کردند. ما از آنجا خارج شدیم. همه جا دود بود و آتش. بسیار ترسیده بودم و دوان دوان میرفتم. وقتی وارد کوچهمان شدم، زیباترین صحنهای که دیدم این بود که مادرم در حالی که خواهر کوچکم را در آغوش گرفته بود، میدوید تا خود را به مدرسه من برساند. من را که دید دستم را گرفت. در آن لحظه حس کردم اگر در سختترین شرایط هم قرار بگیرم، مادامی که دستم در دستان مادرم قرار دارد، از هیچ چیز نمیترسم. وقتی نزدیک خانه شدیم، مردم آتش روشن کرده بودند. گاز اشکآور زده بودند و با دود آتش، گاز خنثی می شد. بر اساس این خاطره داستان «آدم برفی» را نوشتم که بسیار مورد استقبال قرار گرفت و جایزه کتاب سال سلام را دریافت کرد.
-در کدام رشته تحصیلی از دانشگاه فارغ التحصیل شدهاید؟
در سال 1373 در مقطع کارشناسی ادبیات فارسی از دانشگاه آزاد فازغالتحصیل شدم. البته با وجودی که از دوران نوجوانی متنهای ادبی مینوشتم، در دوره دانشجوییام نوشتن را کنار گذاشتم.
-نوشتن را چطور آغاز کردید؟
این کار هم از شیطنتهای من نشات میگرفت! همیشه خوب مینوشتم، اما در دوران راهنمایی دوستی صمیمی داشتم که روزی گریهکنان به من گفت انشاء ننوشته است. من هم در فاصله 10 دقیقه یک انشاء با موضوع آزاد برایش نوشتم. معلم به محض ورود به کلاس، صفایی (همان دوستم) را برای خواندن انشاء صدا کرد. در فاصلهای که انشاء میخواند، معلم مدام میگفت این را از روی کتاب نوشتهای. صفایی هم قسم میخورد که خودم نوشتهام. معلم به او گفت با این وجود تو دختر بسیار با استعدادی هستی و اگر خودت نوشتهای حتما داستاننویس خواهی شد. معلم او را تشویق میکرد و من داشتم می ترکیدم! با این حال حس کردم معلم تمام این حرفها را به من زده است چون آن انشاء را من نوشته بودم. من نیز آن حرفها را جدی گرفتم و نوشتن را آغاز کردم. بسیار کتاب میخواندم و مطلب مینوشتم. تمام زنگهای تفریح از کتابخانه مدرسه کتابهای کم حجم میگرفتم و در همان زمان کوتاه میخواندم.
-کتابها را با چه موضوعهایی انتخاب میکردید؟
غالب آنها کتابهایی دینی با موضوع زندگی پیامبران بودند. مدتی پیش یکی از این کتابها را بین دیگر کتابهایم پیدا کردم. بسیار خوشحال شدم و به عنوان اثری انرژی زا دم دستم گذاشته ام.
-از نویسندگی سالهای قبل از دانشگاه بگویید.
قبل از دانشگاه داستانهای کوتاه با موضوعهای گوناگون مینوشتم. برای مثال، یکی از موضوعهای کلیشهای که آن زمان همه بچهها دربارهاش مینوشتند، فقر بود. من هم (البته به عنوان فردی که این موضوع چندان برایش ملموس نبود) زیاد در این باره مینوشتم.
-سوژههای خود را چگونه انتخاب میکردید؟
اغلب آنها تخیلی بودند. در واقع با توجه بسیار زیادی که به جزییات داشتم، داستانهایم را در ذهن تصویرپردازی میکردم.
-داستانهای کوتاه شما به چاپ رسیدند؟
بله. تعدادی از داستانها در مجله اطلاعات هفتگی آن زمان به چاپ رسیدند.
-از آغاز همکاری خود با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بگویید.
در دوران جنگ تحمیلی ، کانون پرورش فکری اطلاعیهای صادر کرد تا علاقمندان آثارادبی خود را برای کانون ارسال کنند. من یکی از داستانهایی را که در دوران دبیرستان نوشته بودم،برای کانون پرورش فکری تهران ارسال کردم اما آنها اثرم را به دلیل نزدیکی کرمانشاه به همدان، به کانون استان کرمانشاه ارجاع دادند.
از کانون استان کرمانشاه یک نفر به عنوان پاسخگو و منتقد (کسی که اثر ادبی مرا میخواند و تصحیح میکرد) با من در ارتباط بود و این نقطه شروع کار ادبیام شد. بعدها با آقای اسدالله شعبانی آشنا شدم. او نیز آثارم را به خوبی نقد میکرد. تا این که پس از پایان تحصیلات دانشگاهی که در جستجوی کار بودم، نخستین گزینهای که به ذهنم رسید، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود. در سال 1371 پس از گذراندن مصاحبه و آزمون, به عنوان پاسخگو ی تعدادی از اعضای مرکز آفرینشهای ادبی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان همدان مشغول به کار شدم. اکنون نیز همچنان در این بخش هستم و به عنوان کارشناس مسوول ادبی به کودکان ونوجوانان استان همدان خدمت می کنم.
-و چه زمانی نوشتن مجدد را آغاز کردید؟
همزمان با فعالیت در کانون مطالعاتم را بیشتر کردم .از سال 82 به طور جدی نوشتم و میانگین هر سال یک اثر را به چاپ رساندهام.
-قبل از انتشار کتاب، برخی از آثارتان در نشریههایی مانند «کمان» نیز منتشر میشدند؟
بله. اساسا کار حرفهای من با نشریه «کمان» آغاز شد. سال 82 خاطرات همسرم را در قالب طنز مینوشتم که 7 خاطره شد و به مرور در دوهفتهنامه کمان به چاپ رسیدند. در مدت این همکاری راهنماییهای آقای مرتضی سرهنگی، مدیر دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری بسیار برایم موثر بود. البته تعدادی از آثارم نیز در کیهان بچهها، رشد دانش آمور، نشریه پوپک و برخی از مجلههای استانی منتشر شدند. بعدها همکاری من با نشریات کمتر شد و بیشتر به کار کتاب پرداختم.
-و محور اصلی آثار منتشر شده شما را موضوع دفاع مقدس در بر میگیرد، در این باره توضیح بدهید.
نوجوانیام را در دوران جنگ تحمیلی سپری کردم. وقتی نویسندهای مینویسد، بیشترین مواد اولیهای که برای نگارش دارد، خاطرات خودش است. بسیاری از نویسندگان بزرگ، محتوای رمانهایشان را خاطرات شخصیشان در برمیگیرد. تجربه پررنگ کودکی و نوجوانی من نیز به سالهای انقلاب و دفاع مقدس تعلق دارد.
-بسیاری از افراد و حتی نویسندگان جنگ تحمیلی عراق را تجربه کردهاند، اما شاید در این باره داستانی ننوشته باشند. چه چیزی از جنگ شما را به نگارش درباره آن وا داشت؟
در آن سالها یکی از آرزوهای بزرگم رفتن به جبهه بود. زیرا خاطرات بسیار تلخی از آن دوران تمام ذهن مرا فرا گرفته بودند. برای مثال، 3 دختر در همسایگی ما زندگی میکردند که دوست و همبازی من بودند. برای مدتی حملههای هوایی به همدان بسیار زیاد شده بود. ما در اطراف همدان باغی داشتیم که با شدت حملات هوایی به آن محل پناه میبردیم. روزی که به همدان برگشتیم، شهر بمباران شد. بمبی به اطراف خانه ما اصابت کرد به طوری که از شدت نزدیکی صدا و لرزش، آن را حس نکردیم فقط هوای گرمی تمام خانهمان را فرا گرفت و صحنه غیرقابل توصیفی به وجود آمد. موج انفجار ما را گرفته بود؛ شُوکه شده بودیم. حدود نیم ساعت که از بمباران گذشت، کمی حالمان بهتر شد. از خانه خارج شدیم. اتفاق غمانگیزی رخ داده بود. بمب دقیقا به خانه دوست من برخورد کرده بود. آن سه دختر، مادرشان زیر آوار ماندند و به شهادت رسیدند. این ماجرا غمانگیزترین و تلخترین خاطره زندگیام شد.
-و به خاطر شهادت دوستان خود تصمیم گرفتید بروید جبهه؟
بله. خواستم انتقام آنها را بگیرم. هر شب در خواب میدیدم سوار بر یک جِت جنگی کاخ صدام را بمباران میکنم و بر میگردم.
خاطرات آن روزها بسیار زیادند. پسران محلهمان میرفتند جبهه و برخی از آنان به شهادت میرسیدند و مادرانشان صبورانه در برابر غم از دست دادن آنان مقاومت میکردند. حوادث این چنین بسیار دیده و شنیدهایم. گرچه با شنیدن آنها نمیتوان به عمق مساله پی برد؛ در حالی که وقتی آن را با رگ و خون حس کنیم هیچ وقت فراموششان نخواهیم کرد. البته این روزها از آن ایثار و از خودگذشتگی خبری نیست و حتی باور آنها برای بسیاری ازجوانان این روزگار بعید و شاید غیر ممکن باشد.
این مفاهیم عمیق مانند، صحنه برخورد با مادری که در فاصله های زمانی شش ماهه 4 پسر خود را از دست داد، ذهن مرا تسخیر کردهاند. بنابراین زیباترین سوژههایی که میتوانم دربارهشان بنویسم، همان حوادث دوران دفاع مقدساند. در واقع نویسندهای که بخواهد عصاره اندیشهاش را به نسل دیگر منتقل کند باید فلسفه و ایدئولوژی داشته باشد و من این ایدئولوژی را از دوران دفاع مقدس کسب کردهام. بنابراین خودم را به آن ارزشها متعهد و مدیون میدانم.
-با این وجود تصمیم دارید برای همیشه از دفاع مقدس بنویسید؟
بله. آن دوره از تاریخ کشور پر است از سوژههای ناب پایان ناپذیر. مقام معظم رهبری بسیار خوب در باره این موضوع صحبت کردهاند و فرمودهاند به راستی این جنگ یک گنج تمام نشدنی است. برای مثال در 7 اثری که از من به چاپ رسیده فقط یک کتاب با عنوان «مرغ شل» با سوژه ای خارج از فضای جنگ و در قالب طنز نوشته شده است. در حالی که اغلب دوستانم معتقدند که در قالب طنز استعداد دارم، حس میکنم نویسندگان دیگری هستند که بهتر از من از عهده این کار بر می آیند. ترجیح من نگارش در حوزه علاقمندی ام یعنی جنگ است.
-سوژههای داستانهایتان را نیز بر اساس خاطرات خود انتخاب میکنید؟
بله. البته نه فقط خاطراتم، بلکه ممکن است از یک تجربه انتخاب شده باشند.
-منظور شما از تجربه چیست؟
تجربه از نظر موضوعی؛ مانند، ایثار مردم در دوران دفاع مقدس، اعزام رزمندگان به جبهه، بمباران شهرها و حتی شهادت. این تجربهها یا به عنوان سوژه انتخاب میشوند یا در فضاسازیها مورد استفاده قرار میگیرند.
-فضاسازی دفاع مقدس برای کودکان و نوجوانان سخت نیست؟
نه زیاد؛ البته بیشتر در تلاشم تا برای کودکان به طور ملموس داستانپردازی کنم که برای آنان قابل تجربه باشد. برای مثال در کتاب «بابای 9 سالگی» داستان را از جشن تکلیف بچهها آغاز کردهام و به اینجا رسیدم که کودکی در روز جشن تکلیفش متوجه میشود پدرش، پدر واقعی اش نیست، بلکه عموی اوست. تصور میکنم این داستانها برای کودکان ملموستر از فضای خاکریز و جبهه باشند.
همچنین در کتاب «گنجشک سبز و آبی» از دلواپسیهای یک دختر درباره پدرش که جانباز شیمیایی است، گفتم و سعی کردم مرگ را طوری به تصویر بکشم که برای آنان شیرین باشد و اگر پدرشان به شهادت رسید، کمتر آزار ببینند.
-چگونه به این زبان قابل درک رسیدید؟
زبان تا حدودی اکتسابی است. این نویسنده است که باید زبان ساده و صمیمی داشته باشد تا بتواند با کودکان ارتباط برقرار کند که من این زبان را به خاطر کار در کانون و آشنایی با ذایقه کودکان به دست در آوردهام.
-در نگارش برای کودکان، نوجوانان و بزرگسالان تداخل ایجاد نمیشود؟
خیر. زمانی که می خواهم برای بزرگسال بنویسم، کاملا بزرگسالانه فکر می کنم و به زبانشان می نویسم و تلاش می کنم متعهد و نزدیک به آنان باشم. وقتی که برای کودکان می نویسم، واژههای قابل لمس و صمیمیتری را انتخاب می کنم،اما بیش از همه به نوشتن برای نوجوانان علاقمندم.
-با سلیقه نوجوانان آشنایید؟
بله و شاید در نوجوانیام متوقف ماندهام!
-چرا؟
با این حال که نوجوانی سن بسیار حساس و بحرانی است و ارتباط با نوجوانان ظرافتهای خاص خود را دارد، احساس میکنم برای برقراری این ارتباط مشکلی ندارم و به راحتی با نوجوانان ارتباط برقرار می کنم.
-این ظرافتهای ارتباطی را چگونه در آثارتان نشان دادهاید؟
در حقیقت تلاش نکردهام که این اتفاق رخ دهد، بلکه به خودی خود اتفاق افتاده است. در واقع اگر بدانم که برای نوشتن کاری باید تلاش کنم و به زحمت بیافتم، آن را کنار میگذارم زیرا جوششی نخواهد بود. بلکه کوششی است و کار کوششی به دل نمینشیند. وقتی اثری را جوششی و دلی نوشتم، قلمم مرا یاری کرده است. برای مثال وقتی میبینم برای نوشتن یک رمان روان پیش میروم، میفهمم میتواند با خودم ارتباط برقرار کند و وقتی این اتفاق میافتد با مخاطب نیز ارتباط برقرار خواهد کرد. در واقع اغلب آثارم را اینگونه محک میزنم. وقتی خودم از خواندن اثر لذت میبرم، مطمئنم مخاطب نیز لذت خواهد برد و وقتی اثر برایم جذاب نباشد، میدانم مخاطب با آن ارتباط برقرار نخواهد کرد.
-پیشتر اشاره کردید که همیشه آثارتان را با موضوع دفاع مقدس مینویسید، اما اگر آنها مخاطب نداشته باشند، چطور؟
موضوع مورد علاقه من دفاع مقدس است و به این حوزه نگاه خاصی دارم. بنابراین به شیوهای مینویسم که برای مخاطب جذاب باشد و با آن ارتباط برقرار کند.
-یعنی چه؟ کمی بیشتر توضیح بدهید لطفا.
یعنی نیازسنجی میکنم درباره ذائقه و نیاز مخاطبم. برای مثال در حوزه دفاع مقدس میدانم که مخاطب کار کلیشهای دوست ندارد.
-کار کلیشهای؟
بله. یعنی وقتی یک نمونه از آن اثر را میخوانیم 10 اثر شبیه آن نیز وجود دارند. برای مثال، برخی از آثار مرتبط با دفاع مقدس با نگاهی تکراری و کلیشهای نوشته میشوند. به طوری که ما فکر میکنیم تمام جبهه و جنگ همان حوادثاند؛ اما برخی از نویسندگان نیز در این حوزه کارهای تازهای ارایه داده اند. مانند داوود امیریان؛ وی جزو نخستین کسانی است که دفاع مقدس را وارد فضای طنز کودک و نوجوان کرد و با اقبال مخاطبان مواجه شد. این دیگر کلیشهنویسی نیست. باید برویم موضوع هایی را برای نوجوانان به کار بگیریم که علاوه بر جذابیت، پیامهای خود را با نوآوری به آنان انتقال بدهند. اگر از آقای بایرامی در این جا یاد نکنم، ناسپاسی کرده ام؛ آثار ایشان هم از جمله کارهای متفاوت والبته فاخرند؛ من خیلی مدیون نوشته های ایشان هستم و چیزهای زیادی از این نویسنده عزیز یاد گرفته ام. البته در پاسخ به سوال شما باید عرض کنم بیشتر توجه من به نوع نگاه است. در «دختر شینا» نگاهم را تغییر دادم و به شدت تلاش کردم به فضایی از زندگی همسران شهدا بپردازم که در دیگرآثار مرتبط با شهدا کمتر به آن پرداخته شده و آن هم عشق است. در اغلب کتابها بخش مرتبط با زندگی عاطفی شهدا و همسران آنان حذف میشود. استنباط نویسندگان یا راویان آنها بر شخصی بودن این بخش از زندگی است. در حالی که جوان جامعه امروز نیازمند به دانستن روابط عاطفی زندگی آنان است. توجه به بنیان خانواده دینی و اسلامی باید الگوی جوانان قرار بگیرد. این که اغلب آنان عاشقانه زندگی می کردند اما رفتن به جبهه را تکلیف خود میدانستند و برایشان ارجح بود، باید گفته شود.
-معمولا چه نوع روایتی را برای آثار خود انتخاب میکنید؟
انتخاب زبان راوی بستگی به روایتکننده دارد. برای مثال خاطره معمولا از زبان اول شخص روایت میشود. تلاش میکنم در خاطره لحن و زبان به زبان عامه نزدیک باشد، اما به شدت به ادبیت متن حتی در خاطره پایبندم تا آنجایی که در دیالوگهاهم اغلب از محاوره استفاده نمی کنم چون حس کنم از ارزش ادبی متن کاسته خواهد شد.
-آیا در مجموع آثاری که نوشتهاید، به سبک مشخصی دست یافتهاید؟
در اغلب آثارم روی زبان متن و توصیف و جزیی نگری و نوع روایت بسیار دقت و توجه دارم. بنابراین حس میکنم مخاطبان کتابهایم با زبان وشیوه روایتم آشنا باشند. فکر میکنم این ،نزدیک شدن به نوعی سبک است.
-منظور شما از جزییات چیست؟
یعنی توجه داشتن به جزییات رفتاری شخصیتها، صحنه ها و تصویر پردازی وتوصیف زمان و مکان .
-از منتقدان بازخوردی داشتهاید که دید تازهای در کار به شما بدهد؟
متاسفانه در کشور ما جلسات نقد برای تمام آثار برگزار نمیشوند. در صورتی که این جلسهها ما را با نگاه دیگران آشنا میکنند. باید جلسه نقد کتابها مانند رونماییها متداول شوند تا نویسنده به نقاط ضعف و قوت و نظر صاحبنظران آثارش آگاهی پیدا کند و از طرفی بتوانیم از ادبیات مدرن و حرفهای برخوردار شویم.
-تا به حال پس از انتشار اثر خود تصمیم به بازنویسی آن گرفتهاید؟
برخی از نویسندگان این کار را میکنند، اما من با خود عهد کردهام چنین کاری نکنم؛ زیرا هرچه میگذرد نگاه ما و قلم ما تغییر میکند. آثار سالهای اولیه نویسندگی دارای ضعف بیشتری اند و هرچه می گذرد نویسنده، هم خودش پخته تر می شود هم آثارش. خوب است مخاطبان هم این روند راببینند و تجربه کنند. بنابراین من درباره اثر خودم میگویم، در آن زمان دانش من آن میزان بود والان این قدر یاد گرفته ام.
-نگاه بومی یکی از ویژگیهای آثار شماست؛ در این باره توضیح بدهید.
بله در اغلب آثارم اسمی از شهرم (همدان)، خیابانهایش و حتی برخی از بناهایش برده شده است. در واقع اغلب داستان هایم در همدان اتفاق می افتند، با این کار مخاطب می داند خاستگاه داستان کجاست و حوادث در چه فضایی اتفاق افتاده اند.
-آیا در ساعتهای خاصی مینویسید؟
علاقمندم که برای نوشتنم نظم داشته باشم و در ساعات مشخصی بنویسم. اما تا کنون این اتفاق نیافتاده است! من قبل از این که نویسنده باشم کارمندم، مادرم، همسرم و کلی وظایف ریز ودرشت دارم. ولی دوست دارم در کنار همه این ها، شغل اصلی ام نویسندگی باشد هرچند به ندرت نویسنده ایرانی پیدا می شود که از راه نوشتن زندگیاش را بچرخاند. در حقیقت آرزو دارم فضایی برای نویسندگان به وجود آید تا مسایل روزمره زندگی تاثیر منفی بر کارشان نگذارد. آرزویم این است که همین امروز بازنشست شوم و هر روز از ساعت 6 صبح به طور جدی بنویسم اما این اتفاق نمیافتد. گاهی یکماه میان نوشتنم فاصله ایجاد میشود. هرچند با این حال من برای نوشتن شور و شوق زیادی دارم.
-و آیا باید حال و هوای خاصی برای نوشتن داشته باشید؟
بله؛ نوشتن هنر است و هنر زاییده شور و حال و احساس. وقتی سرشار از نوشتنم، باید بنویسم و زمانی که شروع به نوشتن میکنم، بسیار خوب مینویسم؛بدون توقف. وقتی که زمان برایم مهیا نباشد آزرده میشوم و احساس غیرمفید بودن میکنم.
-در کنار نوشتن، مطالعه هم میکنید؟
بسیار. تلاش میکنم روزهایی را که فرصت نوشتن ندارم با مطالعه پر کنم.
-چه کتابهایی میخوانید؟
گاهی همزمان چند اثر را با هم شروع میکنم. برای مثال این روزها کتاب «پرسه در خاک غریبه» نوشته احمد دهقان و «شازده حمام» اثر محمدحسین پاپلی یزدی و هامون و دریای جهانگیریان را در دست دارم. البته از کوه مرا صدا کرد انرژی می گیرم. این کتاب را بارها خوانده و می خوانم.
-اهل تفریح هم هستید؟
بله و ترجیح میدهم با حضور در طبیعت کنار خانواده باشم. گاهی هم به صورت گروهی فیلم میبینیم.
- پیادهروی چطور؟
به شدت عاشق پیادهرویام. به طوری که هر روز حدود 20 دقیقه در پارک نزدیک محل کارم پیادهروی میکنم.
-میانه شما با موسیقی چطور است؟
موسیقی را دوست دارم. به ویژه موسیقی اصیل. زیرا به من انگیزه نوشتن میدهد اما خودم برای اینکه فرصتی را به موسیقی گوش کردن اختصاص بدهم، آدم تنبلی ام! در واقع اگر بخواهم موسیقی گوش کنم، رادیو را روی موج رادیو «پیام» یا «فرهنگ» قرار میدهم و گاهی به موسیقی ای که همسرم گذاشته گوش میدهم.
-جذابترین کار روزمره برایتان چیست؟
تنها دلخوشی من به زندگی که بسیار برایم انرژی به همراه میآورد، خانهداری است. بسیار علاقمندم گاهی در خانه تنها باشم و این لحظههای تنهایی را صرف تغییر چیدمان خانه بکنم. به طوری که همیشه هرکسی که وارد خانه ما میشود با تغییر تازهای مواجه و شگفتزده میشود.
-تغییر دکور با وسایل تازه؟
نه. من به طبیعت و آنچه از طبیعت به دست میآورم بسیار علاقمندم. برای مثال گاهی این تغییرات را با برگهای پاییزی و سنگها صورت میدهم.
-گُل در میان علاقمندیهای شما چه جایگاهی دارد؟
بسیار به گُل بها میدهم. در واقع یکی از هزینههای اساسی زندگی من صرف خرید گل میشود. در حقیقت جای جای خانه ما با گل تزیین شده است.
-از دوره نویسندگیتان خاطرهای دارید؟
تمام لحظات نوشتن خاطره است؛ خاطرات خوش زندگی کردن، اما به این فکر میکنم، تنها علاقه است که نویسندگان را برای ادامه کارشان دلگرم نگه میدارد و این که وقتی هر نویسنده، گذشتهاش و آثاری را که نوشته مرور میکند، در مییابد که پس از مرگش یادگاریهای خوبی به جا میگذارد. به همین خاطر اغلب نویسندگان انسانهای امیدوار و با نشاطی اند.
-چه هدفی برای آینده کاری خود دارید؟
همچنان امیدوارانه بنویسم. زیرا حس میکنم در سالهای نویسندگیام عمرم تلف نشده و نتیجهبخش بوده است. همچنین با آثارم منتشر شدهام، به خانهها و به افکار مردم ورود پیدا کردهام و به اندیشه بسیاری از آنان تلنگر زدهام. به ویژه با آخرین اثرم «دختر شینا» وقتی بازخوردهای این کتاب را میبینم و می شنوم، از نوشتن و چاپش احساس رضایت میکنم.
-چه بازخوردهایی؟
«دختر شینا» کتاب عجیبی است. مخاطبانش را به تفکر و تامل وامی دارد؛ احساسی و تکان دهنده است.
-چرا؟
ویژگیهای راوی این اثر، قدمخیر محمدیکنعان، صبر و شیوه مبارزهاش با مشکلات زندگی اش مخاطب را به فکر وامی دارد. برای مثال چند روز پیش خانمی به من پیامک داد که تا کتاب را تمام نکرده، نتوانسته آن را زمین بگذارد و پس از پایانش پر از شوق و شور شده و حس کرده دختر شینا در او زنده شده است. این پیامکها و نظرات مشوق کار من بوده و هستند. حس میکنم با کتابم در سراسر کشور منتشر شدهام و این برای من نویدبخش است.
-جمله طلایی که همیشه به کار بردهاید، چیست؟
99 درصد پشتکار و یک درصد استعداد؛ جملهای است که همیشه به کار بردهام و در کارم بسیار موثر بوده است.
-تعریف شما از داستان چیست؟
داستان روایت یک زندگی است. در داستان یک زندگی اتفاق میافتد و با خواندن آن داستان، یک زندگی را زندگی میکنیم و تجربه آن زندگی برایمان قابل لمس میشود.
-پیشتر اشاره کردید پررنگترین حادثه زندگی شما دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بود، در پایان بگویید، تعریفتان از دفاع مقدس چیست؟
دفاع مقدس با نمود ایثار و شجاعت، شاهکار ملت ایران است. دوست دارم واژههای دیگری را به کار ببرم که کلیشهای نباشند اما معادلی پیدا نمیکنم که مفهوم ایثار را داشته باشد. واقعیت این است که این سالها ایثار تبدیل به افسانه و باورش برای بسیاری از جوانان غیرممکن شده است. برای مثال کتاب «پایی که جا ماند» را بخوانید و بیندیشید که یک نوجوان 16 ساله چگونه می تواند با آن سن کم به کمال برسد و آن رفتارهای غیر باور را انجام دهد؛ آن رفتارها نشانه ایثار در آن سالهاست.
آثار منتشره:
-آن روز سهشنبه بود؛ صریر، 1385
-آدم برفی؛ نشر عروج، 1387
-سیب آرزو؛ مدرسه، 1387
-گنجشک سبز و آبی؛ صریر، 1387
-بابای 9 سالگی؛ برکت کوثر، 1389
-مرغ شل؛ سوره مهر، 1389
-دختر شینا؛ سوره مهر، 1390
-آخرین تکه نان؛ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، 1390
-نقاشی هزار تومنی؛ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان (در دست چاپ)
-اسم عروسکی؛ پالیزان (در دست چاپ)
-دو ابراهیم؛ بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس (در دست چاپ)
-محله حاجی؛ سوره مهر (در دست چاپ)
جوایز:
-آدم برفی؛ برگزیده سیزدهمین جشنواره کتاب سال سلام -بابای 9سالگی؛ برگزیده نخستین جشنواره ملی انتخاب کتاب سال کودک و نوجوان
-محله حاجی؛ برگزیده چهارمین جایزه ادبی رمان انقلاب
-گنجشک سبز و آبی؛ برگزیده بخش تصویرگری کتاب سال دفاع مقدس
سهشنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۱ - ۱۸:۵۷
نظر شما