فردا، 27 اسفند، سالروز تولد مهدي آذريزدي، نويسنده کودک و نوجوان و خالق مجموعه «قصههای خوب برای بچههای خوب» است؛ نویسندهای که گفته بود میخواهد براى بچههایى كه كتاب ندارند، بنویسد.-
او از هشت سالگی همراه پدرش در زمین رعیتی کار کرد. در بیست سالگی به کار در کارگاه جوراب بافی یزد مشغول شد و پس از آنکه صاحب کارگاه جوراب بافی تصمیم به تاسیس دومین کتابفروشی شهر یزد گرفت، او را از میان شاگردان کارگاه به کتابفروشی منتقل کرد. کار در کتابفروشی زمینه آشنایی او با اهالی شعر و ادب را فراهم کرد. او پس از مدتی و در 22 سالگي به تهران آمد و کار در چاپخانه علمی واقع در خیابان ناصرخسرو را آغاز کرد.
در سال ۱۳۳۵ پس از آنکه قصهای از «انوار سهیلی» در چاپخانه، توجهش را به خود جلب کرد به فکر سادهنویسی قصه آنطور که مناسب کودکان باشد، افتاد. این ایده، زمینهساز خلق جلد اول کتاب «قصههای خوب برای بچههای خوب» شد.
وی با انتخاب سبک مخصوص خود در تهیه و نگارش داستان برای کودکان، از نویسندگان مطلع و توانمند در حوزه نگارش قصه و داستان برای کودکان شناخته شد. پنج كتاب در مجموعه «قصههای خوب برای بچههای خوب» و پنج كتاب كوچکتر در مجموعه «قصههای تازه از كتابهای كهن» از پرطرفدارترين آثار آذريزدي در نزد کودکان و نوجوانان هستند. آذریزدی ترجمهای به نام «گربه ناقلا» و حكایت منظومی به نام «شعر قند و عسل» و همچنین دو كتاب آموزشی با عنوان «خود آموز عكاسی و خود آموز شطرنج» نیز دارد.
يکي از کتابهاي مجموعه «قصههاي خوب براي بچههاي خوب» اين نويسنده، پيش از انقلاب توانست جايزه يونسکو و جايزه سطنتي کتاب سال را براي او به همراه داشته باشد.
بزرگترین لذت زندگى آذريزدي كتاب خواندن بود. وي درباره کتابخواني گفته بود: «آخه میدانى من فضول هم هستم و میخواهم همه چیز را بدانم.» بچه كه بود كتاب نداشت، پاى منبرهاى مذهبى بزرگ میشد و هر چه میشنید قصههایى تكرارى بودند. كلیله و دمنه را براى انتشارات امیركبیر تصحیح میکرد. او کار بازنویسى را براى بچهها ادامه داد تا كتاب و قصه داشته باشند.
این نویسنده درباره انگیزه نویسندگیاش گفته بود: «فكرم خوب بوده، اخلاص هم داشتم. نه شهرت مىخواستم، نه پول. فقط میخواستم براى بچههایى كه كتاب ندارند، بنویسم و بركتى كه این كار داشته به خاطر اخلاصى است كه داشتم.»
سال ۷۳ آذریزدى دوباره به یزد بازگشت و به خانه پدرى رفت كه با آرامش بنشیند و بنویسد؛ پشیمان شد، ولى دیگر توان جابهجایى نداشت. زندگى در شهرستان را دوست نداشت و ميگفت: «هر چه هست در تهران است، نمایشگاه، كتابخانه و پل عابر پیاده هم كه پله برقى شده. آن وقت مىگويند تهران شلوغ شده، خوب مردم از ولایات مىروند تماشا و ماندگار میشوند!»
پیرمرد قصهگو به كتابهاى امروزى كه با یک ورق زدن در كتابفروشى خواندنشان تمام میشد، انتقاد داشت، ولى در عین حال ميگفت امروز جوانهاى تحصیلكرده روى كار آمدهاند كه با دنیای بچهها آشنایند.
قصهگوي يزدي در هجدمين روز سال 1388 چشم از جهان فروبست. روز درگذشت اين نويسنده از سال آینده(1392) به عنوان روز ادبيات کودک و نوجوان در تقويم نامگذاري شده است.
نظر شما