رحیمخانی سامانی داستان زندگی این شهید را از زمان تولد او در روستای شهریار شهر لُردگان آغاز میکند اما ماجرای تولد هوشنگ منصوری را در دو فصل ادامه میدهد و با توصیفات ظریف و پیاپی، مخاطب را از نحوه اجرای عادتها و رسمهای گوناگون فردی و اجتماعی این روستای استان چهارمحال و بختیاری پس از تولد نوزاد آگاه میکند.
در بخشی از دومین فصل کتاب با نام «کودکی در ذهن امواج» میخوانیم: «ماهبَس خوب در خاطرش مانده بود که دو سال پیش هم، تا روزها پس از تولد فزند اولشان، معصومعلی، شویش در گرماگرم خرداد که جوجه کبکها خوب خط و خال انداخته بودند، هر چند روز، یکبار، با کبکهای شکار شده به خانه میآمد و بساط کباب برپا بود. چندماهی میشد که پوستبُرِ حمزهعلی در گوشه انبار گرد میخورد و صدای غُرّش مهیبش، در دل کوههای کَلار، ریگ، کمانه و شورم نپیچیده بود. حمزهعلی تک و تنها، کولهپشتیاش را برداشت. معصومعلی کنار طارمیِ ایوان و از لای نردههای چوبی به پدرش نگاه میکرد.
-معصومعلی! رودُم! مواظب دات باش! زود بر میگردم.
جنگلهای بلوط هنوز سبز بودند و بوی گسِ بلوطهای رسیده، در فضا وول میخورد. کوه سرخ، پیشِ روی حمزه علی سینه نشان میداد ولی او، اینبار به اندکی آن سوتر نظر داشت؛ به شورَم و به همین دلیل باید از رود خِرسان میگذشت...»
«از اروند تا ارمند» علاوه بر اینکه از زیرنویسهای بهجا و دقیق بهره میبرد، لهجه خاص مردم لُردگان را هم مینمایاند بهگونهای که مخاطب ضمن خواندن متنی سلیس، گاه میپندارد در فضا حضور دارد و وقایع داستان را به چشم میبیند. البته ذکاوت نگارنده در بهکارگیری نوحهها و شعرهای محلی در متن، برای ایجاد این تلقی در مخاطب بیتاثیر نبوده است. علاوه بر این، رحیمخانی سامانی صحنههای میدان نبرد را هم به شیوایی و دقت بازگو کرده است.
همچنان که در صفحه 92 کتاب پس از توصیف لحظه اصابت توپ به منطقه عملیات و مجروح شدن هوشنگ منصوری آمده است: «ابر غلیظی از گرد، غبار و دود همهجا را پوشانده بود، چشم، چشم را نمیدید، کبوترهای زیادی پرکشیدند، هوشنگ بین زمین و آسمان جد مادریاش، مشهدی غلامشاه منصوری را میدید. پیرمرد از سادات محترم روستای شیرمرد بود، دستی بر سر هوشنگ کشید و رفت... با اولین پرواز، هوشنگ و تعداد زیادی از مجروحان مناطق مختلف، به بیمارستان مغز، اعصاب و روانِ تهران منتقل شدند.»
در جای جای 22 فصل این اثر، رد پای سنتهای محلی شهر لُردگان آشکار است. چشم روشنی، سیاهپوشی منصوریها، چشمهای پُر از سیاه شاکول، شهری پُر از گلدسته و مناره، رودُم، مشتلق بده و یله در امواج خروشان عنوان برخی از فصلهای «از اروند تا ارمند» است.
کار گردآوری اسناد این کتاب را محسن منصوری به انجام رسانده است و بخش پایانی کتاب علاوه بر واژهنامه اختصاصی اثر، که با عنوان تعلیقات آمده است، وصیتنامه شهید، نامه اسماء (دختر شهید) به پدرش، مرثیهای از محسن منصوری (برادر شهید)، تصاویر و بریده جراید درباره شهید را هم در بر دارد.
سردار شهید هوشنگ منصوری در سال 1361 به صورت رسمی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و در سالهای دفاع مقدس فرماندهی بسیج منطقه ریگ، واحد تعاون سپاه منطقه لردگان و مسوولیت فرماندهی بسیج لردگان را بر عهده داشت. وی از سال 1362 به مبارزه با عوامل ضد انقلاب پرداخت و در سال 1365 در اثر ضایعات و شوک ناشی از حمله شدید موج گرفتگی و پرتاب شدن در رودخانه خرسان به شهادت رسید.
کتاب «از اروند تا ارمند» را نشر شاهد در 147 صفحه با شمارگان سههزار نسخه، در قطع رقعی و به بهای 25 هزار ریال روانه بازار نشر کرده است.
نظرات