نویسندگان این اثر معتقدند که «درمانگری» با وجود تمام چالشها و مصائبش، یک «هنر» است. هنری که برای دانستنش باید از هفتخوانهای مرئی و نامرئی گذشت و به قله قافی رسید که نمیدانیم در پشت آن، «هنر درمانگری» انتظارمان را میکشد، یا «درد درمانگری»!
نویسندگان در پیشگفتار این کتاب آوردهاند:
«ارتباط درد و هنر درمانگری، شبیه به رنج و گنج است، چراکه بیرنج به گنج نخواهی رسید (اگرچه استثنا هم وجود دارد). در این کتاب تلاش شده تا از نغمهها و غصههای ناگفته و ناشنیدهای سخن بگوییم که از دید بسیاری از ما پنهان مانده است! یا مجال فکر کردن به آنها را نداشتهایم، و یا مجال بوده و در خلوت به آنها اندیشیدهایم، و یا حتی آن را با همکاران در میان گذاشته و یا قلمی برداشته و چند خطی در مورد آن نوشتهایم.
بنابر این اگرچه آنها را با دوستان و همکارانمان در میان گذاشته باشیم، اما در نهایت مانند بسیاری واقعیتهای دیگر، رازها و دردهای درمانگریمان در پشت درهای بسته بازگو میشوند و در میان سینهمان دفن میگردد. این دفن شدهها دردهای مشترکی هستند که جان درمانگر را میسوزاند، اما سرخی حاصل شده در چهرهمان به اشتباه تعبیر میشود. دردهایی که اغلب حاصل یک ناهمخوانی نسبتا بزرگ است؛ نا همخوانی تصورات بیرونی مردم از این حرفه و واقعیتهای درونی آن، ناهمخوانی بین نیاز واقعی جامعه به این حرفه و عدم حمایت مسئولان، نیاز به غنیسازی اطلاعات حرفهای در این رشته و سنتگرایی بسیاری از درمانگران و...»
در بخشی از این کتاب با عنوان «تابوها و ممنوعهها در زندگی یک درمانگر» میخوانیم:
مانند هرحرفه دیگر درمانگری نیز زوایای پنهانی داردکه شامل مسائلی میشود که حتی خودمان نیز در مورد آن صحبت نمیکنیم! ممکن است با همه آنجه بیان میشود موافق نباشید یا فکر کنید اغراق کردهایم، اما باید بپذیرید که سایهای از حقیقت در این مطالب وجود دارد.
در خیلی زمانها دقیقا نمیدانیم که چه کاری انجام میدهیم! منظور این نیست که درمانگران مهارت یافته و آموز دیده نیستند، و یا برای کارهایی که انجام میدهند به اندازه کافی دانش ندارند و یا اینکه فعالیتشان بر اساس تحقیقات تجربی و بالینی نیست.منظور این است که مقداری از آنچه که ما انجام میدهیم در نیمه تاریک فعالیت ماست. همان فضایی که بیشتر از آنجچه میدانیم، تظاهر میکنیم.
همانجا که برای اغلب درمانگران احساس بیکفایتی پیش میآید. این وضعیت به خصوص در مورد اینکه در سیرِدر مان در ناحویی خاص، واقعا کجا ایستادهاند و اثر بخشی آ نها تا کجاست، بسیار مهم است.
بطور مسلم انتظار نداریم که همه چیز کاملا عاری از خطا باشد، ما مجبوریم با اعتماد به نفس بیشتری از آنجه وافعا داریم و دانستن پاسخهایی بیشتر از تمام سوالاتی که ظاهرا آنها را فهمیدهایم، وانمود کنیم. این است توهم دانستن!
گاهی نظریههای محبوبمان را با تعصب نگه میداریم، در حالیکه در بسیاری لحظات، با بسیاری از آنچه ما تجربه میکنیممیبینیم و احساس میکنیم، فاصله دارند. این وضعیت فضای تاریکی است که انگار در آن مراجعانمان را از دست میدهیم.
رازهای اساسی
• اغلب اوقات نمیدانیم چه اتفاقی درحال وقوع است!؟
اگر با این نظر مخالفید، میتوانید به سوالات زیر پاسخ دهید:
- چقدر اتفاق افتاده که با مطرح کردن یکی از موارد خاص با همکارانتان، نظرات کاملا متفاوتی دریافت کنید. (هر کدام با شواهد متقاعد کننده شما را به سوی دیدگاه خودشان میکشانند، این نشان دهنده تمام آن زوایایی است که شما قبلا ندیدهاید!)
- هر چند وقت یکبار شاهد بحثهای پرشور درمانگرانی بودهاید که هرکدام مدافع یک رویکرد به خصوص بودهاند! چندبار تا به حال شاهد این بودهاید که درمانجو با یک علامت مشترک مثل افسردگی مراجعه کرده و ممکن است انواع متخصصان سلامت بهترین درمان، دارو، ورزش، مدیتیشن، درمانهای شناختی کوتاه مدت، بلند مدت یا خانواده درمانی و ... را بدانند؟!
تا اینجا احتمالا نکته را گرفتهاید! شاید بهتر است به جمله ابتدایی این را اضافه کنیم که حتی زمانیکه فکر میکنیم، میدانیم چه اتفاقی درحال وقوع است، مخالفان زیادی داریم.
• داشتن گوشهای منتقد
وقتی با گوشهای ارزیابی کنندهمان به حرفهای دیگران گوش میدهیم، به طور نظری دیگران از ما انتظار دارند تا همدردی، نگرانی، احترام، گرما و گشودگی ذهن نسبت به مراجعینمان داشته باشیم. این همان چیزی است که برای آن تلاش میکنی و البته در ازای آن به ما پول پرداخت میشود. اما در واقعیت در طول جلسات صدایی درونی وجود دارد که از درونمان میشنویم و باز هم همانهایی که دیگران از مال نمیشنوند اما ما در ذهن خود دربارهاش حرف میزنیم، چیزهایی شبیه به:
نمیخوای دست از گله و شکایت برداری؟ من از این تلخیها خسته شدم.
یه لحظه به من اجازه بده! اونی که الان گفتب رو نمیتونم باور کنم!
اگه میتونستی صدای خودت رو در این لحظه بشنوی، تو این لحظه، چرندیات رو متوقف میکردی و میرفتی دنبال زندگیات.
شما ناشنوا یا چیزی شبیه این نیستی؟ یعنی واقعا نشنیدید من چه گفتم؟ چندبار باید برایت تکرار کنم؟
تا زمانی که سرزنش هرکس دیگری را در زندگیات متوقف نکنی، هیچ تغییری برات اتفاق نمیافتد.
این مسخرهترین چیزیه که تاحالا شنیدم. نمیتونم باور کنم چنین کاری کردی!
شرط میبندم اگه یه بار دیگه این داستان رو تعریف کنی، چنان فریادی بزنم...
• ما نمیتوانیم هرگز مطمئن باشیم که آیا واقعا کمک کردهایم؟!
یکی از رازهایی که حقیقتا دیوانه کننده و آزار دهنده است، همین موضوع است. درمانجویانی وجود دارند که ما فکر میکنیم به آنها کمک کردهایم، ما مثبت اندیش بودهایم و این مثبت اندیشی تا زمانی ادامه مییابد که درمییابیم فریب خوردهایم!
آنها ما را فریب دادهاند یا لااقل کمکهای ما بیش از چند هفته دوام نیاورده است. درمانجویان درباره بهبود و پیشرفت خود با ما روراست نیستند. در مورد پشرفتشان دروغ میگویند و یا کل داستان زندگیشان را که شاید هرگز اتفاق نیفتاده است، تحریف میکنند یا تغییرات اساسی در آن به وجود میآورند. درمانجویان از دستاوردهای خود از برنامهریزیهای درحال اجرایشان گزارش میدهند، ولی به مرور زمان یاد میگیریم که همه این انکارها تحریف و ساختگی بوده است...
کتاب «هنر درمانگری» در 179 صفحه، شمارگان 400 نسخه، با قیمت 9000 تومان توسط انتشارات قطره چاپ و منتشر شده است.
نظر شما