این سؤالات از سوی خوانندگان و اعضای باشگاه کتابخوانی روزنامه گاردین برای این روزنامه فرستادهشده بود که موراکامی به آنها پاسخ داده است.
به خاطر تعدد سؤالات، روزنامه گاردین در بخشهای مختلف تنها به انتشار پاسخهای نویسنده مشهور ژاپنی پرداخته است که ترجمه بخشهایی از آن را در زیر مطالعه میکنید:
1. من همیشه از نوشتن بهعنوان سوم شخص احساس بدی داشتم. این نوع نوشتن مثل این است که از بالا به پائین به شخصیتها نگاه کنید. اولین رمانم را به این صورت در سال 1979 نوشتم و از آن موقع به بعد رمانهایم از زبان اولشخص روایتشده است. همیشه دلم میخواست در نوشتن رمانهایم در کنار شخصیتهایم در یک سطح باشم. به نظر این روش دمکراتیکتر است!
2. جوانتر که بودم دوست داشتم انسان ساکتی باشم وزندگی ساکتی نیز داشته باشم. این احساس بیشتر در رمان سرگذشت پرنده کوکی و شخصیت اصلی آن بروز کرده است. «تورو اوکادا» در این داستان قهرمان من است و وقتی جوانتر بودم دوست داشتم شبیه او بودم. البته هیچوقت به این آرزو نرسیدم.
3. هیچوقت به خودم اجازه ندادم درباره مسائل غیراخلاقی بنویسم. همیشه مترجمان برای مبهم گذاشتن بعضی از داستانها به من اعتراض میکنند ولی نوشتن صریح درباره مسائل غیراخلاقی بدتر از نوشتن آنهاست. شاید برای بقیه اینیک هدف و انگیزه در نوشتن باشد ولی من ترجیح میدهم کمتر از این انگیزه استفاده کنم.
4. تمام رؤیاهای زندگی من در نشستن ته یک چاه خلاصه میشود. همیشه خودم را ته یک چاه تصور میکنم که چقدر جالب است که در تنهایی خودت بنشینی و داستان بنویسی.
5. درباره ترجمههای کتابهایم باید بگویم که من به این زبان تسلط کافی دارم و وقتی ترجمه یک کتاب تمام میشود مترجم آن را برایم ارسال میکند و وقتی خودم از آن لذت ببرم برای انتشار میدهم. وقتی ترجمه یک کتابی خوب باشد خیال نویسنده از فروش آن راحت میشود. گاهی اوقات هم اشتباهاتی در ترجمه میبینم و خودم تذکر میدهم.
6. موقع نوشتن به هیچچیز فکر نمیکنم و هیچ ایدهای از آینده ندارم. وقتی شروع به نوشتن میکنم از اتفاقات بعد آن خبر ندارم. مثلاً در نوشتن کتاب «سرنوشت پرنده کوکی» اولین چیز صدا کردن پرنده بود چون اولین بار صدای یک پرنده را در حیاط پشتی خانه شنیده بودم و تقریباً اولین بار چنین صدایی میشنیدم. هرروز که شروع به نوشتن میکنم در انتهای روز نمیدانم چه چیزی قرار است بنویسم. پشت میز یا پشت کامپیوتر به خودم میگویم امروز چه اتفاق میافتد؟ خندهدار است نه.
7. یکی از هیجانانگیزترین نکتههایی که در مورد زندگی یک رماننویس وجود دارد این است که هیچ جلسه کاری یا رئیسی وجود ندارد.
8. وقتی مینویسم همیشه به موسیقی نیاز دارم. برای نوشتن هر رمان چیزهای زیادی از موسیقیهای مختلف یاد میگیرم. هارمونی، ریتم همیشه در کار من اهمیت خاصی داشته است و این قضیه را مدیون گوش کردن به موسیقی هستم.
نظر شما