نوع روایت اثر و نام اثر
در ابتدا کوروش اسدی به تشریح پارهای از ویژگیهای این اثر پرداخت و گفت: شاید بهتر بود نام کتاب به جای «مثل کسی که از یادم میرود»، «مثل چیزی که از یادم نمیرود» باشد. چون بیشتر داستانها در گذشته اتفاق میافتد و سایهاش در زمان حال دیده میشود. یعنی راوی یا به شکل مونولوگ شروع به تعریف ماجرایی میکند که در زمان حال اتفاق افتاده است یا میافتد و کم کم به ماجرایی در گذشته نزدیک میشود که البته زیاد هم به آن نمیپردازد و آن ماجرا حجم چندانی را در داستان اشغال نمیکند.
فضاسازی در داستان و عنصر خلاء
اسدی افزود: نویسنده این اثر بیشتر فضا میسازد یعنی بر اساس اتفاقی که در داستانها میافتد، فضایی خلق میکند که غالباً نیز موفق است. در همه داستانها آنچه همیشه پا بر جاست، خلا و نیستی است. آدمها در دنیایی زندگی میکنند که در آن روابط و مناسبات انسانی قطع شده یا در حال قطع شدن است و در خلائی که بر همه جا سایه انداخته و کمتر امیدی به رهایی از آن احساس میشود.
وی افزود: تکنیک دیگری که کمتر در داستانهای کوتاه به کار گرفته شده است تکنیک آشنایی زدایی است؛ بهطور مثال وقتی برای پوچی یک منظره یا تمرکز بر یک هیچ یا مثلاً برای تشریح پرواز یک مگس در اتاقی، چند صفحه ای مینویسیم، چه چیزی را القاء میکند؟ در این اثر نویسنده به خوبی آشنایی زدایی میکند و قدرت او در فضا سازی و القای فضای پوچی و رخوت، با باری از کلمات و برداشتی جدید از مسائل روزمره از نکات قابل توجه کتاب است.
در ادامه این نشست، یوسف انصاری، نویسنده رمان «ابنالوقت» و مدیر جلسه سخنان خود را با بررسی و مقایسه دو اثر نویسنده آغاز کرد. او به این نکته اشاره کرد که این اثر در راستای اثر قبلی نویسنده قرار دارد و گفت: هنگام خواندن «مثل کسی که از یادم میرود» سعی در پی بردن به این نکته داشتم که داستانها از کدام سنت ادبی پیروی میکنند؟ آیا پیرو نگاه متعلق به طیف داستان نویسان اصفهان و جنگ اصفهان هستند و همچون آثار مرحوم گلشیری درونگرا و با جملههای بلند و حذف طرح و توطئه و ماجرا پیش میروند یا نه؟
وی سپس به دشواری ارتباط برقرار کردن با این نوع داستانها پرداخت و گفت: اصولاً این آثار به ظرفهای میناکاری اصفهان میمانند و همچون آنها لذت بردن از جزئیات و درک ظرایف و دقایقشان نیازمند توجه و تأمل ویژه است. چنین داستانهایی در خوانش نخست با مخاطبی که تمرکز کافی ندارد، ارتباط برقرار نمیکنند. هم از این رو نیز معمولاً خواننده کتاب ناچار از دوباره و بلکه چند باره خواندن آن میشود.
انصاری گفت: در داستان ماجرا محور، درگیر مضمون و ماجرا میشوید و وقتی داستان تمام میشود، کتاب را میبندید. ولی در چنین آثاری این اتفاق نمیافتد و داستان به گونه ای مصرف نمیشود که تمام شود. چنان که من هر بار این اثر را خواندهام به درک و دریافت تازه ای از آن رسیدهام.
زاویه دیدهای مختلف
انصاری در ادامه توضیح داد: اکثر داستانهای «مثل کسی که از یادم میرود» مضامین واحدی دارند که شاید به نظر برسد در مورد آنها نوشتن کسل کننده و تکراری است ولی این اثر را چیزی از فضاهای تکراری دور نگه میدارد و آن همانا زاویه دیدهای مختلفی است که نویسنده آنها را به کار برده است. بهطور مثال یک داستان بر اساس نامه جلو میرود، دیگری بر اساس دیالوگ یا تقطیعهای سینمایی و با این تمهید ما به یک مضمون واحد نیز از چند زاویه نگاه میکنیم.
در پایان این جلسه سیاوش گلشیری در باره کتابش گفت که تکنیک نوشتن آن را آگاهانه انتخاب کرده است و انکار نمیکند که این اثر ممکن است تنها با مخاطب خاص خودش ارتباط برقرار کند.
وی کتابش را به نوعی عصیان بر وضعیت امروز ادبیات داستانی دانست و گفت که گر چه این سخنش شاید ادعای بزرگی به نظر بیاید ولی با این مجموعه ضمن آن که کوشیده است اعتراضش را با حرکت کردن به سمت فرم و تکنیک نشان دهد اما در همان حال مخاطبانش را نیز به لحاظ سطح درونمایه و موضوع داستانها از یاد نبرد.
نظر شما