آنها ناگهان در تمام زمین تکثیر میشوند و قهرمانان آدمهای بی چهره ای میشوند که هویت خود را در هم آوایی و حتی همچهرگی با آنها میجویند. آنها و صورتکهایشان، افکار و اعتقاداتشان، آداب و رفتارشان، نوع پوشششان و.. از دنیا، صحنه بالماسکهای بزرگ میسازد.
از این تقدیر، برشت با واهمه ای تأمل برانگیز یاد میکند؛ آن جا که «گالیله» برابر ارباب کلیسا عقاید قبلی خود در باب مرکزیت خورشید و کرویت زمین را انکار و به شاگردش که با لحنی سرزنشآمیز به او میگوید:
- بیچاره ملتی که قهرمان ندارد.
پاسخ میدهد:
- بیچاره ملتی که نیازمند قهرمان است.
در سراسر قرنهای پیش از آن چنین قهرمان سازیهایی اتفاق نیفتاده بود. شاید چون قرن بیستم میلادی، دهشتبارترین تجربههای انسانی را از سر میگذراند و جمعیتهای بزرگ انسانی دست بسته و خاموش، خود را در برابر سرنوشت پیش بینی نشده ای میدیدند که در سبعانهترین جنگافروزیهای تاریخ از کشتههایشان پشتههایی در ابعادی باورنکردنی ساخته بود.
پرسش و پاسخ کوتاه گالیله و شاگردش پرده از رازی بزرگ هم بر میداشت. شاگرد گالیله نماینده مردمی بود بی رهبر و قهرمان، و گالیله نماینده رهبران و قهرمانانی که از ایفای نقش تکراری خود بر صحنه نمایش خسته بودند و با توسل به شگرد فاصله گذاری - که شکستن ناگهانی فضا در اوج اثر گذاریاش بود- میخواستند، تماشاچیانشان را به صحنه زندگی واقعی برگردانند؛ صحنه ای که در آن قهرمانان کمکم رنگ میباختند یا باید.
در میان نویسندگان و روشنفکران، برشت خود کمتر در دام این قهرمانسازیها افتاد و به همان شگرد و شیوه معهودش (فاصله گذاری) نه صورتکی از خود بر جا گذاشت و نه چنان ظاهری آراست که به آن زبانزد شود. (شاید هم بختش به چهره و قامت یاری نکرد که هم چون برخی دیگر از هم سلکانش جلوه گری کند) اما نویسندگان و شاعران و هنرمندان بسیاری بودند که خواسته یا ناخواسته هم با صورتکها و هم آداب و رفتارشان عالمگیر شدند و به آن گاه مباهات هم کردند.
چهرههای سینمایی تا به استودیوهای های بزرگ فیلمسازی بیشتر آمد و شد کنند و در هر فیلم جای بزرگتری بر پرده سینما بگیرند، از آغاز ناگزیر از خودنمایی و جلوه گری بودند اما تا پیش از ظهور سینما، رهبران فکری جامعه کمتر توجهی به تأثیر جنبههای نمایشی خود داشتند. سینما با جاذبههای فراوانی که به لحاظ بصری و جادوی واقع نمایی داشت، تأثیر مهمی بر محیط هنری زمان خود گذاشت و در کنار نقش بزرگش در تحول ساختارهای روایی و هنری، نقش موثری در توجه نویسندگان و هنرمندان به جنبههای شکلی و نمایشی خود و رنگین کمان آثار هنریشان بازی کرد.
ظهور هیپیسم در صحنه اعتراضات اجتماعی و بیتلها در دنیای موسیقی، سالوادور دالی با شکلک در آوردنهای سوررئالیستی و رفتارهای هنجار شکنانه اش در نقاشی مدرن، مارسل دوشان با مجسمههای «حاضر- آماده» اش و بالاخره اگزیستانسیالیستها و از آن میان سارتر و دو بوار که پیش از تفکرات و عقایدشان، با ظاهر نامرتب و آشفته و لباسهای ژنده و مندرسشان که ظاهر آرایی و شیک پوشی بورژواها را به تمسخر میگرفت، شناخته میشدند، همه پرتوهایی از نور و رنگهای همین رنگین کمان بودند.
در میان آنها آلبر کامو هم - که البته تافته جدا بافته ای مینمود و خود را اگزیستانسیالیت نمیدانست و همیشه میگفت سارتر هم مثل خودش متعجب است که چرا اسمهایشان را کنار هم میگذارند- با پالتوی لبه برگشتهاش و سیگاری که معمولاً به گوشه لب داشت و شباهت معنی دارش به بازیگر نام آشنا و محبوب زمانه خود (همفری بوگارت)، شاید سینماییترین چهره ادبی زمانه خود بود و تجسم آرزوهای نسل درمانده ای که در پوچی دوران تیره پس از جنگ به دنبال نجات دهنده ای میگشت که کافکا میگفت روزی پس از آخرین روز خواهد آمد.
اگزیستانسیالیزم که زادگاهش آلمان بود و در گهواره تفکرات یاسپرس و هایدگر دیده به دنیای فلسفه گشوده بود، به کالبد بحران زده بحثهای روشنفکرانه زمان خود در کافههای دود گرفته پاریس روحی نو دمید. از سویی هجوم تفکرات نیستی انگار و پوچ پندار و از سوی دیگر اندیشههای متفکرانی همچون مالرو که میگفت: درست است که چیزی به بی ارزشی زندگی نیست اما از زندگی هم باارزش تر چیست؟
کامو در چنین هنگامه ای دو اثر ماندگارش «افسانه سیزیف» و «بیگانه» را نوشت و ظاهراً هر دو را هم در یک سال ( 1942) در اسطوره سیزیف مینویسد:
« مساله فلسفیای که واقعاً با اهمیت باشد یکی است و آن خودکشی است، داوری این که آیا زندگی کردن به زحمتش میارزد یا نه، پاسخ بنیادین فلسفه است.»
کامو تا تلقی خود را از پوچی بیان کند، سیزیف را به یاری میخواهد. هم او که محکوم به کیفری ابدی شده بود و به فرمان خدایان باید سنگی بزرگ را تا نوک قله کوهی میبرد. سنگی که هر گاه با تحمل رنجی جانکاه آن را به قله میرساند، به پایین میغلتید.
اسطوره سیزیف اسطوره پوچی است، اما این پوچی ملازم با ناامیدی نیست که اگر بود، سیزیف دست از تکرار عمل بیهوده خود میکشید و نافرمانی خدایان را حتی به بهای مرگ به جان میخرید. پس آیا تن سپردن به این تکرار خستگی ناپذیر، در عین بیهودگی نشانه عصیان و برنتافتن تقدیری که بر او تحمیل شده، نیست؟ و آیا همین عصیان نیست که کامو آن را نشانه رهایی انسان عصر خویش از سرنوشت ناخود خواستهاش میداند؟!
اما خدایان روزگار کامو (و این روزگار هم؟) که انسان را در چنبره بی تفاوتی و پوچی گرفتار کردهاند. (تا جایی که راوی «بیگانه» حتی با شنیدن خبر مرگ مادر خود نیز واکنشی نشان نمیدهد.) و او را محکوم به تکرار عادتهایی کردهاند که ابدی به نظر میآیند؛ کیانند؟ خدایان سرمایه؟ رسانههای جمعی؟ سرگرمیها و سرخوشیهای فراموشی آور؟
سارتر در رمان ماندگار خود «تهوع» که ده سالی پیش از «اسطوره سیزیف» و «بیگانه» (که دو روی نظری و داستانی یک سکهاند) نوشته شده و صدای آن از لابهلای صفحات هر دو اثر نویسنده الجزایری تبار فرانسوی به گوش میرسد، مینویسد:
«یک حرکت، یک رویداد توی دنیای کوچک رنگین انسانها هرگز جز به وجه نسـبی پوچ نیسـت: در نسـبت با اوضاع و احوالی که ملازم آن اند. مثلاً سـخنان یک دیوانه در نسـبت با موقعیتی که در آن اسـت پوچ اسـت. ولی نه در نسـبت با دیوانه گیش»
«اسطوره سیزیف» را اخیراً با ترجمه هوشمندانه مهستی بحرینی بر پیشخان کتابفروشی ها دیدهایم. از شهلا شریعتمداری که نخستین مترجم این کتاب بوده تا امروز چندین مترجم دیگر هم تواناییهای خود را در برگرداندن آن به فارسی آزمودهاند؟ یا به اعتبار محتوای آن که در رد خودکشی به عنوان راهی برای غلبه بر پوچی بوده یا به انگیزه نام و اندیشه کامو که در دهههای اخیر از آل احمد که نخستین مترجم «بیگانه» او (به همراهی علی اصغر خبره زاده) بوده تا دکتر شریعتی (که در سخنرانیها و آثارش، به مناسبت از او یاد کرده) و تا امروز جاذبه خود را از دست نداده است.
اسطوره سیزیف را انتشارات نیلوفر در 175 صفحه، با شمارگان سه هزار و 300 نسخه و بهای 9 هزار و 500 تومان چاپ و منتشر کرده است.
نظر شما