پنجشنبه ۷ آبان ۱۳۹۴ - ۱۰:۰۰
کتیبه‌های ایرانی و بابلی که به حقیقت تاریخ کوروش استناد می‌کنند/ از «سوگند کوروش» تا «گنج کرزوس»

صادق رضازاده شفق، مترجم کتاب «کوروش کبیر» می‌نویسد: «به نظر من تاریخ کوروش به آن اندازه که ایشان[هارولد] می‌گوید مبهم و افسانه مانند نیست. اولا از اخبار افسانه‌آمیز، نظیر اخبار هرودوت و گزنفن و سایر قدما می‌توان یک رشته حقایق تاریخی استخراج نمود، ثانیا روایات تورات در باب کوروش و خوانده شدن کتیبه‌های ایرانی و بابلی و یونانی و مصری، به معلومات ما درباره کوروش افزوده است و مورخین جدید، آن معلومات را منتشر ساخته‌اند.»

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) کتاب «کوروش کبیر» تالیف هارولد لمب و با ترجمه دکتر صادق رضازاده شفق به بررسی زندگی سیاسی این پادشاه هخامنشی می‌پردازد.

تاریخ کوروش؛ مبهم و افسانه‌ نیست

اثر هارولد لمب در هفت فصل با این عناوین تدوین شده است: «نشیمن در کوهستان»، «سوگند کوروش»، «گنج کرزوس»، «در آتش باختری»، «بابل سقوط می‌کند»، «دعوت مغ» و «پایان کار».

در دیباچه کتاب با قلم رضازاده شفق آمده است: «آقای هارولد لمب مولف کتاب حاضر یعنی «کوروش کبیر» که متن انگلیسی آن حدود یک سال پیش (1960 میلادی) در نیویورک انتشار یافت، در میان ایرانیان ناشناس نیست. چندین بار به کشور ما مسافرت کرده و مطالعاتی به‌جا آورده و در تاریخ و ادب داستان‌های ایران و بعضی ملل مجاور غور نموده و انتشاراتی سودمند، به شکل مقالات و کتب در این زمینه‌ها به‌وجود آورده است که اکثر آنها از انگلیسی به زبان‌های دیگر از آن جمله به فارسی ترجمه و طبع گردیده است. تألیفات معروف او نظیر: «عروس ایران»، «عمر خیام»، «چنگیزخان»، «تیمورلنگ»، «جنگ‌های صلیبی»، «سلیمان فاتح»، «اسکندر مقدونی» (که این کتاب اخیر را اینجانب ترجمه کردم و در بهمن ماه 1335 طبع و نشر شد معروف و مشهور است.» (ص 5» 

در سطور بعدی همین قسمت در شرح اثر می‌خوانیم: «کتاب کوروش کبیر که اینک ترجمه آن تقدیم هم‌میهنان ارجمند می‌شود، تاریخی است رمان مانند یا رمانی است تاریخی؛ گرچه مؤلف محترم در هیچ‌یک از این دو نوع ادعایی ندارد. متن انگلیسی کتاب چنان‌که اشاره شد،‌ به سال 1960 میلادی یعنی قریب 42 سال پیش در آمریکا منتشر شد و این انتشار مصادف بود با جشن‌های دو هزار و پانصد ساله ایران،‌ به همین مناسبت برخی از مورخان آن دوره کتابی را که در مورد کوروش کبیر نشر داده شده بود را به فارسی ترجمه کردند.» (ص 6)

یادداشت مولف نیز در صفحات آغازین کتاب آمده است: «در این کتاب اهتمام شده است در عالم خیال، به عصر کوروش یعنی بیست و پنج قرن عقب برویم. مطالب آن اختراع نشده ولی کوشش به عمل آمده مکتشفات متفرقه که مشعر بر طبایع ملت است، به هم پیوند داده شود. کوروش به رسم فرزند یک حکم‌دار کوچک انشان وصف شد، البته افسانه او را از همان تولدش پر از اسرار ساخت و گفت مادر او در واقع ماندانه دختر ازدهاک بود و این بچه به‌دست چوپانان ربوده شد تا نابودش کنند ولی دهقان وفاداری او را نگهداری نمود که بعد شناخته شد. هرودوت داستان ارپیک (هارپاگوس) را هم به میان می‌کشد و از خورده شدن گوشت فرزند مقتول، توسط آن سر کرده سخن می‌راند و معلوم است در این‌گونه به هم آوردن افسانه‌ها، فقط جزئی از حقیقت تواند بود.» (ص 13)

در یادداشت مترجم در رد افسانه بودن تاریخ کوروش می‌خوانیم: «به نظر من تاریخ کوروش به آن اندازه که ایشان می‌گویند مبهم و افسانه مانند نیست. اولا از اخبار افسانه‌آمیز، نظیر اخبار هرودوت و گزنفن و سایر قدما می‌توان یک رشته حقایق تاریخی استخراج نمود؛ چنان‌که خود مؤلف محترم و سایر خاورشناسان کرده‌اند. ثانیا روایات تورات در باب کوروش و خوانده شدن کتیبه‌ها و سایر مدارک ایرانی و بابلی و یونانی و مصری، به معلومات ما درباره کوروش افزوده است و مورخین جدید، آن معلومات را منتشر ساخته‌اند و کافی است در آن باب، به یکی از منابعی که خود مؤلف ذکر کرده یعنی کتاب «شاهنشاهی ایران تألیف المستند» مخصوصا فصل‌های 3 و 4 و 5 اشاره کنیم.» (ص 17)

شاه چوپانی که ملت خود را پاسبانی می‌کند

در فصل نخست با نام «نشیمن در کوهستان» آمده است: «او را به نام کوروش می‌خواندیم که نام پدرش هم بود و این کلمه معنی چوپان می‌داد؛ ولی این جوان شغل گوسفندداری نداشت. البته صدها رمه بر دامنه آن کوه‌ها می‌چریدند و تا آنجا که برف‌های قله‌ها آب می‌شد نزدیک می‌شدند. پاسبانی این رمه‌ها به عهده مردم سال دیده و سگ‌های شبانی بود. میان مردم افسانه‌ای شایع بود که شاه چوپانی به نام کوروش ملت خود را پاسبانی می‌کند و آنها را به نان و نعمت رهبری می‌نماید و از حیوانات وحشی و شیاطین و غارتگری آدمیزاد مصون می‌دارد.» (ص 21)

مولف در فصل دوم با عنوان «سوگند کوروش» می‌نویسد: «چون روز داشت به پایان می‌آمد، وارتان دستور داد دیگ را به محض برداشتن به چادر او ببرند. کوروش دستور داد پس از فرو رفتن آفتاب، نگهبانان را زیادتر کنند، زیرا ممکن می‌دید شبانگه زنان دشتی حمله کنند و حتی به رزمیان ورزیده هم صدمه رسانند. دختر امیرزاده سگایی در حدود قدرت خود متمایل به فتنه دیده می‌شد. با همه این نگرانی، خواب کوروش بی‌سروصدا گذشت و بر وجه عادت در هوای سرد فجر در جامه خواب برخواست و پایش به امبا خورد که در مدخل در غرق خورخور بود و فرو غلطید و در بیرون چادر روی جسم سنگینی افتاد و معلوم شد همان دیگ مغفری است و بر فراز آن کله وارتان را مشاهده کرد که دندان‌هایش از میان ریش‌هایش می‌درخشید و در آن سوی، تن برهنه او بریده و پاره شده افتاده بود که گویی گوشت حیوانی است که برای کباب شدن تهیه گشته.» (ص 106)

فصل سوم «گنج کرزوس» نام دارد و در رابطه با رفتار محترمانه کوروش با حاکمان می‌خوانیم: «کوروش در چراگاه‌های نیسیار در کار آمادگی برای مسافرت به سوی مشرق و حدود کویر بود که قاصدی خبر پیشروی لیدیایی‌ها را نزد او آورد. کوروش به جای استفسار از کاهن برای مشورت با گوبارو حکمران شوشان رو به جنوب سوار شد. سال‌ها بود به سرزمین گرم عیلام قدم ننهاده بود و چون رفت، آنجا را سبز و خرم یافت. مانند دفعه پیشین گوبارو از دروازه قصر به پیشواز او آمد و این دفعه در دستش خاک و آب برداشته بود که علامت اطاعت شمرده می‌شد. پیرتر و باوقارتر دیده می‌شد. در یک سکوت پر از احترام منتظر شد تا فاتح جوان برسد و به او درود گوید.» (ص 145)

«در آتش باختری» نام فصل چهارم کتاب است، مولف در این صفحات آورده است: «چون کوروش به سمرقند راند، بازرگانان و سپاسگزاران شهر کاروان جشن بزرگی برپا داشتند و در باغ‌های مهتابی دار فرش‌ها گستردند و اطراف را با فانوس‌های چینی که بر درخت‌های میوه آویزان کرده بودند، روشن نمودند. پادشاه هخامنشی را بر صندلی سیمین بر فرش ابریشمین برنشاندند. شاعرانشان در مدح او سرودها خواندند و او را بزرگ‌تر از قهرمانان داستانی شمردند و گفتند: شمشیر مرگبار او برای پهلوانان ایران پیروزی بزرگی نصیب کرد و دشمنان دیرین تورانی را منکوب کرد و با فریاد اظهار داشتند که چنین پیروزی نصیب هیچ بشری در گذشته نبود. کوروش با شکیبایی به این بیانات گوش می‌داد و فکر می‌کرد که طی آن روز گرفتاری به او مجال نداد تا شمشیر خود را از غلاف مزین خود برکشد و بر سرمیت‌ها و ماساگت‌ها پیروزی نهایی جوید که آن پیروزی به نظر او دشوارتر از مهار کردن آمودریا بود.» (ص 226)

معنای نوینی که کوروش به ملل تابعه داد

در سطوری از فصل پنجم با عنوان «بابل سقوط می‌کند» آمده است: «در این بامداد، کوروش زیور شاهی و تاج مرصع مادی و قبای ارغوانی کناره‌دار آشوری بر تن داشت. از لحاظ اسلحه، فقط برای نمونه خنجر جواهر نشانی از کمرش آویزان بود و علامت قدرت در دست نگرفته بود. در طرفین پادشاه، شمشیردار و کماندارش می‌رفتند و پشت سرش، سرداران و داوران و مترجمان بودند. وی با ریش مایل به سفیدی و صورت آفتاب سوخته و چشمان خاکستری رنگ، شخصیت بارزی به نظر می‌آمد و خود نیز همت چنان شخصیت را مالک بود و با هوشی که داشت، در این شهر ملتقای مهم قرار به نوازش مردم داد و به حرف‌های آنان گوش کرد و قصد فدا کردن رهبران آنها به خدای ناشناخته خودش نداشت و از این حیث خیلی مردم در معبد ازدحام کردند و به عملیات بابلی‌ها شهادت نمودند و کوروش با بردباری اظهارات آنان را استماع نمود و در پایان چنین اظهار داشت: «قضاوت من این است که سلطانی که خلف صدق بخت‌النصر نیست خود را روحانی اعظم اعلان کرده، ولی حکومت را با سپاهی که هستی شما را مانند ملخ می‌خورند به‌دست پسرش سپرده. نگهدار شما یعنی شمش را به در برده و با این ترتیب مراسم عبادت شما را موقوف ساخته. پس او در واقع فقط اسمش فرمانرواست. اکنون این فساد که او بار آورده چاره‌جویی خواهد شد. این است گفته من، کوروش پادشاه بزرگ!» (ص 287)

«دعوت مغ» فصل ششم کتاب را دربرمی‌گیرد. در این مجال درباره احترام اهل بابل به کوروش می‌خوانیم: «با وجود علاقه و احترام بابلی‌ها نسبت به کوروش، وی در آن شهر خشنودی نداشت؛ گرچه نمی‌توانسنت آنجا را ترک کند. تکانی که آن پادشاه در سازمان اجتماعی آن سامان داد، طبقه نیرومند مارینو را از مزایای انتفاع از کار بردگان محروم می‌ساخت. این اعیان و اشراف در زمان نبونید در املاک خود به رفاه زندگی می‌کردند. پادشاه نوین، اراده کرد که آنان هم نسبت به دیگران نفعی رسانند، ولی عملی کردن این نظر برای آنان دشوار بود. با مرور زمان، سرشناسان بابل از رفتن نبونید مجذوب بی‌زیان و زوال نیروی نظامی ولیعهد او بلشصر و فراموش شدن کارهای اعجاب‌آور بخت‌النصر و از بین رفتن شکوه و جلال شهر بابل که عروس دنیا بود، بنای تأسف نهادند و این خصومت به شکل شکایات از خارجی‌پرستی درآمد. خارجیانی که شلوار می‌پوشیدند،‌ قوانینی می‌آوردند که سارگن چنان قوانینی را نمی‌شناخت و می‌گفتند: «پس در سارگن عدالتی نیست» (ص 320)

مولف فصل پایانی کتاب را «پایان کار» نامیده و می‌نویسد: «ولی با مرگ کوروش «شاه ملت» هم مرد،‌ زیرا او در حقیقت معنای نوینی به حکمرانی ملل تابعه داد و به عبارت کلمان اوار در مشرق‌زمین اولین بار با اصولی حکومت کرد که قبل از او کسی ندیده بود. افسوس برای اتمام سازمان دولت وسیع خود، مجالی برایش نشد و این کار به عهده خلف او داریوش فرزند گشتاسب باز ماند که گرچه سیاست او کمی با کوروش فرق داشت،‌ ولی به طور کلی نظر کوروش بالطبع مدتی پس از خودش متبع گشت. حتی مقدونی‌ها و رومی‌ها هم از او پیروی کردند.» (ص 351)

کتاب «کوروش کبیر» تالیف هارولد لمب با برگردان صادق رضازاده شفق در 384 صفحه، شمارگان سه هزار نسخه و به قیمت 17 هزارتومان از سوی نشر گوهر ماندگار منتشر شده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها