محمداسماعیل حاجیعلیان نویسنده رمان «نیستدر جهان» معتقد است:به نظرم ما با سابقه قصهگویی که داریم باید مدرنیسم و پستمدرنیسم ایرانی را براساس قصه شکل دهیم، نه فقط با بازیهای زبانی و فرمی.
از روند نوشتن «نیستدر جهان» بگویید. پژوهش، نوشتن و بازنویسیاش چقدر زمان برد؟
«نیستدر جهان» هشتمین رمان چاپ شده من است. ولی از نظر زمان نوشتن هشتمین رمانم نیست. من یک تجربه نوشتن رمان نیمهتمام در 18 سالگی داشتم. تجربه شکست در نوشتن این رمان خیلی اذیتم میکرد و بیشتر داستان کوتاه مینوشتم. تا زمانی که با مجید قیصری در یک نشست راجع به پلات صحبت میکردیم، به پیشنهاد او پلاتی برای تبدیل یکی از داستانهای کوتاهم به رمان نوشتیم. نام این داستان کوتاه «اسبی که من کشتم» بود. این داستان کوتاه پیشتر با دو سه تا مجموعه داستان و چند ناشر از جمله روزبهان، آموت و حتی سوره مهر به ارشاد رفت و مجوز نگرفت. حتی باعث شد کل مجموعه مجوز نگیرد. چند سال بعد تحقیقی درباره یک پروژه تاریخی انجام میدادم؛ به فکر این پلات افتادم.پژوهش، نوشتن و بازنویسی »نیستدر جهان» حدود چهار سال طول کشید دو سه سفر هم به بندر ترکمن رفتم. با همسر و دخترم کل استان گلستان را گشتیم و با خانوادهها و فضای آنجا آشنا شدیم.
«نیستدر جهان» کمی هم بدشانس هم بود. وسطش کار سفارشی داشتم و مجبور میشدم دو کار را موازی پیش ببرم. قرار بود سال گذشته چاپ شود ولی چون من «اپرای مردان سبیل استالینی» را مرداد سال پیش درآوردم کمی فاصله بین دو کتاب انداختم.
به نظر میرسد تجربیات زیسته در داستان شما کاربرد زیادی داشتهاند .
بله. تجربههای زیسته مسلماً کمک کردهاند. من تجربه زندگی عشایری را - نه از گونه ترکمنها – داشتم، که دورازه ورود خوبی بود. ضمن اینکه پژوهش هم زیاد داشتم.
شما با این نظر موافقید که علت تنک و کمعمق بودن داستان نویسندههای جوان ایرانی کمبود تجربه در زندگی شخصیشان است؟
این نظر شما را برای همه نویسندههای جدید قائل نیستم. نویسندگان خوبی هم داریم که تجربههای زیسته متفاوتی دارند و از آنها در داستانهایشان استفاده کردهاند. از گذشته اینطور بوده که تجربههای زیسته خیلی به نویسنده کمک کرده برای اینکه بتواند اینهمانی درستتری در شخصیتپردازیهایش داشته باشد. من زندگی پیچیده و متنوعی داشتم - به خصوص کودکیام- و همین به داستاننویسیام کمک کرد. در «نیستدر جهان» هم به این تجربهها اشاره کردهام. شاید نسل امروز کودکی پیچیدهای ندارد و به همین خاطر تجربههای زیستهاش متنوع نیست. مصادف شدن جنگ با کودکی ما اتفاق عجیبی بود و تجربههای متفاوتی را رقم زد. در آن دورهها شیوههای تربیت فرزندان هم با الان خیلی فرق میکرد. والدین به فرزندانشان اجازه میدادند خیلی چیزها را تجربه کنند. امروزه –من هم این شکلی شدهام – بچههایمان را در فضای خانه محبوس کردهایم و نمیگذاریم تجربهای داشته باشند. تجربههایشان معطوف به زیست والدینشان میشود و هیچوقت یک تجربه خاص شخصی ندارند.
وقایع تاریخی، سیاسی و اجتماعی در رمان شما بستری برای عمق دادن به داستان هستند. چقدر تحقیق پیش از نوشتن را لازم و ضروری میدانید؟
نویسندهای که بدون پژوهش مینویسد انحراف از معیارش حدود 80 درصد است، یعنی حتی به موضوع هم مشرف نمیشود تا بتواند کار خوبی انجام دهد.
به نظر شما نویسنده چقدر در تغییر واقعیت به خصوص واقعیتهای تاریخی و سیاسی یک کشور در داستانش مجاز است؟
اصولاً نویسنده مجاز به تغییر در جزئیات است، ولی کل روح تاریخ را باید حفظ کند. این واقعیت از دیرباز بوده اما رویکرد داستان مدرن به چالش کشیدن این اصول و مبانی است یعنی رأی شخصی افراد در فرآیند نوشتن مهم میشود و جهان از دیدگاه نویسنده در داستانش منعکس میشود. واقعیت این است که تاریخ را برای ما نوشتهاند؛ موافق، مخالف با رویکرد خاص خودش آن را مینویسد. پس خود نوشتن تاریخ هم صد در صد به حقیقت نزدیک نیست و به نوعی یک بازخوانی از تاریخ است. اگر نویسندهای بتواند مقدمات را طوری بچیند که تغییر واقعیت تاریخی برای مخاطب بحران ایجاد نکند و باورپذیر باشد حتی در این حوزه هم مجاز است.
در «نیستدر جهان» به اقلیم هم توجه ویژهای شده است. به عقیده شما در داستان ایرانی یکی دو دهه اخیر چقدر جای فضا، لحن و فرهنگ عامه خالی است؟
بومینگاری یا استفاده از خصلتهای بومی در آثار ایرانی خیلی غریب نیست. شاهکارهای ادبیات دهههای سی و چهل و حتی دهههای پنجاه و شصت با این خصلتها همراه بودهاند. این ویژگی یکی از ویژگیهای ادبیات معاصر ایران است. در برههای از زمان به خاطر برداشت نادرست از ادبیات کاروری هجمه ادبیات بدون بوم وارد بازار ادبیات ایران شد و فضا را پیچیده کرد. اما بومی نوشتن همیشه یک ضرورت بوده و هست.
آیا استفاده از لحن در این نوع داستانها موجب چالش بین داستان و مخاطب نمیشود؟
بومینگاری یکسری نواقص هم دارد. به واسطه اینکه در این داستانها نثر شکسته میشود یا برخوردهای زبانی پیش میآید، کمی سختخوانتر از خوانش معمول داستانهای کلاسیک هستند. ما کارهای داستایوفسکی، شولوخوف و نویسندگان دیگر روس را میخوانیم؛ شاید اسامی روسی شخصیتها یک خط باشد یا به مکانهایی اشاره شده که هیچ پیشزمینه ذهنی از آنها نداریم. این روزها ادبیات آمریکای جنوبی هم خیلی بیشتر ترجمه و پسندیده میشود. ما آنها را میخوانیم و برایمان سخت نیست ولی فکر میکنیم ادبیات بومی ایران برایمان سخت است. شاید کمی به این موضوع برگردد که در خوانش تنبلی میکنیم. اصطلاحات، واژهها، فرهنگها و خصلتهای بومنگارانه آثار خارجی را حتی اگر سختخوانتر از آثار مشابه ایرانی باشند، بیشتر میپسندیم.
فرم روایی «نیستدر جهان» بر خلاف اِلمانهای بومی به کار رفته در فضاسازی و شخصیتپردازی کاملاً مدرن است. در طرح اولیهتان به این تناقض میان فرم و محتوا فکر میکردید؟
بله. البته خصلت غالب آثار من استفاده از روایت مدرن است، ولی در مورد «نیستدر جهان» این موضوع پررنگتر بود. چون اساساً میخواستم رمانی راجع به برخوردهای اولیه جامعه ایرانی با پدیده مدرنیسم بنویسم؛ درباره اینکه ما ایرانیها مدرنیسم را چطور تجربه کردیم. به همین خاطر از اول در ذهنم این روایت مدرن بود، اما سعی کردم که به روایت کلاسیک هم نزدیک باشم. مثلاً دو فصل اول رمان درباره کودکی شخصیت است؛ برای اینکه مخاطبی که با شیوه روایت کلاسیک نزدیکتر است دلزده نشود. پارههایی که از حال شخصیتهای «نیستدر» و «آراز» میگوید، در این دو فصل نسبت به فصلهای سه و چهار که شخصیت بزرگتر میشود و به سنین نوجوانی و جوانی میرسد کمتر است.
در این رمان تحت تاثیر نویسندگانی مانند نادر ابراهیمی و محمود دولتآبادی بودهاید، با این موضوع موافقید؟
موقع نوشتن «نیستدر جهان» کلکلی با خودم کرده بودم که از «آتش بدون دود» نادر ابراهیمی بیشتر به ترکمنها نزدیک بشوم. نتیجهاش را مخاطبها باید بگویند. اگر کسی منکر این موضوع شود که از بزرگان گذشته ادبیات تاثیر نگرفته و خودش یکتنه اثری را خلق کرده گزافه گفته است. به قول عباس معروفی برای اینکه یک کتاب بنویسیم باید صد تا کتاب خوانده باشیم. خواندن کتاب شرط لازم نوشتن است. اگر من تجربه زیسته کمی دارم، میتوانم از تجربه زیستی نویسندگان دیگر هم استفاده کنم و آن تجربهها را از آن خودم کنم.هوشنگ گلشیری، محمود دولتآبادی، مجید قیصری و ابوتراب خسروی کسانی هستند که از ادبیاتشان لذت بردهام. به عنوان اساتید دیده و نادیدهام هم از کارهایشان لذت بردهام هم از آنها یاد گرفتهام. بخشهایی از «آتش بدون دود» را در نوجوانی را خوانده بودم ولی برای نوشتن این رمان چهار جلدش را کامل خواندم. چون اگر من ادعا دارم که میخواهم در نوشتن از نادر ابراهیمی پیشی بگیرم، باید از تجربههای نوشتاری او استفاده میکردم. علاقهمندی آدم و ضرورت پرداختن به ادبیات گذشته دو مقوله کاملاً متفاوت است که در کنار هم کمک میکنند تا تجربه زیسته نویسنده بالا برود. همه ما به شکل خودآگاه یا ناخودآگاه از نویسندههای گذشته الهام گرفتهایم. رمان «نیستدر جهان» قصهگوترین اثر داستانی من است. روایت مدرن و بعد از آن پستمدرن بیشتر به این موضوع میپردازد که قصه در رمان خیلی مهم است. یعنی اگر یک رمان فرمگرای بدون قصه را بخوانیم هیچ لذتی نمیبریم. اگر انگیزش قصه نباشد، من رغبت نمیکنم کار را تا آخر بخوانم. در این مدت آثاری را دیدهام که از نظر فرمی پستمدرن بودهاند ولی قصه نداشتهاند. به نظرم ما با سابقه قصهگویی که داریم باید مدرنیسم و پستمدرنیسم ایرانی را براساس قصه شکل دهیم، نه فقط با بازیهای زبانی و فرمی.
نظر شما