به مناسبت سالروز قیام 15 خرداد، به مرور برخی خاطرات و جزئیات در بیان سیاسیون و مبارزان آن روزها و مسئولان امروز از نسل دیرو و نسل میانه برای نسل امروز پرداختیم.
یاران امام به روایت اسناد ساواک(60)، آیتالله هادی باریکبین
آیتالله هادی باریکبین یکی از روحانیون فعال اهل قزوین است که در زمان وقوع رویدادهای پیش از قیام 15 خرداد در بیت امام خمینی(ره) حضور داشته و از نزدیک ناظر حوادث رقتباری بود که در پایان منجر به قیام 15 خرداد 42 شد. روز یکم فروردین گارد شاهنشاهی به مدرسه فیضیه قم هجوم برد و بعضی از طلاب را مورد ضرب و شتم قرار داد. این نوع رفتار رژیم با طلاب موجب آشفتگی آنها شد و با ناامیدی به منزل امام که آن زمان در قم سکونت داشتند، مراجعه کردند.
آیتالله باریکبین این دیدار را اینگونه توصیف میکند: «من در ابتدای مراسم داخل فیضیه بودم... [اما] فیضیه را ترک گفته و به مجلس روضه رفتم... [پس از پایان روضه و اطلاع از حمله به فیضیه] من هم به همراه مردم به منزل امام رفتم. در منزل ایشان داخل اتاق نشسته بودیم تا ایشان تشریف بیاورند. وضع طلبهها خیلی آشفته و پریشان بود. احساسشان این بود که دیگر حوزه علمیه و اسلام از بین رفت. وقتی به مدرسه فیضیه حمله کنند و آن فجایع را به بار آورند دیگر معلوم است که چه میشود. به هرحال یک حالت یأس بر همه حاکم شده بود. وقتی امام تشریف آوردند همه شروع کردند به گریستن امام لب به سخن گشود و فرمود: «اینها (علم نخستوزیر وقت) به دست خودشان گور خودشان را کندند» با شروع صحبت امام، من احساس کردم که آن حالت یأس حاضری تبدیل به امید شد و احساس شکست به احساس پیروزی مبدل گشت.»(ص10و 11)
رژیم شاهنشاهی با برخورد نسنجیدهای که با طلاب فیضیه و پس از آن دستگیری امام انجام داد، شرایط را به سوی بحرانی شدن اوضاع و کشاندن مردم به خیابانها سوق داد. در میان برخی از روحانیون در سامان دادن به حرکتهای اعتراضی ناشی از دستگیری امام نقش فعالی داشتند. به طوری که درباره آن آمده است: «اقدام رژیم در دستگیری امام (ره) در 15 خرداد 1342 برخلاف انتظار رژیم بازتاب بسیار گستردهای در سراسر کشور بهخصوص در تهران و قم داشت. در قزوین واکنشهای اولیه با بهت و ناباوری همراه بود، اما نیروهای انقلابی به سرعت خود را با شرایط جدید تطبیق داده و خود را برای مقابله با رژیم آماده کردند.
لازم به توضیح است که پس از دستگیری امام (ره) در خرداد 1342 سیل گسترده تلگرافها از سوی طبقات مختلف مردم در حمایت از حضرت امام (ره) به محضر ایشان ارسال شده و علمای سراسر کشور در تهران اجتماع کرده و نسبت به اهانت رژیم به ساحت مرجعیت هشدار دادند. براساس اسناد ساواک، تعدادی از علمای قزوین در این جلسات در تهران شرکت کرده و در سطح استان نیز به تبیین اهداف قیام امام (ره) پرداختهاند. آیتالله باریکبین از افراد فعال در این مقطع بودند.» (ص 12)
خاطرات حجتالاسلام والمسلمین علیاکبر ناطق نوری
آیتالله علیاکبر ناطقنوری یکی از روحانیونی است که در بسیاری از فعالیتهای مبارزاتی انقلاب اسلامی نقش فعالی داشته و توانسته به بیان نکاتی از جزئیات آن روزها بپردازد. وی در سطوری از خاطراتش ابتدا از اهمیت قیام میگوید و پس از آن به محتوای سخنرانی امام که منجر به دستگیری ایشان شد، اشاره میکند: «اگرچه پانزده خرداد 1342 یومالله است و نقطه عطف در تاریخ مبارزات اسلامی، اما خود معلول ماجرای فیضیه است. رژیم شاه مرتکب اشتباه بزرگی شد و این حادثه بهانه خوبی برای افشای رژیم شد. از شگفتیهای امام هم این بود که از این حادثه بزرگترین بهره را به نفع اسلام و مردم بُرد... امام از فرصت عاشورا استفاده کرد و در مدرسه فیضیه سخنرانی کرد. امام میتوانست در خانه خودش هم روضه بگیرد، بعد هم بفرماید یک فاتحه برای شهدای فیضیه بخوانید. این کار را نکرد، بلکه فرمود: «میخواهم بروم فیضیه.» اصلا نفس آمدن به مدرسه فیضیه و سخنرانی خودش موضوعیت داشت.»(ص60)
ناطقنوری به بخشی از گفتار امام در سخنرانی مدرسه فیضه به دیده تحسین مینگرد و بخشی از این سخنرانی از جمله اشاره به اسرائیل را بسیار مهم میداند. وی در لابهلای نکات مهم سخنرانی امام به موضع ملیگراها، تعجب حاضران پای منبر بنیانگذار انقلاب و حمله گارد به مردم معترض به دستگیری امام پرداخته شده است: «از قبل مرحوم شهید عراقی همراه دوستانش، ضبط صوت و باطری ماشین هم آورده بودند که اگر برق قطع شد، مشکلی پیش نیاید. سرانجام عصر عاشورا، امام (ره) در مدرسه فیضیه سخنرانی کردند. در این سخنرانی چند نکته بسیار مهم وجود داشت؛ اول، وصل کردن فیضیه به عاشورا بود که این هوشیاری امام (ره) را میرساند که چگونه از آموزههای تشیع استفاده کند.
دوم، حمله مستقیم به شاه بود و این در حالی بود که ملیگراها و نهضت آزادیها که با ما همکاری میکردند، تا این اواخر معتقد بودند که باید فقط به دولتها حمله کرد و از حمله به شاه پرهیز داشتند؛ منتها امام (ره) از همان آغاز، به آخرین خاکریز و آخرین پایگاهشان، شاه، حمله کرد. نکته مهمتر این که، امام (ره) به اسرائیل حمله کرد. برای بسیاری مبهم بود که چرا ایشان به اسراییل حمله میکند؛ اما گذشت زمان نشان داد که اصلا صهیونیستها و اسرائیلیها هستند که آمریکا را اداره میکنند. یک شب بعد، یعنی 12 محرم مطابق با 15 خرداد، امام (ره) را دستگیر کردند و به دنبال آن تهران، ورامین و امامزاده جعفر قم و بعضی از شهرهای دیگر مثل تبریز، نیز برضد دستگاه قیام کردند. نیروهای رژیم، مردم را در این شهرها به رگبار گلوله بستند. اتفاقا احمد آقا، برادرم، روز 15 خرداد در میدان ارک، موقعی که جنازه یکی از شهدا را تشیع میکردند، توسط گاردیها به قنداق تفنگ، سرش شکافته شده بود و تمام لباسهایش خونی شده بود.» (ص61)
همافر، روایتی از نسلی که خون به پا کردند
آنچه باعث شد که کتاب همافر را برای نگاه هر چند کلی به 15 خرداد ورق بزنیم، به دلیل انتقال صورت کلی از این قیام به نسلی بود که وصف این رویداد را از بان دیگران میشنید. مهدی نوروزی، همافر در کتاب «همافر» به بیان خاطراتش از چگونگی ورود به نیروهای هوایی ایران تا پیروزی انقلاب اسلامی سخن گفته است. در این میان به سخنان یکی از دوستان خود درباره 15 خرداد اشاره کرده است. سخنانی که برای نسلی گفته میشود که شاهد آنروزها نبوده و از طریق یک روای با واقعیت 15 خرداد آشنا شده است. بیان واقعیت خرداد و انعکاس آن در یک شعر نیز روایتی است از نسلی که از طریق دیگری با مطلع مبارزات تغییر یک رژیم مطلع میشود. در این خاطرات سخن از کتابی است که در آن زمان جزء کتابهای ممنوعه بود و مولف آن کتابی فردی جز آمام خمینی نبود.
این کتاب مولف را به پانزده خرداد با این روایت میکشاند: «خبر هجوم مأموران ساواک به منازل و دستگیری کسانی که رساله آیتالله خمینی را داشتند، برای دوستان بسیار شنیدنی بود. با وجودی که یازده سال از دستگیری و تبعید آن مرجع بزرگ میگذشت، سران رژیم از وجود رساله ایشان در منازل وحشت داشتند و مقلدانش را دستگیر و زندانی میکردند. آقای دلبری که اطلاعات زیادی از تلاشها و مجاهدتهای آیتالله خمینی داشت در فرصت مناسب به تشریح قیامی میپرداخت که در 15 خرداد دوازده سال پیش، به رهبری آیتالله در شهر قم و تهران برپا شده بود. از شهدایی حرف میزد که در آن قیام خونشان ریخته شده بود و آنهایی که دستگیر و اعدام شده بودند. آقای دلبری شعری را از کتاب «در کوچه باغهای نیشابور» انتخاب کرده و میخواند که به اعتقادش به آیتالله خمینی ارتباط داشت. شعر را با چنان لحن و آهنگی میخواند که شنونده را مجذوب میکرد و به حال و هوای قیام میکشاند:
«پس از چندین فراموشی و خاموشی
صبور پیرم، ای خنیاگر پارین و پیرارین!
چه وحشتناک خواهد بود آوازی که از چنگ تو برخیزد.
چه وحشتناک خواهد بود آن آواز،
که از حلقوم این صبر هزاران ساله برخیزد.
نمیدانم در این چنگ غبارآگین، تمام سوگوارانت، که در تبعید تاریخاند،
دوباره باز هم آوای غمگینشان، طنین شوق خواهد داشت؟
شنیدی یا نه آن آواز خونین را؟
نه آواز پر جبریل، صدای بال ققنوسان صحراهای شبگیر است،
که بالافشان مرگی دیگر، اندر آرزوی زادنی دیگر، حریقی دردناک افروخته در این شب تاریک،
در آن سوی بهار و آن سوی پاییز: نه چندان دور، همین نزدیک.
بهار عشق سرخ است این و عقل سبز
بپرس از رهروان آنسوی مهتاب نیمهی شب:
پس از آنجا کجا، یا رب؟
در آن جایی که آن ققنوس آتش میزند خود را،
پس از آنجا کجا ققنوس بال افشان کند در آتشی دیگر؟
خوشا مرگی دگر، با آرزوی زایشی دیگر.
نظر شما