رحیم محمدی، مدرس رشته جامعهشناسی به مناسبت چهلمین سالگرد درگذشت مرحوم علی شریعتی یادداشتی را در اختیار خبرگزاری کتاب ایران قرار داده و به گفتمانهایی پرداخته که در زمانه شریعتی و با کوششهای او و همعصرانش به گفتمان سنت گرا ـ چپگرا تبدیل شد.
سنت گفتمانی که از سنتهای مشهور زمانه او بود، یک گفتمان ترکیبی سنت گرا ـ نوگرا بود که از یک سو علاقه به سنت داشت و برخی مواد آنرا از نو احیا میکرد و میپرورید و از سوی دیگر علاقه به تجدد داشت و میخواست آن را به میل خویش و بر سبیل آرزوهای خود از نو سامان دهد. اما این گفتمان در زمانه شریعتی و با کوششهای او و همعصرانش به گفتمان سنت گرا ـ چپگرا تبدیل شد. به این معنا که از سنتْ ماده دین را گرفته بود و از مدرنیته مارکسیسم را. من در ادامه تبار این سنت گفتمانی را اندکی توضیح میدهم:
تقریباً از ۱۵۰ سال پیش، مقدمات یک گفتمان روشنفکری توسط گروهی از نخبگان سنتی و تا حدودی نوگرای ایرانی و غیر ایرانی شروع شده بود و کسانی نظیر جمالالدین اسدآبادی و اقبال لاهوری آن را توسعه دادند و از این طریق دالهای مرکزی و مفاهیم اصلی و دستگاه فکری آن تمایز و تشخّص یافت. این گفتمان از آغاز یک هویت ترکیبی سنتگرا ـ نوگرا داشت و به گفتار نخبگان و روحانیان و روشنفکران نوگرا و بعدها سوسیالیست تبدیل شد.
گویشگران این گفتمان تا امروز بر این باور هستند که صورت و مناسک سنت در زمانهی مدرن پایان یافته است و میتوان صورتها و مناسک جدیدی آفرید، اما ماده سنتْ پایدار و ماندنی است. ماده سنت هم شیوه ثابتی از تدیّن و عناصری از دین بود که همه زمانی و پایدار تلقی میشود. به عبارت دیگر گویشگران این گفتمانْ سنت را همزمان با اندکی تجدد، و محافظه کاری را با مقداری تحول میخواستند. اما اینان از آغاز هراس آن را هم داشتند که مدرنیته مادهی سنت را نیز زایل گرداند. از اینرو اینان مخالف و منتقد و معترضِ مدرنیته و تجدد و غرب هم شده بودند و به انحا مختلف در طرد مدرنیته و غرب و غربگرایی کوشیدند و آنها را خصمانه بازنمایی کردند و گفتارهای اعتراض و مخالفت و مقاومت را پروریدند و در نهایت به گفتار غربزدگی و انقلاب و ایدئولوژی رسیدند.
در فرجام کوششهای آنان به برساخت ایدئولوژیهایی برای جایگزینی تجدد در ایران منجر شد و کوشیدند با کنش انقلابی و توسل به مبارزه و انقلابْ بدیل تجدد را حاکم سازند. این گفتمان در مراحل بعدی پس از آنکه ایدئولوژی سوسیالیسم جهانگیر شد، به گفتمان سنتگرا ـ چپگرا تبدیل شد و به تعریف و تمایز خود و غرب پرداخت و به برساخت و اشاعه بیگانه ستیزی و تضاد و مبارزه روی آورد و از موضع سنت اسلامی و گاه ترکیبی از اسلام و سوسیالیسم جایگزینهایی را برای تجدد ایرانی تدوین کرد و گفتار انقلاب و ایدئولوژی را به مهمترین و اصلیترین راه نجات و بدیل تجدد تبدیل کرد. من در اینجا به شش مورد از مهمترین دالها و گویشگران این گفتمان اشاره میکنم تا ویژگیهای آن اندکی بیشتر روشن شود:
۱ـ مفهوم نیچریه یا ناتورالیسم؛ از نظر جمالالدین اسدآبادی (۱۲۱۷ ـ ۱۲۷۵ ش) نیچریه نوعی مادیگری و دهریه و زندقه است که مدرنیته و تجدد را با آنها وصف کرده بود. از نظر او زندقه و دهریه عارضهای بود که در تاریخ اسلام و کلام اسلامی قدمت و سابقه داشت، اما مجدداً در غرب جدید سر برکشید و گسترش یافت. این رویکرد اولین تفسیر انتقادی منظم از تجدد بود که از موضع علوم قدیمه و از سوی یک روحانی دین مطرح شد. شریعتی در مورد جمالالدین اسدآبادی به وجه ستایشآمیزی گفته بود: «نخستين کسي که فرياد بيداری، در شرق خواب رفته، بود و کسي که هنوز هم انديشههای مشکوک و دستهای آلوده حتی از سایهاش نیز میترسند، حتی هنوز خاطرهاش را هم بمباران میکنند .... و به قول فرانتز فانون او بر روی همه انسانهای مغضوب زمین اثر گذاشته است.» (مجموعه آثار ۵، ما و اقبال ص: ۳۰) همزمان مرتضی مطهری نیز «رساله نیچریه» او را در رد مادیگری از نظر اتقان بی سابقه توصیف کرده بود.
۲ـ مفهوم فلسفهی فراماسونری؛ این مفهوم رویکرد گروهی از نویسندگان و گویندگان سنتگرا و مدرن را نمایندگی میکرد که مدرنیته را بسط فلسفه فراماسونری تلقی کردند و آنرا یک «توطئه جهانی» میدانستند که از سوی گروههای انگلو ـ صهیونیسم تبلیغ و اشاعه یافت. از اینرو زمانی یک نوع جنبش ضد فراماسونری (ضد ماسونی) در برخی جوامع مسلمان شکل گرفت. (عبدالهادی حائری، ۱۳۶۸/ اسماعیل رائین، ۱۳۴۷)
۳ـ مفهوم خود باختگی و تقلید؛ دو مفهوم خودباختگی و تقلید رویکرد اقبال لاهوری (۱۹۳۸ ـ۱۸۷۷م) شاعر و فیلسوف و روشنفکر مسلمان پاکستانی را نمایندگی میکند که بر «اسرار خودی و رموز بی خودی» تأکید مستمر داشت. اقبال که زمانی کشورش مستعمره بریتانیا بود و پیروان آئین هندو نیز بر مسلمانان هم وطناش مسلط بودند، به نقش هویت اسلامی پی برد و به طرح «احیاء فکر دینی در اسلام» روی آورد و کتابی به همین نام از او به فارسی ترجمه شده است. او اساساً احیاء اسلام را جایگزین تجدد معرفی کرد. وی تجدد را در همه کشورهای مسلمان به مثابه تقلید و خود باختگی و اسیر شدن در رنگ اِفرنگ توصیف کرد و با اشعار شورانگیز خود که به زبان فارسی سروده است، ایرانیان و فارسی زبانان را مخاطب قرار داد و همواره از آنان خواست تا خود را از ننگِ افرنگ رهایی بخشند. او زمانی گفته بود:
خلق را تقلید شان بر باد داد / ای دو صد لعنت بر این تقلید باد.
ای اسیر رنگ، پاک از رنگ شو / مؤمن خود، کافر افرنگ شو.
رشته سود و زیان در دست توست / آبروی خاوران در دست توست.
در ایران روحانیون و روشنفکران اثرگذاری چون محمود طالقانی، مرتضی مطهری، علی شریعتی و مهدی بازرگان که شارحان امروزی آنان را «نواندیشان دینی» و گاهی «روشنفکران دینی» نامیدهاند، تحت تأثیر افکار و اشعار اقبال لاهوری بودند و از پیروان فکری و ایدئولوژیک او به حساب میآمدند. مطهری به تبع او «احیاء فکری دینی» را بحث کرد و نوشت، شریعتی نیز که به اقبال لقب «مصلح قرن» داده بود «ما و اقبال» را گفته و نوشته است و حسینه ارشاد نیز کنگره بزرگداشت او را در سال ۱۳۴۹ برگزار کرد. شریعتی مفهوم بازگشت به خویشتن را تحت تأثیر اسرار خودی و رموز بی خودی اقبال مطرح کرد.
۴ـ مفهوم جاهلیت مدرن؛ جاهلیت مدرن مفهوم مرکزی رویکرد سید قطب (۱۹۰۶ - ۱۹۶۶) از اسلامگرایان و کنشگران متهور مصری بود. او برای توصیف جوامع مسلمان در دوران مدرن واژه قرآنی جاهلیت را احیاء و بازسازی کرد و برای توصیف این جوامع جاهلیت جهان و «جاهلیت مدرن» را به کار گرفت. جاهلیت به طور سنتی برای نشان دادن گمراهی انسانها و اجتماعات پیش از اسلام استفاده میشد. اما از نظر او جهان اسلام در دوره جدید تحت تأثیر استعمار اروپایی و با دور شدن از قوانین شریعت و ارزشهای اسلامی دوباره مانند دوره پیش از اسلام در جاهلیت فرو رفته است.
وی حکومتهای جوامع مسلمان را فاقد مشروعیت دینی میدانست و مسلمانان را بر میانگیخت تا جهاد اسلامی را احیاء کنند و با استعمار غربی و حکومتهای خود مبارزه نمایند و راه را بر حاکمیت الله باز کنند. سید قطب نیز مانند دیگر همفکران خود به توسعه گفتار انقلاب در جهان اسلام مدد رساند. هر چند کتاب «ادعانامه علیه غرب» او زمانی در ایران مشهور بود، اما دو کتاب «نشانههای راه» (معالم فی الطریق) و «فی ظلال القرآن الکریم» وی که در اواخر عمر در زندان نوشته بود، ایدئولوژی او را تکمیل کردهاند و کسانی نشانههای راه او را «مانیفست اسلام سیاسی» معرفی کردهاند.
۵ـ مفهوم امپریالیسم جهانی؛ انبوهی از روشنفکران و کنشگران و تحلیلگران و احزاب و دانشگاهیان و رسانههای چپ و سوسیالیست ایران، در هماوایی با جنبش جهانی سوسیالیسم و به دنبال پیروزی انقلابهای شوروی و چین و اروپای شرقی و امریکای لاتین، تجدد ایرانی را ادامه توسعه «سرمایهداری جهانی» و به مثابه «استثمار و استعمار جهانی» توصیف کردند. کسانی چون تقی ارانی و انور خامهای و احسان طبری و جلال آلاحمد و خلیل ملکی و بزرگ علوی و امیرحسین آرایانپور و بسیاری دیگر این معنا را به زبانهای مختلف شرح میدادند. در دانشگاه نیز «نظریه وابستگی» که توسط سوسیالیستهای دانشگاهی مثل گوندر فرانک و فالتو و کاردوسو و حمزه علوی و سمیر امین تدوین شده بود، این رویکرد را نمایندگی میکرد. اگر چه ایدئولوژی چپ مدتی است اقبال خود را از دست داده است، اما همچنان مفاهیم و ته نشستهای ذهنی آن یکی از منابع تحلیل در مورد تجدد ایرانی و مناسبات ایران و غرب عمل میکند.
۶ـ مفهوم غربزدگی؛ این مفهوم رویکرد احمد فردید فیلسوف و ایدئولوگ ایرانی را نمایندگی میکند، وی مفهوم غربزدگی را برای توصیف و توضیح مدرنیته و تجدد ابداع کرد. جلال آلاحمد نیز که خود به لحاظ فکری و عملی چپ گرا بود و تا آخر عمرش چپ اندیش باقی ماند، این مفهوم را از فردید وام گرفت و کتابی به اسم «غربزدگی» فراهم آورد که در زمان خود اثرات عاطفی و فکری قابل توجهی در ایران به جا گذاشت و بر ایدئولوژی انقلاب مدد زیادی رساند.
در واقع علی شریعتی سخنرانی شورانگیز و کنشگری پر غیرت بود که در آخرین مرحله (یا در آخرین پله) این گفتمان سنتگرا ـ چپگرا ایستاده بود. وی در ادامهی این سنت و سنت اقبال لاهوری دو مفهوم «بازگشت به خویشتن» و «انقلاب» را مطرح کرد و یک جایگزین قابل توجهی برای تجدد ایرانی به میان آورد. به طور کلی این رویکرد در زمان خود سهم بزرگی در تکوین و توسعه ایدئولوژی و گفتار انقلابی داشت و هنوز هم به لحاظ فکری و مفهومی در میان بخشی از نیروهای اجتماعی و ایدئولوژیک و رسمی همچنان زنده است.
بنابراین گویشگران اصلی این گفتمان حداقل از سه گروه و از سه خاستگاه فکری بودند که آنرا پرورده و توسعه دادند: جمعی از اهل دین و روحانیون از جمله جمال الدین اسدآبادی و محمد حسین نائینی نویسنده تنبیه الامه و تنزیه المله و آخوند خراسانی و شیخ فضلالله نوری و محمود طالقانی و مرتضی مطهری و گروه دیگر از روشنفکران دانشگاهی چون اقبال لاهوری، مهدی بازرگان و احمد فردید و علی شریعتی و گروه سوم انبوهی از سوسیالیستها و ایدئولوگهای چپ چون تقی ارانی و انور خامهای و احسان طبری و جلال آلاحمد و خلیل ملکی و بزرگ علوی و آریانپور بود، که همه این سه گروه در تکوین و تکمیل آن کوشیدند.
در نهایت نیز چپگرایی در این گفتمان غالب شد و هر چه جلوتر آمد مفهوم انقلاب به مفهوم مرکزی آن تبدیل شد که کلیدیترین مفهوم ایدئولوژی مارکسی بود. به طوری که در یک مرحلهای مرتضی مطهری و مهدی بازرگان را که از چپگرایی رها بودند، از مرکزیت اجتماعات و محافل انقلابی طرد کردند. به همین خاطر از یک زمانی سنتگرایی نیز به رهبری روحانیت و ایدئولوگهای روحانی راه خود را از چپگرایی جدا کرد و انقلاب ایران، انقلاب اسلامی شد، هر چند از معانی و ایدههای سوسیالیستی سیراب شده بود.
نظر شما