امیرعلی نجومیان در نشست نقد و بررسی رمان «کافکا در کرانه» گفت: بسیاری از منتقدان هم گفتند که داستان بیسر و ته بوده که معمای راز قتل روشن نمیشود؛ اما از نظر من پایان بسته است و همه شخصیتها به سرانجامهایی در داستان میرسند که سرانجام فلسفی است و نگرششان در طول داستان به عالم تغییر میکند.
رمان «کافکا در کرانه» از برجستهترین کتابهای نویسنده فرهیخته ژاپنی، هاروکی موراکامی است که برای اولین بار در سال ۱۳۸۶ به فارسی ترجمه شده و تا به امروز در ایران توسط ناشران مختلفی ترجمه شده و به چاپ رسیده است. نجومیان ابتدای نشست را به بیان خلاصهای از این رمان اشاره کرد و گفت: این داستان پر از معماهای حل ناپذیر است. موراکامی در جایی نوشته است که اگر داستان را ۳-۴ مرتبه بخوانید، کدهایی گذاشتم که با کمک آن میتوانید معنای داستان را متوجه شوید.
نجومیان ضمن روخوانی از بخشهایی از داستان درباره شخصیت اصلی رمان یعنی کافکا توضیح داد: کافکا یک دوست خیالی دارد که مرتب با او صحبت میکند. برخی معتقدند اسم کافکا در داستان به خاطر تهییج خواننده برای خرید کتاب است. اما از نظر من اینطور نیست. کافکا به زبان چک یعنی کلاغ. در داستان ارتباطی بین پسر و پدر و البته رابطهاش با مادر میبینیم. مسئله اودیپ به صورت زیر روایت مطرح میشود. کافکا در داستان و ناکاتا شخصیت دیگر رمان احساس میکنند که باید یک هویتی برای خود پیدا کنند. این موضوعات است که این رمان را رمانی فلسفی میکند. به خاطر اینکه شخصیتهای این داستان به دنبال پرسشهای فلسفی هستند.
وی ادامه داد: کافکا یک شخصیت مستقل است که به دنبال آزادی است و در داستان تنش بین آزادی و تعلق وجود دارد. آیا ما میتوانیم آزاد مطلق باشیم؟! آزادی همیشه به عنوان کلمهای مقدس یاد میشود اما آزادی تا کجا؟! اگر ما آزاد مطلق باشیم ارتباطی در این عالم نداریم. بنابراین تم داستان تمی جذاب است. تنشی در داستان وجود دارد. در داستان چیزی که نماد آزادی باشد از خود آن آزادی خوشحال کنندهتر است.
این نظریهپرداز با اشاره به ویژگیهای برجسته این رمان که از ژاپنی بودن آن تاثیر میگیرد، گفت: تکنولوژی وقتی در ژاپن به پیشرفت رسید، زندگی مردم در ژاپن خیلی تغییر کرد و مردم تنها شدند. نظامهای خانوادگی خیلی کوچک شد. در داستان همچین فضایی میبینیم. آدمهایی که انگار به دیگری نیاز ندارند و خیلی تنهایند.
نویسنده کتاب «نشانهشناسی» افزود: کافکا یک رویا بین است و میان عالم خیال و واقعیت در حرکت است. ایده لوح سفید و وجود تهی هم مدام در داستان به آن اشاره میشود. کتاب پر است از جملات شاعرانه جداگانه. نثر شاعرانه زیبایی دارد. در شخصیت کافکا هیچگونه ایدئولوژی و ارزشی وجود ندارد. البته این تهی بودن امری منفی نیست و یک ندانستگی و معصومیت است.
وی با اشاره به شخصیت دیگر رمان کافکا در کرانه بیان کرد: خانم سائکی در دوران نوجوانی عاشق پسری میشود که در یک دعوای الکی کشته میشود. به اشتباه این زن از آن سن به بعد دچار بحران روحی و هویتی میشود. بعدها ترانهای مینویسد به نام کافکا در ساحل. یک تابلویی هم در داستان وجود دارد که آن ترانه را به تصویر میکشد. داستان خانم سائکی داستان عجیبی است و کسی است که ناخواسته به سوی مرگ حرکت میکند و در داستان شخصیت عجیبی دارد.
نجومیان در ادامه به سراغ سبک و درونمایههای داستان رفت و در این باره گفت: در این رمان با ژانر فانتزی روبرو هستیم و با داستان تمام سورئالیستی روبرو نیستیم. چون در داستان سورئالیستی ماجرا در ذهن شخصیتها و ناخودآگاه یا نیمه خودآگاه شخصیتها رخ میدهد. اما این داستان فانتزی است که شخصیتها از دنیای ما وارد عالم خیال میشوند و نمیدانیم آنچه میبینند خیالی است یا نه! شبیه ژانر آلیس در سرزمین عجایب است. ساختار روایت موازی و طنز قوی دارد و ماجراجوییهای جنسی هم در داستان اصلی دارد. بعضیها این اثر را رئالیسم جادویی خطاب کردند که چندان غلط به نظر نمیرسد. چون در رئالیسم جادویی جادویتان به صورت رئالیستی توصیف میشود و اتفاقات رئالیستی میافتد و در کنارش اتفاقات جادویی و به صورت اتفاقات واقعی بیان میشود. در رئالیسم جادویی خط بین واقعیت و خیال را نمیشود تشخیص داد. در عین حال با یک داستان پلیسی هم روبرو هستیم. اینکه چه کسی پدر کافکا را کشته؟! ما نمیدانیم کی بوده و تا پایان داستان هم متوجه نمیشویم.
وی افزود: بسیاری از منتقدان هم گفتند که داستان بیسر و ته بوده که معمای راز قتل روشن نمیشود؛ اما از نظر من پایان بسته است و همه شخصیتها به سرانجامهایی در داستان میرسند که سرانجام فلسفی است و نگرششان در طول داستان به عالم تغییر میکند. انگار موراکامی میگوید چندان هم مهم نیست که چه کسی او را کشته چیزهای مهم دیگری وجود دارد.
این منتقد اظهار کرد: خودشناسی نیز در داستان اهمیت دارد. انسانها به دنبال درکی از خود هستند. اینکه قرار است در جهان چه کنم و رابطهام چگونه باشد؟! داستان در عین حال واقعیت بدل یا جایگزین است. انگار در داستان مرتب وارد مکانهایی میشویم که از نظر واقعی دارای ارزشهای متفاوت هستند. در داستان جایی دیگری به نام اقامتگاه داریم. از خاطره خبری نیست و زندگی در زمان حال است. تفکر پدیدارشناختی که سوژه و ابژه در هم حل میشوند. زندگی و مرگ هم در داستان خیلی روشن است. آدمها در حالیکه هنوز زنده هستند میتوانند به ارواح تبدیل شوند. موضوع دیگری که در داستان نمود زیادی دارد رابطه بین دنیای درون و بیرون ماست یا ظاهر و باطن ماست. واسازی تنشی بین درون و بیرون را میبینیم که در فلسفه غرب خیلی روشن است. فلسفه غرب خیلی تلاش دارد این فاصله را نشان دهد اما برای فلسفه شرق این فاصله خیلی نمود ندارد.
نجومیان درباره سرانجام داستان که برخی آن را باز و بیسرانجام میدانند بیان کرد: اگر داستان پلیسی را از این روایت کنار بگذاریم این داستان اتفاقا اصلا پایانی باز ندارد. البته باز یا بسته بودن داستان ویژگی مثبت یا منفی نیست و بسته به موضوع و روایت داستان دارد. در پایان داستان گفته میشود که به جایی برگرد که به آن تعلق داری که کافکا میگوید من نمیدانم زندگی کردن یعنی چه. البته اهمیتی هم ندارد چون هیچ کس نمیداند زندگی کردن یعنی چه؟! جایی در داستان کافکا را به روحی تنها و سرگردان معنی میکند که خود فرانتس کافکا را به یاد میآورد. انسانها در این عالم روحهایی تنها و سرگردان هستند. ما در این جهان در آستانه قرار داریم. ما هم انسانهایی تنها و سرگردانیم.
وی در پایان گفت: اولین چیزی که در کتاب میبینید اینکه گفته میشود به جایی برگرد که به آن تعلق دارد و در آن زندگی کند. موضوع دیگر بخشش است. در پایان داستان متوجه میشویم که این چه زخم عظیمی خورده. این آدم دچار تروماست و شخصیت تروما زده است. بخشش تو را از آن تروما و زخم درونی رها میکند و بخشش برای شخص بخشنده بیشتر به ارمغان میآورد. نکته مهمی که در بخشش هست بعد از بخشش زخم یا نفرینی از روی شما برداشته شده است. تا زمانی که با نفرت، شکایت، گله راجع به چیزها حرف میزنیم اینها را به از خود انتقال میدهیم. باید با زندگی آشتی کنیم باید به جایی که تعلق داریم برگردیم.
نظر شما