اگر این گفته مارکس را باور داشته باشیم که «نمیتوان بدون واقعیتبخشیدن به فلسفه از آن فراتر رفت»، سنگی بر گوری مصداق منحصربهفرد این گفته است. آلاحمد به یکی از زوایای خصوصی و پنهانی خود و «سیمین» میپردازد که در زمان حیاتش کاری جسورانه و رعبانگیز است. «سنگی بر گوری» بیاغراق عصاره روح و روان آلاحمد است. نویسندهای که خودش خصمِ خودش است و خودش با دنیا تسویهحساب میکند و گویا آمده است تا تکلیف خودش را با دنیا، دنیا را با خودش و خودش را با مفهوم زندگی و سرآخر تکلیف خودش را با خودش روشن کند. آلاحمد از مشکل بیولوژیکی خود، جهانی فراتر میسازد تا از وضعیت موجود سیاسی ابراز خشم و انزجار کند. وضعیتی که اشرافزادگانِ تازهبهدورانرسیده، فقر را آبستن کرده و برای سرپوشگذاشتن بر گندی که بالا آوردهاند، دنبال شریک میگردند. حتی اگر این شریک، آلاحمد باشد؛ مردی که با خشم دست رد به سینه آنان زد.
نبرد آلاحمد بیش از آنکه با حاکمان باشد با جایگاه و مفهوم قدرت است. قدرتی که همهچیز را میبلعد و آدمی را وامیدارد تن به هر کاری بدهد و کسی از این مهلکه میگریزد که روحی ناسازگار با این آیین داشته باشد و جسورانه نقصان خویش را در کف دست گیرد و فریاد برآورد که نقصانش او را به پااندازی نمیکشد. پااندازی در زندگی و خاصه در سیاست. فریادی که لازمه ادبیات داستانی معاصر ما است، فریادی که ما را به صداقت و خلوص و شجاعت فرامیخواند و با نهیبی همراه است که هی رفیق چکارهای! با خودت روراست باش. اول خودت را به صلابه بکش. اول خودت با خودت تسویهحساب کن.
جلال آلاحمد باور دارد نویسندهای که نتواند نقاب خویش را بردارد نمیتواند ادبیاتی ماندگار خلق کند. چنین است که در «سنگی بر گوری» نقاب از چهره برمیدارد تا اثبات کند با نویسندهای روبهرو هستیم که قابل مصادره ازسوی هیچ جریان سیاسی نیست. رماننویسی است بیبدیل با دیدگاههای مغشوش و پرمناقشه فلسفی که بیانگر نویسندهای است متناقض و شورشی که برای گریز از قدرت بیتابی میکند. «سنگی بر گوری» الماس تراشخورده واقعیت است. و نویسنده آنقدر این الماس را تراشیده و سائیده که تمام رگهها و ناخالصیهای آن را زدوده است. رمانی که برای مستندنگاری یا واقعنگاری خلق شده است با این صیقلخوردگی چون خیال به نظر میرسد؛ واقعیتی خیالانگیز از منشور رنگها که به فراتر از واقعیت دست مییابد.
اینک پس از عبور سالها در غیاب سیمین دانشور و جلال آلاحمد شخصیت این رمان دیگر تن به مستندنگاری نمیدهد. آنان در کتاب به قهرمانان داستان تبدیل شدهاند و جلال، شخصیت اصلی داستان، از فراز نقصان خویش به نقد زندگی و زمانه خود برمیخیزد. نقدی که هنوز در دوران ما کارساز است. «سنگی بر گوری» در غیاب آلاحمد و سیمین دانشور سترگی و دلهرهآوربودنش را بیش از پیش به رخ میکشد.
نظرات