عبدالله کوثری میگوید: ترجیح میدهم مترجم محدوده کارش را مشخص کند، چون هر نویسندهای یک جهان است، کتاب هر نویسندهای یک جهان است و ادبیات هرکشوری چندین جهان است. بعد از 30 سال ترجمه آمریکای لاتین میدانم که هنوز بسیاری از آثار مهم آن را ترجمه نکردهام. پرش به حوزههای مختلف تنوع دارد، اما فرصت شناخت عمیق نویسنده را به مترجم نمیدهد.
شما ابتدا کار ترجمه آثار ادبی آمریکای لاتین را انجام میدادید و بعد به شکسپیر و ترجمه نمایشنامههای او رو آوردید. دلیل این تغییر رویه چیست؟ چه چیزی شما را به ترجمه نمایشنامههای شکسپیر رساند؟
اولا اینکه این حوزهها از هم جدا نیست. من هنوز هم قرار است آمریکای لاتین را کار کنم، چون هنوز تمام نشده است. نکته بعد اینکه من به طور کلی ادبیات را در نظر دارم و برای ادبیات باستان جایگاه خاصی قائل هستم. اعتقاد دارم که تراژدیهای یونان به خودی خود و فینفسه دارای ارزش ادبی، فلسفی و انسانیاند، چون این آثار در واقع در قرن پنج قبل از میلاد، مثل یک جرقه عظیم بیرون آمدهاند و به دنبال اینها فلسفه یونان، یعنی سقراط، افلاطون و ... است. بنابراین جهانی که شما در تراژدیها میبینید، یک جهان بدوی و اولیه نیست، بلکه جهان کاملی است که آن تمدن عظیم در آن مستتر است. در نتیجه اینها هم به لحاظ موضوعی، هم به لحاظ سبک که نمایشنامه میشود و هم به لحاظ زبان، پایه ادبیات غرب میشوند. یعنی شما بدون آشنایی با تراژدیهای یونان، ادبیات غرب را آنچنان که باید، نمیفهمید. بنابراین اینها ضرورت دارد. البته بسیاری از اینها قبلا ترجمه شده بود، منتها من ترجیح دادم با زبان خودم و با یک زبان جدید ترجمه کنم.
در را بطه با ادبیات آمریکای لاتین بگویید که چه چیزی شما را ترغیب کرد که به ترجمه این آثار بپردازید؟
من به ادبیات قرن بیستم آمریکای لاتین به حیث ادبیات جدید نگاه میکنم. از دهه 1950 به این طرف، ادبیات آمریکای لاتین به یکباره شکوفا میشود و میتوانم بگویم که این روند تا 1980 و تا جایی که این نسلهای پرشکوه هستند، ادامه پیدا میکند. قصد من این است که این چهرههای اصلی که باعث آن شکوفایی نخستین شدهاند را به مخاطب بشناسانم، نه کل ادبیات آمریکای لاتین را. مثلا اصلا نمیرسم به سراغ نسل جوان این نویسندهها و ادبیات جدید این کشورها بروم. ولی اینهایی که من ترجمه کردم، نظیر کارلوس فوئنتس، خوسه دونوسو، ماریو باگاسیوسا،آریل دورفمن و ... آن نسل پرشکوهی هستند که ادبیات آمریکای لاتین را بالا آوردهاند. بنابراین اینها هیچکدام منافاتی با هم ندارند و هیچکدام ترک نشده. هنوز این آثار ترجمه نشده و کار ترجمه آنها ادامه دارد.
البته انتخاب آثار شکسپیر برای ترجمه هم دلیل دارد. شکسپیر، ویراستار تراژدیهای یونان است. یعنی شما از شکسپیر با یک واسطهای به نام سنکای رومی به تراژدیهای یونان وصل میشوید. نمایشنامه «ریچارد سوم» که من ترجمه کردهام، هم مضمون آن به لحاظ تاریخی اهمیت دارد و هم اینکه به لحاظ زبان از مهمترین نمایشنامهها است. هملت مسلما در یک جایگاه دیگر قرار میگیرد. چون «ریچارد سوم» در همان زمینههای تراژدی یونان است و ساختارش به آنها نزدیک است و من چون دیدم که این زبان را بسیار دوست دارم و با آن کار کردم این ترجمه را انتخاب کردم.
ـ برخی از مترجمها از یک ژانر یا یک نویسنده خاص ترجمه میکنند ولی برخی دیگر ترجمه نویسندهها و حوزههای مختلف را انتخاب میکنند، خود شما کدام نوع را میپسندید و ترجیح میدهید تخصصی کار کنید یا از همه حوزهها ترجمه داشته باشید؟
خود من ترجیح میدهم که مترجم محدوده کارش را مشخص کند، چون هر نویسندهای یک جهان است، کتاب هر نویسندهای یک جهان است و ادبیات هرکشوری چندین جهان است. من بعد از 30 سال ترجمه آمریکای لاتین میدانم که هنوز بسیاری از آثار مهم آن را ترجمه نکردهام. این پرشها به حوزههای مختلف تنوع دارد اما فرصت شناخت عمیق نویسنده را به مترجم نمیدهد.
ـ آثاری که شما ترجمه کردهاید و خود نثر شکسپیر کلاسیک و مربوط به ادبیات قدیم اروپا است. ترجمه این متون با آثار معاصر چه تفاوتهایی دارد و آیا کار را سختتر میکند؟
معتقدم مترجم به علت برخورد با متنهای مختلف این فرصت را دارد که لایههای گوناگون زبان خودش را به آزمایش بگذارد. شما در همین سری امریکای لاتین یک زبان واحد نمیبینید. در «گفتوگو در کاتدرال» زبان محاوره، در «جنگ آخر الزمان» یک زبان کلاسیک جا افتاده و در «آئورا» زبان شاعرانه را میبینید که اینها به من فرصت داد لایههای زبانی را به آزمایش بگذارم و ببینم اینها برای این متنها جواب میدهد یا خیر. در تراژدیهای شکسپیر مخصوصا به این تاکید دارم زبانی را یا لایهای از این زبان را به جوانها نشان بدهم که مدتها مغفول مانده است. ما زبان قدیم نفهمیدنی نداریم و باید بتوانیم از کل عرصه زبان استفاده کنیم. البته معلوم است که من لغت 200 سال پیش را در ترجمه نمیآورم، ولی زبانی را میسازم که هم خواننده امروزی بفهمد و هم باور کند که این قصه در این زمان اتفاق نمیافتد. در واقع این کمکی است که مترجم به زبان میکند که آن لایههای مغفول مانده زبان را بیرون بیاورد، آن را کشف کند و بگوید که میتوان از این زبان استفاده کرد. منتها در جای خودش.
نظر شما