شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۷ - ۱۱:۲۸
خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)-پدرام ابراهیمی: چند سال پیش داشتم تصاویر مربوط به نمایشگاه کتاب فرانکفورت را میدیدم. از زمان تعطیلی نمایشگاه کتاب ما خلوتتر بود. یعنی کلاً یک آقای موسفید کیفبهدستی داشت آن وسط راه میرفت، که الآن که فکر میکنم احساس میکنم آن یک نفر را هم کارگردان گزارش فرستاده بود که رنگ فضا تأمین شود. قیافهاش هم شبیه هنرورهای کبری 11 بود! حالا آن تصاویر را مقایسه میکنم با صحنههای آشنای نمایشگاه کتاب خودمان؛ راهروهای شلوغ و پر از گرمای وجود خوانندگان کتاب. چرخدستیهایی که کتاب جابهجا میکنند و البته دیده شده که ملت داشتند با فرغون کتاب میبردند! حالا سؤال اینجاست: این کتابها کجا میروند؟ چرا سرانهی مطالعه در آنجا آنجور است و در اینجا اینجور؟!
سادهترین جوابی که به ذهن الکن من میرسد این است: آلمانیها و کلاً خارجیها، دروغ میگویند و قُپی میآیند، که آن هم بعید نیست. یعنی امکان دارد این عکسهایی که از پارکها و اتوبوسها و قطارهای خودشان منتشر میکنند و در آن یک خانم، بچه به بغل دارد کتاب میخواند و یا یک پسر جوان، بیتوجه به تمام جلوههای دنیوی سرش را تا کمر در کتاب فرو برده، همه ساختگی باشد. از آنطرف، نزد ما ایرانیها، ریا و خودنمایی امری مذموم است و ما اگر بخواهیم چهار خط کتاب بخوانیم نمیآییم آن را در مترو و پارک در چشم و چار مردم فروکنیم. از آن گذشته، این آمارهای یک دقیقه و نیمدقیقه و اینها که دربارهی سرانهی مطالعه در ایران اعلام میشود را چه کسی گرفته؟ یعنی الآن اگر من کتابی را باز کنم، یک نفر از ادارهی آمار میآید کرونومتر میزند ببیند چند دقیقه و ثانیه کتاب میخوانم؟!
پس به این نتیجه رسیدیم که ما کتاب میخوانیم. حالا اگر بخواهیم این کتابخواندن را بیشتر کنیم باید چه کنیم؟ اگر بخواهم از جایگاه یک طنزنویس به این سؤال پاسخ بدهم، باید بگویم وظیفه من، نوشتن کتابِ «خواندنی» است. کتابی که به کاغذ و پول مخاطب خود متعهد باشد. (عمر و زحمت نویسنده را در نظر نگرفتم، چون میزان زحمتی که صرف ایجاد یک اثر میشود، لزوماً ارتباطی با کیفیت نهایی آن ندارد). اما بعد از نویسنده، سه گام مهم هست که اگر برداشته شود (از آن اگرهای پایمنقلی بود!) از چوب خشکیده کتاب، برگهای سبز خواهد رویید:
اول- اگر -بههر دلیلی- پذیرفتهایم که ممیزی قبل از چاپ، وجود داشته باشد، آن را به موارد ضروری تقلیل دهیم. البته چون بحث حد و مرز این آزادی هرگز به نتیجه نخواهد رسید، فقط به این حد بسنده میکنم که خواهش کنیم اگر این نظارتْ حق است، این حقْ سر و سامان و قاعده و چهارچوب داشته باشد. به تاریخ این نظارت نگاه کنیم؛ عبارت یا مفهومی بیست سال قبل حذف شده و اکنون چاپ میشود، یا برعکس. اگر حرفی درست باشد، بیست قرن قبل و بعد هم باید درست باشد. محدودیتهای تلویزیون، به ماهواره رونق داد، با محدودیت کتاب، مردم را به کجا میفرستیم؟
دو- شاید این شعار را شنیده باشید: بدسرپرست از بیسرپرست تنهاتر است. مطابق همین شعار، اگر کمکهای دولت و نهادهای رسمی به کتاب کاملاً قطع شود، خواهید دید که ناشران واقعی و خوانندگان بلدند همدیگر را پیدا کنند. ناشران تقلای بیشتری برای جلب مخاطب میکنند و «ناشرنما»هایی که با کتابسازی، سهمیهی کاغذ میگیرند و به ریش مؤلف و خواننده میخندند، میروند یک جای دیگر را آباد میکنند. این همه جا برای خدمت!
سه- نمایشگاه کتاب تهران، فقط نمایشگاه باشد و در آن فروش کتاب صورت نگیرد. این فروش متمرکز، سیستم پخش کتاب را در ایران تقریباً به سیستمی شبیه پخش نُقل عید بین نوهها تبدیل کرده است. ما نویسندهها چقدر و تا کی باید از پیامهای مخاطبان شوشتری و بوکانی و زابلی خود شرمنده شویم؟ چرا قلب کتاب اینهمه خون پمپاژ میکند ولی خون به مویرگها نمیرسد؟ خودتان بردارید عکس نمایشگاههای کتابِ کتابخوانترین کشورها را نگاه کنید؛ اگر کسی کتاب روی کولاش گذاشته بود و داشت هِنّ و هن کنان به خانه میبرد، ناسزای مناسب و مقتضی را از راه دور نثار بنده بفرمایید.
نظر شما