احمد آرام، نویسنده و کارگردان تئاتر میگوید: بحث جوان بودن و پیر بودن نویسنده نیست بحث این است که نویسنده در هر سن و سالی که هست و هر کتابی که چاپ کرد، کتاب باید جوان باشد. اشاره به جوان بودن یعنی کتاب به روز باشد و تکنیکهای تازه را منتقل کند.
شما نویسندهای هستید که به برقراری رابطه مستقیم با خوانندگان روی خوش نشان میدهید و در جشن امضای آثار خودتان حضور فعالی دارید. در نمایشگاه کتاب هم فرصتی را در اختیار علاقهمندان خود قرار دادید. رویکردکلیتان نسبت به جشن امضا و دیدار نویسنده با مخاطبان چیست؟
من در این باره تجربه خوبی دارم. در واقع اینکه مردم بیایند و یک اسم کتاب خاص از نویسندهای را ذکر کنند در وضعیت فعلی بسیار نویدبخش است. من از جشن امضاهایی که داشتهام راضی بودم. خریداران کتاب من به سبک و ژانری که من مینویسم نزدیکند اما در برخی جاها ناشر میخواهد کتاب را به زور به کسی بقبولاند و اینجا مسئله کمی خطرآفرین میشود. برای اینکه ما اول باید بدانیم مخاطب از چه سبک و نویسندهای خوشش میآید بعد به او کتاب معرفی کنیم. بهعنوان مثال در نمایشگاه کتاب که بودم کسی آمد و گفت که من کتابی میخواهم که کافکایی باشد و فروشندگان به او کتابی از من به نام «باغ استخوانهای نمور» پیشنهاد دادند. مخاطب هم چند صفحهای از کتاب را مطالعه کرد و گفت بله من همین را میخواهم. اما اولین بار بودکه داشت کتابی از من میخرید. من کلا رویکرد مثبتی به این قضیه دارم. اما در این راستا ممکن است اتفاقات بدی هم بیفتد.
مجموعه داستان «باغ استخوانهای نمور» جدیدترین کتابی است که از شما منتشر شده است. کمی درباره فضای این کار و شباهت و تفاوتهایش با آثار قبلی خود بگویید.
من معمولا اثری را که خلق میکنم اگر شبیه به اثر قبلی باشد آن را برای چاپ به ناشر نمیدهم به این دلیل که اثر باید از خود نویسنده جوانتر باشد. الان یک رویکردی باب شده است که ما بیاییم و به جوانهایی که کتاب چاپ کردهاند توجه کنیم و گاهی در جوایز ادبی هم این اتفاق میافتد. اما پس از مدتی متوجه میشویم که جوان مذکور دیگر کشش و پتانسیل ادامهدادن ندارد. چرا؟ چون همان موقع به او گفتند که تو کامل شدهای. من توی گفتوگوهای قبلیام هم به این موضوع اشاره کردهام. در سال 1315 است که «بوف کور» چاپ میشود اما ما وقتی «بوفکور» را در کنار آثار این جوانان میگذاریم میبینیم که «بوف کور» جوانتر است. پس اصلا بحث جوان بودن و پیر بودن نویسنده نیست بحث این است که نویسنده در هر سن و سالی که هست و هر کتابی که چاپ کرد، کتاب باید جوان باشد. اشاره به جوان بودن یعنی کتاب بهروز باشد و تکنیکهای تازه را منتقل کند. بعضی نویسندههای معروف هم وقتی کتابهایشان را میخوانیم میبینیم که دارند خودشان را تکرار میکنند و این تکرار یعنی فریب دادن. من باید زحمت بکشم برای نوشتن. در رمانهای خودم مانند «حلزونهای پسر» و «باغ استخوانهای نمور» مجبور شدم که مطالعات عمیقی از دوره قاجاریه و تروریسم در جهان داشته باشم. تمام گروههای تروریستی جهان را مورد مطالعه و تحقیق قرار دادم نه برای اینکه از آنها چیزی بگیرم بلکه برای مقایسه احساس خودم در مقام نویسندهای که میخواهد بر علیه تروریسم بنویسد. میخواستم ببینم احساسم در مواجهه با تروریسم درست است یا نه. فضای «باغ استخوانهای نمو» طوری بود که نوشتنش برایم سخت بود. آن را چندسالی گذاشتم کنار تا در این زمینه پربارتر بشوم. دستپاچه نبودم که حتما کتابی بنویسم و چاپ کنم چون خیلی متعصبم که کتاب احمد آرام با قبلی فرق داشته باشد و اگر ندارد پس تو دیگر ننویس و اینها به جشن امضا، سن و سال و جوایز ادبی مربوط نیست. بلکه مربوط به نویسندهای است که برای خودش یک شعار داشته باشد. من شعارم این است که؛ مینویسم برای اینکه انسان را دوست بداریم و برای دوست داشتن انسان باید روز به روز پربارتر باشی تا انسان حرف ما را بپذیرد. حالا چه در دهه 60، چه در دهه 80 و چه در حالا که در دهه 90 هستیم و مسلما نباید مانند دهه 60 بنویسیم.
اخیرا نمایشنامهای به قلم شما در جشنواره سیمرغ برگزیده شده است. از تجربیات نمایشنامهنویسی خود بگویید و تاثیری که این تجربیات بر داستاننویسیتان داشته است. چه ارتباطی میان داستان و نمایشنامه میبینید؟
من از 16سالگی نمایشنامه مینوشتم و در تئاتر بازی میکردم و تجربه بازی در فیلم کوتاه و سریال را نیز دارم. چیزی که برای من مهم است این است که اگر من به نمایشنامه آشنایی نداشتم شخصیتهای من از ابعاد گوناگون دیده نمیشدند. نمایشنامهنویسی یک خوبیای که دارد این است که شخصیت را مینویسید و روی کاغذ با شما دیالوگ برقرار میکند اما وقتی روی صحنه رفت با مردم دیالوگ برقرار میکند و آنجاست که شما متوجه میشوید که آیا این شخصیت را درست خلق کردهاید یا نه. و آنجا میتوانید خودتان را نقد کنید. نمایشنامهنویسی به من کمک کرد تا شخصیتهای رمان و داستانم را خوب پیدا کنم چون وقتی نمایشنامه مینویسم با آدمهایی که در جهان غیب هستند گفتمان میکنم و تلاش میکنم آنها را به خودم نزدیک کنم و همین تلاش باعث میشود که واژگان تازهای بیابم و از نظر روانشناسی شخصیت بتوانم خودم را قوی نگه دارم. همین روانشناسی شخصیت در کارهای من پر از رویکردهای بصری است. اگر آگاهانه نمایشنامه بنویسیم میتوانیم آگاهانه از نمایش استفاده کنیم برای قوام بخشیدن به فضای داستان. البته من تجربیات خودم را در این باره میگویم . من ساعدی را مرد بسیار بزرگی میدانم . او هم نمایشنامهنویس بود هم داستاننویس و شخصیتهایی که در نمایشنامه خلق میکند نوع تکاملیافته و به بلوغ رسیدهاش در داستانهایش وجود دارد. شخصیتهای«ترس و لرز» و «دندیل» شخصیتهایی هستند که از نمایشنامه وارد داستان شدهاند و البته می توانند از داستان نیز وارد نمایشنامه شوند. من نمایشنامه «فرشتهای با کفشهای اسکیت» را سالها پیش نوشته و جوایز مختلفی را نیز برده بودم. اخیرا بچههای دانشگاه علوم پزشکی در کارگاه بازیگری من شرکت کردند و گفتند که ما میخواهیم اثری از خودت را کار کنیم. اما آن اثر زبان سال 73 را داشت و باید زبان جدیدی را وارد آن میکردم و طبعا نام آن را نیز عوض کردم قبل از آن نامی شبیه «صداهای نزدیک از صفدر به صفورا، سینما، دوچرخه» داشت. وقتی دوباره به آن وارد شدم دیدم که در آن یک فرشته از مجلس کوکتلپارتی وحشتزده بیرون آمده و وارد قبرستان اتومبیلی شده است. آنجا با خواهر برادری روبهرو میشود که آرزوهای همدیگر را بازی میکنند اما همیشه وقتی میخواهند به آرزوهایشان برسند ناگهان قطاری از بالای قبرستان عبور میکند و آنها فرو میریزند این مسئله آنقدر تکرار میشود تا جایی که دیگر صفدر نمیتواند ادامه بدهد و همانجا در صحنه فریز میشود. این نمایشنامه جایزه دوم را در جشنواره بینالمللی سیمرغ گرفت. جشنوارهای که اهمیت آن کمتر از فجر نیست.
چه کارهایی در دست نوشتن و انتشار دارید؟
مجموعه داستانی به نام «دهان باز لولیتای چپ دست» به نشر پیدایش دادهام و آماده انتشار است. همچنین دو رمان آماده انتشار دارم که اواسط امسال آن را به دست ناشر میسپارم. یکی از آنها «دختر مردهسوز» نام دارد که درباره دختری افغانی ـ ایرانی است و رمان دیگرم «سیرمه کشون» نام دارد. سیرمه در زبان جنوبی همان سرمه است.
این نویسنده در انتها به شایعاتی که علیه او در خصوص مخالفت با جوایز ادبی پخش شده اینگونه پاسخ داد: من با جوایز ادبی مخالف نیستم من مخالف چیدمان بد داوریام. من مخالف سلیقهای برخورد کردنها و لابیها هستم. مثلا جایزه ادبی مهرگان که خودم جایزه اصلی را بدست نیاوردم مثال خوبی از یک جایزه ادبی است که نظم خوبی دارد و بسیاری از کارها میتوانند در آن دیده شوند.
شما نویسندهای هستید که به برقراری رابطه مستقیم با خوانندگان روی خوش نشان میدهید و در جشن امضای آثار خودتان حضور فعالی دارید. در نمایشگاه کتاب هم فرصتی را در اختیار علاقهمندان خود قرار دادید. رویکردکلیتان نسبت به جشن امضا و دیدار نویسنده با مخاطبان چیست؟
من در این باره تجربه خوبی دارم. در واقع اینکه مردم بیایند و یک اسم کتاب خاص از نویسندهای را ذکر کنند در وضعیت فعلی بسیار نویدبخش است. من از جشن امضاهایی که داشتهام راضی بودم. خریداران کتاب من به سبک و ژانری که من مینویسم نزدیکند اما در برخی جاها ناشر میخواهد کتاب را به زور به کسی بقبولاند و اینجا مسئله کمی خطرآفرین میشود. برای اینکه ما اول باید بدانیم مخاطب از چه سبک و نویسندهای خوشش میآید بعد به او کتاب معرفی کنیم. بهعنوان مثال در نمایشگاه کتاب که بودم کسی آمد و گفت که من کتابی میخواهم که کافکایی باشد و فروشندگان به او کتابی از من به نام «باغ استخوانهای نمور» پیشنهاد دادند. مخاطب هم چند صفحهای از کتاب را مطالعه کرد و گفت بله من همین را میخواهم. اما اولین بار بودکه داشت کتابی از من میخرید. من کلا رویکرد مثبتی به این قضیه دارم. اما در این راستا ممکن است اتفاقات بدی هم بیفتد.
مجموعه داستان «باغ استخوانهای نمور» جدیدترین کتابی است که از شما منتشر شده است. کمی درباره فضای این کار و شباهت و تفاوتهایش با آثار قبلی خود بگویید.
من معمولا اثری را که خلق میکنم اگر شبیه به اثر قبلی باشد آن را برای چاپ به ناشر نمیدهم به این دلیل که اثر باید از خود نویسنده جوانتر باشد. الان یک رویکردی باب شده است که ما بیاییم و به جوانهایی که کتاب چاپ کردهاند توجه کنیم و گاهی در جوایز ادبی هم این اتفاق میافتد. اما پس از مدتی متوجه میشویم که جوان مذکور دیگر کشش و پتانسیل ادامهدادن ندارد. چرا؟ چون همان موقع به او گفتند که تو کامل شدهای. من توی گفتوگوهای قبلیام هم به این موضوع اشاره کردهام. در سال 1315 است که «بوف کور» چاپ میشود اما ما وقتی «بوفکور» را در کنار آثار این جوانان میگذاریم میبینیم که «بوف کور» جوانتر است. پس اصلا بحث جوان بودن و پیر بودن نویسنده نیست بحث این است که نویسنده در هر سن و سالی که هست و هر کتابی که چاپ کرد، کتاب باید جوان باشد. اشاره به جوان بودن یعنی کتاب به روز باشد و تکنیکهای تازه را منتقل کند. بعضی نویسندههای معروف را وقتی کتابهایشان را میخوانیم میبینیم که دارد خودشان را تکرار میکنند و این تکرار یعنی فریب دادن. من باید زحمت بکشم برای نوشتن. در رمانهای خودم مانند «حلزونهای پسر» و «باغ استخوانهای نمور» مجبور شدم که مطالعات عمیقی از دوره قاجاریه و تروریسم در جهان داشته باشم. تمام گروههای تروریستی جهان را مورد مطالعه و تحقیق قرار دادم نه برای اینکه از آنها چیزی بگیرم بلکه برای مقایسه احساس خودم در مقام نویسندهای که میخواهد بر علیه تروریسم بنویسد. میخواستم ببینم احساسم در مواجهه با تروریسم درست است یا نه. فضای «باغ استخوانهای نمو» طوری بود که نوشتنش برایم سخت بود. آن را چندسالی گذاشتم کنار تا در این زمینه پربارتر بشوم. دستپاچه نبودم که حتما کتابی بنویسم و چاپ کنم چون خیلی متعصبم که کتاب احمد آرام با قبلی فرق داشته باشد و اگر ندارد پس تو دیگر ننویس و اینها به جشن امضا، سن و سال و جوایز ادبی مربوط نیست. بلکه مربوط به نویسندهای است که برای خودش یک شعار داشته باشد. من شعارم این است که؛ مینویسم برای اینکه انسان را دوست بداریم و برای دوست داشتن انسان باید روز به روز پربارتر باشی تا انسان حرف ما را بپذیرد. حالا چه در دهه 60، چه در دهه 80 و چه در حالا که در دهه 90 هستیم و مسلما نباید مانند دهه 60 بنویسیم.
اخیرا نمایشنامهای به قلم شما در جشنواره سیمرغ برگزیده شده است. از تجربیات نمایشنامهنویسی خود بگویید و تاثیری که این تجربیات بر داستاننویسی تان داشته است. چه ارتباطی میان داستان و نمایشنامه میبینید؟
من از 16سالگی نمایشنامه مینوشتم و در تئاتر بازی میکردم و تجربه بازی در فیلم کوتاه و سریال را نیز دارم. چیزی که برای من مهم است این است که اگر من به نمایشنامه آشنایی نداشتم شخصیتهای من از ابعاد گوناگون دیده نمیشدند. نمایشنامهنویسی یک خوبیای که دارد این است که شخصیت را مینویسید و روی کاغذ با شما دیالوگ برقرار میکند اما وقتی روی صحنه رفت با مردم دیالوگ برقرار میکند و آنجاست که شما متوجه میشوید که آیا این شخصیت را درست خلق کردهاید یا نه. و آنجا میتوانید خودتان را نقد کنید. نمایشنامهنویسی به من کمک کرد تا شخصیتهای رمان و داستانم را خوب پیدا کنم چون وقتی نمایشنامه مینویسم با آدمهایی که در جهان غیب هستند گفتمان میکنم و تلاش میکنم آنها را به خودم نزدیک کنم و همین تلاش باعث میشود که واژگان تازهای بیابم و از نظر روانشناسی شخصیت بتوانم خودم را قوی نگه دارم. همین روانشناسی شخصیت در کارهای من پر از رویکردهای بصری است. اگر آگاهانه نمایشنامه بنویسیم میتوانیم آگاهانه از نمایش استفاده کنیم برای قوام بخشیدن به فضای داستان. البته من تجربیات خودم را در این باره میگویم . من ساعدی را مرد بسیار بزرگی میدانم . او هم نمایشنامهنویس بود هم داستاننویس و شخصیتهایی که در نمایشنامه خلق میکند نوع تکاملیافته و به بلوغ رسیدهاش در داستانهایش وجود دارد. شخصیتهای«ترس و لرز» و «دندیل» شخصیتهایی هستند که از نمایشنامه وارد داستان شدهاند و البته می توانند از داستان نیز وارد نمایشنامه شوند. من نمایشنامه «فرشتهای با کفشهای اسکیت» را سالها پیش نوشته و جوایز مختلفی را نیز برده بودم. اخیرا بچههای دانشگاه علوم پزشکی در کارگاه بازیگری من شرکت کردند و گفتند که ما میخواهیم اثری از خودت را کار کنیم. اما آن اثر زبان سال 73 را داشت و باید زبان جدیدی را وارد آن میکردم و طبعا نام آن را نیز عوض کردم قبلا نامی شبیه «صداهای نزدیک از صفدر به صفورا، سینما، دوچرخه» بود وقتی دوباره به آن وارد شدم دیدم که در آن یک فرشته از مجلس کوکتلپارتی وحشتزده بیرون آمده و وارد قبرستان اتومبیلی شده است. آنجا با خواهر برادری روبهرو میشود که آرزوهای همدیگر را بازی میکنند اما همیشه وقتی میخواهند به آرزوهایشان برسند ناگهان قطاری از بالای قبرستان عبور میکند و آنها فرو میریزند این مسئله آنقدر تکرار میشود تا جایی که دیگر صفدر نمیتواند ادامه بدهد و همانجا در صحنه فریز میشود. این نمایشنامه جایزه دوم را در جشنواره بینالمللی سیمرغ گرفت. جشنوارهای که اهمیت آن کمتر از فجر نیست.
چه کارهایی در دست نوشتن و انتشار دارید؟
مجموعه داستانی به نام «دهان باز لولیتای چپ دست» به نشر پیدایش دادهام و آماده انتشار است. همچنین دو رمان آماده انتشار دارم که اواسط امسال آن را به دست ناشر میسپارم. یکی از آنها «دختر مردهسوز» نام دارد که درباره دختری افغانی ـ ایرانی است و رمان دیگرم «سیرمه کشون» نام دارد. سیرمه در زبان جنوبی همان سرمه است.
این نویسنده در انتها به شایعاتی که علیه او در خصوص مخالفت با جوایز ادبی پخش شده اینگونه پاسخ داد: من با جوایز ادبی مخالف نیستم من مخالف چیدمان بد داوریام. من مخالف سلیقهای برخورد کردنها و لابیها هستم. مثلا جایزه ادبی مهرگان که خودم جایزه اصلی را بدست نیاوردم مثال خوبی از یک جایزه ادبی است که نظم خوبی دارد و بسیاری از کارها میتوانند در آن دیده شوند.
نظر شما