گفت وگوی ایبنا با کیوان ارزاقی همزمان با انتشار «شورآب»؛
باید در آثارمان مختصات تاریخی و جغرافیایی وجود داشته باشد
کیوان ارزاقی درباره استفاده از تاریخ و جغرافیایی خاص در رماننویسی میگوید: بخشی از رمان وظیفهاش اشاره به جغرافیا و تاریخ است. نه اینکه تاریخ نویس باشیم نه اما طوری باشد که سی سال بعد کسی که این رمان ها را میخواند بتواند تهران امروز را در آن ببیند.
در رمانهای شما همواره فردی یا افرادی وجود دارند که در حال کوچاند. چرا همیشه مساله مهاجرت در رمانهای شما به چشم میخورد؟
چون مهاجرت دغدغه خودم است. خودم هم مهاجرت داشتهام. آدمهایی که میروند و هر روز هم تعدادشان بیشتر میشود، یک بخش از زندگی ما هستند. هر کدام از دوست و رفیقهایی که مهاجرت میکنند قسمتی از زندگی ما را با خودشان میبرند. یعنی وقتی عملا آدمهای دیگر میروند، این تو هستی که مهاجرت کردهای. دیگر بخشی از خاطرات و کودکی و جوانیات نیست. فکر میکنم در ادبیات و سینما با اینکه مهاجرت مسالهای است که ما به شدت درگیر آن هستیم، تعداد آثار ماندگاری وجود ندارد. حتا بهصورت سفرنامه و داستان و رمان نیز در این زمینه اثر کم است. بیشترین حجم این آثار از سوی کسانی است که آنجا ماندگار شدهاند اما چون کسانی که مهاجرت میکنند از فضای داخلی ایران دور میشوند و دغدغههایشان نیز از مایی که داخل هستیم، فاصله میگیرد در بهترین حالت تبدیل به نوستالژی میشود. هنوز ادبیات ما در زمینه این آثار خیلی فقیر است. اما درباره خودم حتا اگر شرط هم بگذارم که دیگر از مهاجرت ننویسم باز چون دغدغه خودم بوده و همیشه درگیرش بودهام به نحوی از آثارم بیرون میزند.
نوشتن از مکانها با جفرافیایی خاص رنگ و بوی تجربه زیستی میدهد. چقدر از تجربه های زیستی خودتان در نوشتن از این فضاها بهره بردهاید؟
من از آنهایی هستم که اگر از ابتدای داستان متوجه شوم که نویسنده ماجرا را با توجه به تجربه زیستهاش نوشته حس میکنم که چیزی برای من بیواسطه تعریف میشود و بیشتر به دلم مینشیند. خودم به این قضیه اعتقاد دارم که نویسنده عمدتا باید از تجربه زیستهاش بنویسد. البته تحقیق هم این میان راه گشاست. به عنوان مثال من داستانی به نام «زندگی منفی یک» دارم که تم زنانهای دارد و مساله تجاوز و نازایی در آن مطرح شده است. این مسائل قطعا برای من قابل تجربه نیست اما با کسانی مانند متخصصان زنان و زایمان و روانپزشکانی که درباره مساله تجاوز و خودکشی کار کردهاند، دیدار و صحبت کردم.
درباره تجربه زیستی فکر میکنم که داستان در این صورت میتواند خیلی منطقیتر و عقلاییتر و دلنشینتر شود. به همین دلیل در نوشتن از تجربیات زیستیام استفاده میکنم نه اینکه مدام از تجربه قبلیام بنویسم. به طور مثال سال قبل عکسهایی از منطقه زیبایی در صفحه اجتماعیام میگذاشتم و با تشویق کسانی چون علی خدایی مواجه شدم. آن عکسها مربوط به همین منطقه شورآب است که با قطار به آنجا سفر کردم. درباره دیگر فضاهای کتاب هم همینطور است. به هامبورگ رفتم و سوار کشتی شدم تا از آنجا به سوئد بروم و کلینیکهایی که در آن عمل اتانازی انجام میشود را از نزدیک ببینم. البته چون محدودیت و پروسه بسیار سختی داشت موفق به انجام این کار نشدم. اما مستندهای زیادی در این باره دیدم و مقالات انگلیسی زیادی در این باره خواندم تا بتوانم اتاق اتانازی را در رمان به خوبی دربیاورم.
حضور جغرافیا نیز در این رمان پررنگ و نام آن نیز یک مکان جغرافیایی است . جغرافیا چیزی است که بسیاری از رمانها از آن بی بهرهاند و انگار مد شده که اتفاقات داستانی در یک لامکان و لازمان رخ بدهد. استفاده از خطوط راهآهن شمال و پل ورسک نکته جالبی است که در رمان شما وجود دارد. چقدر به لزوم جغرافیا در رمان معتقدید؟
ما در منطقهای هستیم که خیلی چیزها مانند زلزله و کودتا و ... را دیدهایم. باید به اینها به چشم فرصت نگاه کنیم. این اتفاقات برای مردم عادی بد هستند اما برای ما نویسنده ها اتفاقات خوبی است. من در زمانی که مشغول نوشتن طرح این رمان بودم اتفاقات مجلس افتاد و من آن را در دل داستانم آوردم. دوست داشتم آن اتفاق خیلی قبلتر می افتاد تا از آن به نحو بهتری در داستانم بهره ببرم و پررنگ تر به آن اشاره کنم. بسیاری از رمانهایی که میخوانیم به گونهای است که اگر اسامی مانند حسن و حسین و کیوان را از آن برداریم و به جایش استیو و پیتر بگذاریم، هیچ فرقی نمیکند.
بخشی از رمان وظیفهاش اشاره به جغرافیا و تاریخ است. نه اینکه تاریخ نویس باشیم نه اما طوری باشد که سی سال بعد کسی که این رمانها را میخواند بتواند تهران امروز را در آن ببیند. من معمولا از پل صدر و جای خالی پلاسکو در رمان مینویسم. روزی که پلاسکو خراب شد – شاید خیلی سانتیمانتال به نظر برسد- به پهنای صورت اشک میریختم چون بخشی از خاطراتم به پلاسکو وصلهپینه بود. اما حالا دوسال از حادثه پلاسکو گذشته و هنوز کسی استفاده داستانی خوبی از این ماجرا نکرده است. من این مختصات را دوست دارم چون فکر میکنم اصلا وظیفه ما این است که این مختصات جغرافیایی و تاریخی در آثارمان وجود داشته باشد. به عنوان مثال وقتی رمانهای آمریکایی و فرانسوی را میخوانیم میتوانیم چهل پنجاه سال پیش آنها را ببینیم.
همین مساله به سمت تاریخ آمدن هم قابل بحث است. میتوان از تاریخی استفاده کرد که متعلق به گذشتهای دور است و همینطور از اتفاقاتی که در گذشته نزدیک رخ دادهاند. شما تلقیتان از تاریخ چیست؟
چند وقت پیش یکی از خبرگزاریها روی بحث تاریخ کار کرده بود و یکی از دوستان نویسنده به این مساله نقد کرده بود که استفاده تاریخی نمیکنیم اما تاریخ امروز هم تاریخ است. امروز که شب شود با یک تاریخ یک روزه مواجه هستیم. خودم به شخصه از یک جایی تصمیم گرفتم که حادثه مجلس را در رمانم بیاورم. امروز با این حجم خبر و اتفاقات باید به رویدادها اشاره کنیم تا در گذر زمان چیزی از یادمان نرود. نوشتن از مسالهای درباره قاجاریه سخت و مستلزم تحقیق زیادی است اما من به عنوان یک نویسنده میتوانم که از پلاسکو و مجلس و چیزهایی که دیدهام بنویسم.
در شورآب با توجه به تنوع فضاها تهران هم با همه وجود در رمان وجود دارد. تلقی شما از کاراکتر شهر در رماننویسی چیست؟
من خودم دغدغه تهران دارم. یک روزی دوست دارم رمانی با محوریت و شخصیت تهران بنویسم. تهران امروز ما به سرعت در حال خراب شدن است. تهران در سی سال اخیر خیلی داغان شده و رضا امیرخانی در «رهش» این مساله را از زاویهای بررسی کرده است. رمانها باید طوری باشد که سی سال بعد خواننده بتواند امروز را ببیند. همین پل صدری که ده سال ساختنش طول کشید میتواند سی چهل سال بعد در تهران نباشد. مقایسهای داشته باشیم؛ آمریکا چند روز با عراق جنگید و ما چند سال. بینهایت فیلم و داستان درباره این جنگ چند روزه در آمریکا ساخته شد. به لحاظ کمی در ایران هم فیلم و داستان تولید شد اما آثار ضعیفی بودند و سینمای جنگی و ادبیات دفاعمقدسی ما خیلی قابل دفاع نیست. ما هشت سال جنگیدیم و میتوانستیم آثار بهتری از آن همه آدمی که جنگیدند و رفتند داشته باشیم. تازه در این حوزه حمایتهای دولتی هم همواره وجود داشته است.
در داستان نویسی ما نه پول است نه شهرت! اما حداقل میتوانیم به شهرمان، کوچهپسکوچههایش و آدمهایی که امروز هستند و فردا نیستند عرق داشته باشیم. تهران، پاریس نیست که ساختمانهایش همچنان بدون تغییر بماند اما کاش حداقل در داستانهایمان باقی بماند.
در رابطه با شخصیتپردازی کاراکترهایتان و شغلهایی که برایشان در نظر گرفتید چه تحقیقات و مطالعات پیشزمینهای داشتید و چرا برای شخصیت اصلی داستان یعنی خسرو شغل آنالیزور فوتبال را انتخاب کردید؟
من سالها در تیمهای دانشگاهی و باشگاهی در سطح حرفهای والیبال بازی کردهام. اگر در مسابقات ورزشی دقت کنید شخصی را با هِدست کنار مربی میبینید که آنالیزور تیم است. یعنی تمام بازی را به صورت عدد و رقم وارد کامپیوتری میکند و به صورت مثال به مربی میگوید که تیم حریف در منطقه دو سرویساش ضعیف است و بهتر است که در آن منطقه سرویس بزنیم. برای این شغل آنالیزور را برای خسرو انتخاب کردم چون میخواستم نشان بدهم که این آدم همه چیزش با حساب و کتاب است. میخواستم از این شغل استفاده داستانی کنم و بگویم که چنین ذهن منطقگرایی میتواند به خاطر یک عکس چنین پیگیریای را انجام بدهد و حتا برای کشتن خودش هم برنامهریزی کند. حس کردم به شخصیت خسرو میخورد که آنالیزور باشد.
طبقه اجتماعی افرادی که در رمانهایتان وجود دارند قشر متوسط روشنفکر را شامل میشوند؛مانند فیلمهای اصغر فرهادی. چرا مدام روی این طبقه زوم میکنید واینکه به نظر شما ضرورت گفتن از کدام طبقه اجتماعی بیشتر است؟
من از این طبقه مینویسم چون خودم هم از همین طبقه هستم. این طبقه را بهتر و بیشتر از طبقات دیگر اجتماع میشناسم. به نظر من اگر بحث روشنفکری را در این طبقه کمی تعدیل کنیم، بیشتر آدمهای جامعه ما از همین طبقه هستند. ولی من فکر نمیکنم که ضرورتی داشته باشد که از طبقه خاصی بگوییم. ضرورت این است که از دغدغه بگوییم. من فکر میکنم باید از دغدغه نوشت و از طبقه متوسط مینویسم چون خودم هستم و دغدغه خودم است.
چه کار جدیدی در دست نوشتن دارید؟
از زمانی که «شورآب» را به نشر افق تحویل دادم، روی دو کار فکر میکنم. فکر میکنم به جایی رسیدهام که نوشتنشان را شروع کنم و شخصیتهایم آدمهایی هستند از همین طبقه متوسط با معضلات معمول روابط شهری. ما در این رمان فضای آپارتمانی میبینیم با ادمهایی که قصههایشان را میگویند. تفاوتی که این کار با کارهای قبلیام دارد در تعداد شخصیتهایش است که در این کار بیشتر است.
نظر شما