یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۶:۳۹
تنها داستان ما را به رهایی و رستگاری خواهد رساند

خسرو باباخانی در آئین اختتامیه نخستین دوره رمان اظهار کرد: با حبیب یوسف‌زاده عزیز به این نتیجه رسیدیم که تنها داستان ما را به رهایی ورستگاری خواهد رساند و آن‌گاه است که قادر خواهیم بود جهان بهتری بسازیم.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، خسرو باباخانی در آخرین جلسه نخستین دوره رمان، مهمان احمد دهقان و کارآموزان این دوره بود. او در پایان این جلسه درباره احمد دهقان صحبت‌هایی انجام داد که متن صحبت‌های باباخانی به شرح زیر است:

«بی‌شک شما عزیزان سریال بی‌مانند روزی روزگاری را دیده‌اید. اجازه می‌خواهم توجه‌تان را به یک صحنه ماندگار از این سریال جلب کنم. خاله لیلا (با بازی درخشان ژاله علو) پس از شب‌ها و روزهای طولانی مادری و پرستاری و فداکاری مثال زدنی موفق می‌شود جان مرادبیگ (با بازی زنده یاد خسرو شکیبایی) را از مرگ حتمی نجات دهد. حال نوبت مرادبیگ است تا برای جبران گوشه‌ای از دین‌اش به خاله لیلا، با او پیمان ببندد تا خدمت کند. به چادر خاله لیلا می‌رود. مرادبیگ اهلی نیست. وحشی است، بدوی است. مرد تفنگ و اسب و راهزنی و باج‌گیری است. در برابر خاله لیلا پا دراز می‌کند. که خاله لیلا ناگهان نهیب می‌زند «ببینم مادرت بهت یاد نداده جلوی بزرگتر از خودت چهارزانو و دست به بغل بشینی؟» مرادبیگ با اکراه چهارزانو و دست به بغل می‌نشیند. سپس خاله لیلا می‌گوید: «ببینم مرادبیگ بلدی ذخیره (هیزم) بکنی؟»
«نه!»
«بلدی نون بپزی؟»
«نه!»
«بلدی کومه بسازی؟»
«نه!»
«بلدی چادر علم کنی؟»
«نه!»
«بلدی عاشقی کنی؟»
«نه.»

که ناگهان مرادبیگ صبرش سر می‌آید و با تحقیر و اعتراض می‌گوید: «خسته‌ام کردی پیرزن، حرفت رو بزن ببینم چی می‌خوای بگی.» و درست در همین لحظه خاله لیلا آن جمله جاودانه، ماندگار را می‌گوید. جمله‌ای که برای همیشه تاریخ در گوش تمام اعصار تکرار خواهد شد. خاله لیلا با حسرت، با تاسف، با درد، اما در عین حال با استحکام، با یقین و با محبتی مادرانه می‌گوید: «پس به چه دردی می‌خوری مرادبیگ؟!»

و من از آن شب به بعد، هر شب قبل از خواب از خودم می‌پرسم: «پس به چه دردی می‌خوری خسرو؟!»
در زمانه‌ای که اکثر آدم‌ها به درد نمی‌خورند. احمد آقا انسان بسیار به درد بخوری است. از نوجوانی و جوانی‌اش نمی‌گویم که در دفاع عاشقانه و مظلومانه از این مرز و بوم هزینه شد. از رمان‌ها و مجموعه داستان‌های تاثیرگذار، جسورانه و بعضا ماندگارش هم چیزی نمی‌گویم. اما نمی‌توانم از کلاس‌هایش، از آموزش‌هایش، از شاگردانش چیزی نگویم. از کسانی که احمد آقا راه رستگاری و رهایی را نشان‌شان داد چیزی نگویم. نمی‌توانم از هنرجویانی که احمد آقا کمک کرد تا انسان‌تر شوند خبری نگویم. نگویم که این تلاش‌ها، این آموزش‌ها، این فداکاری‌ها و دلسوزی‌ها برای همیشه برای ابد در تمام حیات‌ها و حلقه‌های آفرینش خواهد ماند. به یمن و شرف پایمردی همین مرد است که قرار است در این تاریکی فرهنگی و اخلاقی شانزده مشعل فروزان مشتعل شود تا بلکه تاریکی را پس بزند. پس اجازه می‌خواهم پیشاپیش همه‌ی هنرجوها زانوی ادب بر زمین بزنم و بر آن دستان پرمهر، سخاوتمند و هنرمند بوسه بزنم.»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها