بنده اولينبار با كتاب «بشنو از وي» با شما آشنا شدم؛ كتابي كه خيلي گل كرد و در اغلب جلسات داستانخواني آن دوران مورد توجه قرار ميگرفت. شما در اين كتاب بر خلاف بسياري ديگر از منتقدان، توجهتان را به آثار نويسندگان«زنده» متمركز كرده بوديد كه البته در چاپ بعدي با عنوان «نقد حال ما» ادامه پيدا كرد. من هنوز هم منتظر كتابي ديگر در همين فرم هستم. قصد نداريد در اين زمينه بازهم كار كنيد؟
با سپاس از دعوت جنابعالي براي اين مصاحبه، بايد عرض كنم قبل از كتاب «بشنو از وي چون حكايت ميكند» كه اخيرا با اخذ مجوز از ناشر قبلي، با عنوان «نقد حال ما» به چاپ رسيده است، كتابي با عنوان «داستان كوتاه در آينه نقد» به چاپ رساندم كه آن نيز در دست چاپ مجدد توسط ناشر ديگري است. آن هم، با وجود توزيع خيلي بد، مورد توجه برخي قرار گرفت و بهويژه دانشجويان رشته ادبيات انگليسي كه خيلي از آن داستانها را در دروس خود خوانده بودند و ميشناختند، از آن استقبال كردند. من پيش از آن باز كتابي براي دانشجويان رشته زبان و ادبيات انگليسي به زبان انگليسي توسط نشر دانشگاه اصفهان به چاپ رسانده بودم كه داستانها و تحليلها در كنار هم بود. آن كتاب نيز در بسياري از دانشگاههاي استان اصفهان و استانهاي اطراف تدريس ميشد. استقبال دانشجويان از آن منجر به نگارش داستان كوتاه در آينه نقد شد. ولي اين كتاب به فارسي بود و شامل ٣٠ داستان كه بيشتر نويسندگان خارجي بودند و شامل ١١ داستان هم از نويسندگان شناخته شده ايراني ميشد. در اين كتاب نميتوانستم داستانها را هم بگنجانم به دليل حجم كتاب، قيمت بالاي آن براي دانشجويان و از همه مهمتر عدم امكان كسب مجوز از نويسندگان. بنابراين، به تحليل داستانها پرداختم ولي در اين مجموعه از معروفترين داستانهاي ادبيات جهان استفاده كرده بودم كه در تمام منتخبها و مجموعههاي غربي يافت ميشوند و امروزه با وجود اينترنت، دستيابي به تمام آنها ميسر است. در چاپ مجدد آن كه به دليل گرفتاريهاي ناشر، متاسفانه خيلي به تاخير افتاده است. تعدادي ديگر از داستانهاي نويسندگان ايراني را به آن افزودهام و كتاب حجيمتري خواهد بود. البته به موازات آن كتابي ديگر به زبان انگليسي با عنوان «رمزگشايي داستان كوتاه» نوشتهام كه به بحث گسترده در مورد عناصر داستان ميپردازد. نمونههاي بسيار از نويسندگان مطرح جهان و بعضا برندگان جوايز ادبي به همراه پرسشهايي در پايان هر بخش ارايه شده است كه آن هم خوشبختانه مورد استفاده اساتيد در مقطع كارشناسي و كارشناسي ارشد قرار گرفته است. علت استفاده از زبان انگليسي اين بود كه دانشجويان زبان و ادبيات انگليسي كه بايد همواره در معرض اين زبان باشند، به زبان فارسي متوسل نشوند و زبان دوم، كه هدف اصلي يادگيري در اين رشته است، به فراموشي سپرده نشود. با خواندن متن انگليسي اميدوار بودم، مهارت خواندن به زبان انگليسي در آنان تقويت شود. منظور از اين توضيحات اين بود كه بدانيد در زمينه داستان تلاشي بيش از مواردي كه ذكر فرموديد، انجام دادهام. در مورد كتاب نقد حال ما يا همان كتاب با عنوان قبلي، خوششانس بودم كه يكي از دوستان نويسنده لطف كرده و از تكتك نويسندگان آن داستانها اجازه شفاهي گرفتند. با توجه به تدريس در دانشگاه و آگاهي از ناآشنايي دانشجويان و نسل جوان از ادبيات معاصر خودمان (در حالي كه اغلب با نويسندگان بزرگ جهان اُخت هستند)، ميخواستم قدمي در جهت شناساندن نويسندگان بسيار خوب ايراني كه در آن زمان براي نسل جوان ايراني هنوز ناآشنا بودند، بردارم.
شما به عنوان نويسنده و منتقد، هم با گروههاي آزاد حشر و نشر داريد و هم به عنوان استاد در دانشگاه فعاليت ميكنيد. تاآنجا كه بنده ميدانم عمده تلاش شما، آشناكردن محافل دانشگاهي با وضعيت ادبيات معاصر است. از حال و هواي دانشگاهها بگوييد و چگونگي وضعيت ادبيات معاصر.
اجازه دهيد از بخش آخر سوال جنابعالي آغاز كنم. هميشه اين مساله آزارم ميداد كه ما دانشجويان خود را بايد با ادبيات داستاني از طريق تدريس نويسندگان خارجي آشنا كنيم (البته چون رشتهشان اين بود). خيلي از آنها خيلي سادهلوحانه ميپرسيدند كه آيا آنچه در داستانهاي غربي ميخوانند در مورد داستانهاي ايراني نيز مصداق دارد؟ يا آيا ما هم نويسندگاني چون نويسندگان غربي داريم؟ به يمن آموزش دبيرستاني در ايران، اين جوانان هنگامي كه رشته زبان و ادبيات انگليسي را انتخاب ميكردند، براي نمونه يك داستان كوتاه فارسي يا رمان فارسي نخوانده بودند. در حالي كه دانشجوي خارجي وقتي به كالج يا دانشگاه و در مقطع كارشناسي وارد ميشود، بيشتر آثار كلاسيك كشور خود را در دبيرستان خوانده است.
ولي دانشجويان مافقط نامي از چند نويسنده پيشكسوت ايراني شنيدهاند ولي از نسلي كه تجارب آنان و آموختههاي آنان را به ارث برده و از آنان بهره بردهاند، بيخبر بودند و هنوز هم هستند. در تدريس همواره گوشزد ميكردم كه چون رشته ما ادبيات انگليسي است از نويسندگان غربي در دروس استفاده ميكنيم، ولي عناصر داستان و داستاننويسي زباني مشترك بين همه نويسندگان جهان است كه با اِشراف بر اين عناصر، آنها ميتوانند به درك و تحليل و تعبير نويسندگان ايراني نيز بپردازند. شايد باور نكنيد كه خيلي از دانشجويان علاقهمند در مدت كوتاهي شمّ و مهارت داستانخواني را ياد گرفته و با شاهكارهاي ادبي جهان كه در برنامههاي درسي ميگنجانديم، آشنا ميشدند و تشويق ميشدند كه آثار ديگر آنها را يا به انگليسي يا ترجمه فارسي آنها را بخوانند. در مواردي در پروژههايشان وادارشان ميكردم به بحث و بررسي نويسندگان ايراني بپردازند كه خيلي هم برايشان لذتبخش بود. آنها بايد ميدانستند كه ميتوانند از آنچه در ادبيات داستاني غربي ميآموزند، در درك آثار معاصر فارسي نيز بهره ببرند. هدف من بيدار كردن اين انگيزه در نسل جوان بود؛ نسل جوان ما بايد بدانند ما نويسندگاني داريم كه در توانايي داستاننويسي با نويسندگان نامي غرب شانه ميزنند.
در مورد حشرونشر من با محافل بيرون از دانشگاه، بايد بگويم كه چندان ارتباطي نداشتم. من معروفم به اينكه سرم در كار خودم است و فقط به عشق ادبيات مينويسم و نفس ميكشم. ارتباطم با محافل ادبي فقط زماني بود كه در جشنوارههاي ادبي كه در اصفهان، تهران و شهرستانها برگزار ميشد، دعوت ميشدم تا به ارايه سخنراني و بيشتر داوري بپردازم يا اينكه دعوت به مصاحبه شوم، مثل حالا كه در خدمت شما هستم. اما با پايان تحصيلاتم در رشته ادبيات انگليسي از دانشگاه ويسكانسين- ماديسون و آغاز تدريس در اين رشته، تصميم گرفتم كه از آموختههاي ادبي خود در زمينه ادبيات فارسي، داستان، شعر و نمايشنامه استفاده كنم چون در دانشگاهي با نظامي بسيار سختگير تحصيل كرده بودم و به همين دليل از معرفت و دانش ادبي كه در آن زمان اوج خود را ميگذراند و با جريانات نقد ادبي كه بيش از نيم قرن از قرن بيستم را به خود اختصاص داد، آشنا بودم و در سيستم آموزشي دانشگاهي تربيت شده بودم كه در تمام پروژهها و پژوهشها ما را بدان سو رهنمون ميكرد.
من در ايران و در دوره ليسانس افتخار شاگردي شادروان استاد دكتر سعيد اربابشيراني را داشتم كه الفباي نقد ادبي را در آن زمان به ما آموخت. هنگام گرفتن پذيرش، ايشان اصرار داشتند كه دانشجويان بورسيه و ممتاز را، با شناختي كه از دانشگاههاي امريكا داشتند، به دانشگاهي بفرستند كه آنان را فولاد آبديده كند. البته آن موقع از قصد وي آگاه نبوديم. وقتي به آنجا رفتم، فهميدم اصرار وي بر چه اساس بوده است. با وجود تحمل سختي زياد در چنين نظامي، بابت انتخاب دانشگاهي كه دوره تحصيلم را در آن گذراندم، همواره خود را قدردان آن زندهياد ميدانم كه براي من پدري كرد و پس از بازگشت نيز از اينكه مو به مو به توصيههاي شان عمل كرده بودم، مرا مورد تفقد قرار ميدادند. با تمام سختگيريهاي خاص از طرف اساتيدي كه با تعصبي خاص به ادبيات انگليسي مينگريستند و هر كسي را قادر به درك و رقابت با دانشجويان بومي كه زبانشان انگليسي بود، نميدانستند، سعي كردم از قافله عقب نمانم. شبانهروز را در كتابخانه و مطالعه مطالب جديد آن زمان ميگذراندم. در بازگشت نيز هم در تدريس و هم در فعاليت علمي خود سعي كردم از آموختههايي كه براي كسب آنها واقعا تلاش كرده بودم، در جهت شناساندن ادبيات اين سرزمين ياري بجويم.
يكي از نويسندگاني كه شما به واكاوي آثارش پرداختهايد«ويليامفاكنر» است. فاكنر نويسندهاي است كه تاثير بسياري بر ذهنيت بعضي نويسندگان نسل سوم ما داشت. از آنجايي كه اين نويسنده، نويسنده مشكلنويسي هم هست، چرا در ايران اينقدر طرفدار پيدا كرد و هنوز هم خواننده دارد؟
درست است! زبان و تكنيك داستاننويسي فاكنر بسياري از نويسندگان غرب و نويسندگان مدرن ما را تحتتاثير قرار داده است. كاربرد وي از ديدگاه داستان در «خشم و هياهو» هم بديع بود و هم مبتكرانه. اين دقيقا همان چيزي ست كه نام او را به عنوان پيشكسوت واقعي در عرصه داستاننويسي رقم ميزند. در داستان «گوربهگور» لذت پيگيري داستان معماگونه خانوادهاي را، با محوريت شخصيت مادر و ارتباط عاطفي وي با فرزندانش، به خواننده ميدهد. پيرنگي كه از لابهلاي روايات مختلف افراد خود را نشان ميدهد. اثر اين تكنيك را در داستانهاي كوتاه «گلشيري» و پس از آن در پيروان و شاگردان وي ميبينيم. از شباهت داستانهاي «روزگار سپريشده مردم سالخورده» استاد دولتآبادي، در استفاده از روايات و نگاه شخصيتهاي مختلف، «شازده احتجاب» روانشاد گلشيري تا «سمفوني مردگان» عباس معروفي به غوغا و هياهو نيز آگاهيم، كه خودآگاه يا ناخودآگاه در آثار نويسندگان ما متجلي ميشوند.
من خود عاشق داستانهاي فاكنر و مهارت روايت او هستم و مطالب زيادي در آن زمانها در مورد آن خواندهام ولي آنچه بيش از همه مرا مسحور كرد، تحليل فرماليستي اعجابانگيز «كلينت بروكس» بود كه آنها را ترجمه و تاليف كرده و در بررسي شيوه روايي سه رمان فاكنر ارايه دادم (كه ناشر پس از چاپ آن هرگز از سرنوشت بعدي كتاب بنده را آگاه نكرد كه اين كتاب فروش رفت، به چاپ بعدي رسيد يا روي دستشان ماند! لطف برخي ناشران محترم كه پس از چاپ كتاب، احوالي هم از مولف نميپرسند و به تماسهاي مكرر وي نيز وقعي نمينهند!)
به هر حال، آشنايي نويسندگان بزرگ ما با بزرگاني چون فاكنر، سبب شكوفايي و رشد تكنيكهاي نويسندگي آنان شد، به طوري كه كمتر ميشود در خوانش داستانهاي معاصر نويسندگان مرد، ردپاي فاكنر را نديد. البته همانطور كه عرض كردم ممكن است ناخودآگاه بوده باشد. همين سختنويسي و چالشبرانگيزي آثار فاكنر، خود كنجكاويبرانگيز و جذاب براي خوانندهاي است كه به جنبههاي زيباشناختي اثر بها ميدهد.
به عنوان يك فعال فرهنگي كه هم تدريس ميكنيد و هم ترجمه و در كنار اينها از نقد ادبي هم غافل نيستيد، برايمان بگوييد كه حال و روز ادبيات معاصر ما در چه وضعيتياست و چرا امروزه با پديدهاي به نام«افت نقد ادبي» در ايران مواجهيم؟
من نيز به اين موضوع بسيار انديشيدهام و پاسخي كه ميخواهم بدهم فقط از تجارب و مشاهدات و آسيبشناسي نظام آموزشي دانشگاهي سرچشمه ميگيرد. در كشور ما متاسفانه مثل هر چيزي كه براي مدتي به شكل كليشه در ميآيد، نقد ادبي هم به چنين سرنوشتي دچار شده است. ما «اگر نخورديم نان گندم، ولي ديديم دست مردم». ما روند تكوين نقد ادبي را چه در خارج از كشور و چه در داخل و دانشگاههاي خود شاهد بودهايم. در خارج، اصول نقد ادبي در هر مقاله و پروژه تحقيقي، چه بلند و چه كوتاه، بايد رعايت ميشد و تحليلها بايد چنان گويا، روشن، مستدل و نمايانگر توانايي تحليل تحليلگر ميبود كه شما با دادن عناوين اصلي و زيرعنوانهاي زوركي لازم نبود به خواننده بفهمانيد كه چه ميگوييد. تحليلگر چنان موشكافانه به تحليل يك اثر ادبي ميپرداخت و گهگاه از اين و آن هم گواه ميآورد كه خواننده را متقاعد و راضي ميكرد كه نگارنده بر موضوع و اثر مورد بحث اشراف دارد. در مقابل، در ايران، در دانشگاهها به طوري كه در دانشگاههاي خارجي و در رشته علوم انساني مرسوم است و امروزه نيز در ايران مرسوم شده است، مقالهنويسي اصلا مرسوم نبود و ادبيات بر اساس برخي اطلاعات و محفوظات پيش ميرفت. تا اينكه خوشبختانه تب مقالهنويسي و چاپ آن در دانشگاهها رايج شد. آنچه تجربه خود ما در دانشگاه بود، اين بود كه در رشته زبان انگليسي، ناگهان رشته آموزش زبان به اوج رسيد و براي مقالات پژوهشي، قالب و فرمي كه تقليدي از فرمتهاي خارجي بود، رايج شد و به تمام پاياننامهها و رسالهها منتقل شد. با بازگشايي مقاطع عالي در ادبيات، همان قالب و فرمت به رشتههاي ادبيات و پس از آن ادبيات فارسي نيز تحميل شد و به قول عوام، بر قالب ادبي نيز «ماسيد». اين قالب و فرمت با آنچه در تزها و رسالههاي ادبي در دانشگاههاي مناطق ديگر دنيا معمول است، سنخيتي ندارد. وحدت و انسجام يك رساله و مقاله ادبي بايد خود بخواند و ببويد و معنا را منتقل كند، در حالي كه به تبعِ مقالات تجربي، مقالات ادبي هم پر شد از نظريههاي مختلف، جداول و آمار و ارقام و آنچه ديگران در مورد موضوع گفتهاند. اين ارثيهاي بود كه معلوم نشد از كجا بر نوشتههاي ادبي ظالمانه تحميل شد. درآن زمان هم هر چه فرياد زديم كه اين آن چيزي نيست كه در سنت ادبي مرسوم است، كسي به حرفمان وقعي ننهاد، چون اين قوالب به طور گسترده و همهگيري اپيدمي شد و ما خود نيز، بر خلاف باور و تخصص خود، بدان تن داديم! چون مقاطع ارشد ادبيات انگليسي، خيلي پس از آموزش زبان در ايران راهاندازي شد، ناچار به تبعيت از اسلوبي بوديم كه با ادبيات بيگانه بود. وقتي يك پاياننامه ادبي را ميخوانديد، انگار كه يك مقاله در زمينه علوم پايه را مطالعه ميكرديد. مورد ديگري كه در دروس ادبي دانشگاهي مطرح شد، آموزش مكاتب و رهيافتهاي نقد ادبي بود. اين مكاتب و رهيافتها موضوعاتي بسيار پيچيده و غامض هستند كه در پس آن دنيايي فلسفه و جامعهشناسي و روانشناسي و زبانشناسي و غيره نهفته است و با گذشت زمان تعداد آنان افزايش يافته و بيشمار شده و چون حلقه زنجير به يكديگر متصلند. دانشجويان ما با آن ضعف اطلاعات عمومي و ضعف مطالعه و بيحوصلگي در خواندن متون بلند و غامض، با وجود تلاش ما در فهماندن ريشهاي مطالب به آنها، از درك اين مكاتب متعدد، به غير از موارد استثنايي و دانشجويان برجسته، عاجز بوده و قدرت درك ارتباط اين مكاتب را ندارند. ولي ما اساتيد موظف به تدريس مطالب هستيم كه اگر خودمان در دوران تحصيل درك درستي از مطالب داشته باشيم، ميتوانيم به دانشجو هم در حد درك او بياموزيم. حال، بنا بر همان قالب كلي مرسوم در گرايش آموزش زبان، به دانشجو گفته شده تحليل خود را به يكي از الگوهاي نقد ادبي محدود كرده و چارچوب كارش را مشخص كند. حتي اگر به فرهنگ اصطلاحات ادبي آدامز مراجعه كنيد، ميگويد نقد ادبي فقط به معناي انتقاد از اثر نيست؛ نقد ادبي ميتواند شامل تعريف، تحليل و نكتههاي انتقادي نيز باشد. آنجا حتي تصريح ميكند كه ناقدي ممكن است در تحليل خود رهيافت خاصي را الگو قرار دهد، اما الزامي نيست بدان اشاره كند، چون ماهيت بحث و تحليل، خود نشاندهنده آن رهيافت خاص خواهد بود. دانشجو اما سعي ميكند بر روال و روتين معمول عمل كند ولي با درك ناقصي كه از همان الگو، رهيافت يا مكتب نقد ادبي دارد، براي قانع كردن خوانندهاش، تكه و قطعاتي گاه نامرتبط از دهها منبع و كتاب را در كنار هم ميگذارد و تقريبا دو سوم از مقاله يا رساله را از آنچه ديگران در مورد آن مكتب گفتهاند پُر ميكند (اين آن چيزي است كه در بيشتر مقالات در مجلات علمي شاهد هستيم) . وقتي نوبت به تحليل اثر و نقد آن ميرسد، ميبينيد نويسنده باز از اين سو و آن سو شواهدي را در مورد اثر ارايه ميدهد كه آنها نيز متعلق به ديگران است و گاه متوجه ميشويد كه او خود اثري را كه بناست تحليل كند، نخوانده است و خوانشهاي ديگران را دارد به جاي خوانش و تحليل خود جا ميزند. شايد حتي متوجه نباشد كه اين كار خطاست، چون كار ديگردانشجويان را الگو قرار ميدهد، كه آنها نيز الگويي معيوب و قطعه قطعه است.
نتيجه اينكه امروز شاهديم اين يك الگو و چارچوب به دهها مورد افزايش يافته و دانشجوي دكتري در رسالهاش نام ١٠ نظريهپرداز را معرفي ميكند و مدعي ميشود كه ميخواهد نظريههاي همه آنها را در اثر رديابي كند، ولي در نهايت با چند گواه مختصر كه نمايانگر درك و تحليل خود او هم نيست، شما را تشنهلب رها ميكند. در مواردي حتي زحمت يك بار بازخواني و اطمينان از انسجام و وحدت موضوع را هم به خود نميدهند. اين افراد خود بعدها در دانشگاهها به تدريس و راهنمايي پاياننامه و فارغالتحصيل كردن دانشجويان با همين روش ميپردازند. مقالات با تمام مشكلات به چاپ ميرسند. افراد ارتقا ميگيرند و به مراتب و مدارج عالي دانشگاهي دست مييابند و اين دور باطل ادامه مييابد و بدينسان شيوههاي غلط به سرعت اشاعه يافته و جا ميافتند، مقالاتي با دهها منابع متعدد، ولي محتوايي نازل!هيچگونه ابداع و خلاقيتي كه نشاندهنده كشفِ خود نويسنده در مورد اثر باشد، ديده نميشود. ولي همواره گلهمنديم كه چرا مقالات ما در مجلات علمي خارجي پذيرش نميشوند! بسياري به سرقت ادبي متوسل ميشوند و ديگر نميدانيد آيا مقالهاي كه ميخوانيد، كار اصيلي است يا نه و آن بيچارهاي هم كه كار درست و اصيل و اصولي انجام ميدهد، در مظان سرقت ادبي يا پليجريسم قرار ميگيردچرا كه خوانندگان «اعتماد» خود را به كار اصيل از دست دادهاند. ممكن است حتي دانشجو بسياري مكاتب ادبي را بشناسد، ولي در استفاده كاربردي از آن به راه خطا رود. در نتيجه كار تحليل و نقد ادبي منحصر ميشود به افرادي معدود و منحصر به فرد كه ميدانند چه ميكنند، ولي شايد در عرصه قوانين آكادميك جا افتاده امروزي مورد قبول نباشند.
من خود اغلب ترجيح ميدادم مقالاتم در مجلات ادبي و براي مخاطب عام چاپ شود تا در مجلات علمي كه در قفسههاي كتابخانهها خاك ميخورند.
شما دركنار پرداختن به ادبيات داستاني، چند كتاب هم در شناخت تراژدي ترجمه كردهايد. منظورم كتابهاي«آناتومي تراژدي» و« تراژدي چيست؟» است. واكاوي مفهوم تراژديهاي بزرگ جهان در اين دوكتاب، بنا به چه ضرورتي آغاز و به انجام رسيد و نوع نگاه «كليفورد ليچ» و«نورتراپفراي» در اين دوكتاب بر چه وجوهي متمركز است؟
شايد شما هم در شنيدهها و مشاهدات خود به اين مساله توجه كرده باشيد كه جوانان ما و دانشجويان رشتههاي مختلف و به ويژه تئاتر، چنان گرفتار نظريهها و تئوريهاي پسامدرنيستي شدهاند كه غافل از اين هستند براي داشتن معرفتي جامع در هر زمينه، بايد ريشهها را نيز شناخت و از سرچشمه حركت كرد تا به فرمها و شكلهاي پيچيدهتر و پيشرفتهتر كه از تمام فراز و نشيبها گذر كردهاند، رسيد. اصولا در ادبيات و تمامي ژانرهاي آن و همچنين در نقد ادبي، دانشجويان و هنرجويان ما از آخِر به اول حركت ميكنند. بپرسيد ببينيد چند دانشجوي هنرهاي نمايشي «بوطيقا» را خواندهاند. من خود اين كتاب را در دروس نمايشنامه براي دانشجويانم زير و رو ميكردم و بعد آن را بر روي آثار كلاسيك پياده ميكردم و در آثار مدرن نيز نشان ميدادم كه چگونه اين اصول ارسطويي يا تداوميافته يا تغيير و دگرگون شدهاند. دانشجويان و نسل جوان بر پله بالايي ايستاده و نگاهي به پشتسر نميكنند. كتاب «كليفورد ليچ» با تعاريفي كه چهرههاي بزرگ ادب از تراژدي دادهاند، آغاز ميشود و سپس به الفباي تراژدي ميپردازد. آشنايي با اين نظرات و نكات از ابتدا تاكنون براي كسي كه ميخواهد در مورد تراژدي چيزي بداند يا آن را بازي كرده يا به صحنه بياورد، يك الزام است. كتاب«نورتروپ فراي» هم بخشي از كتاب آناتومي نقد است كه من فقط آن قسمت كه مربوط به تراژدي بود در اين كتاب گنجاندم، اگر چه بحثي است به نهايت سنگين و پيچيده كه خواننده بايد تجربه زيادي از خواندن تراژديها داشته باشد تا آن را درك كند. نورتروپ فراي در «آناتومي نقد» با توجه به بحث ژانرهاي ادبي، تمام ادبيات غرب، با گريزهايي به ادبيات شرق، را تجزيه و تحليل كرده است؛ اين كار اقيانوسي است كه غرق شدن در آن اگرچه هولآور، ولي لذتبخش است. هولآور است، چرا كه در مييابيد چقدر كم درباره ادبيات ميدانيد. كتاب «ابلهان زمان» او را نيز ترجمه كردم كه تماما بر تراژديهاي تاريخي شكسپيري است تا در عرصه تراژدي، اين ژانر را از قلم نيندازيم. تاسف من هميشه از اين بوده است كه با داشتن اثري چون شاهنامه، ما چقدر در زمينه نمايشنامه كلاسيك بومي كم كار كردهايم؛ يا اصلا كاري انجام ندادهايم. آنچه هم هست به چندين موردي كه فقط در تهران بر صحنه ميآيد، محدود ميشود.
درميان كتابهاي شما، كتابي پيرامون شناخت بيشتر«بوطيقاي ارسطو» به چشم ميخورد. ظاهرا نقش ارسطو در واكاوي جنبههاي گوناگون ادبي هيچگاه رنگ كهنگي به خود نميگيرد. به گمان شما نسل امروز ادبي ما براي شناخت اوليه اين نظريهپرداز، ميبايست از كجا شروع كند؟
درست است كه بوطيقا در مورد تراژدي و نمايشنامه است، ولي چون اولين شكل ادبيات شعر بود، هر چه ارسطو و معاصران وي در مورد ادبيات ميگفتند، در اصل در مورد شعر بود. انگار ادبيات و شعر مترادف بودهاند، كما اينكه بوطيقا را هنر شاعري ناميدهاند. اول اشعار سروده شد و پس از آن در اين اشعار، نمايشنامه و داستان ظهور كرد. پس بوطيقا در برگيرنده شعر و نمايشنامه و داستان است. هر چه بيشتر با داستان آشنا ميشويم، بيشتر به اين نتيجه ميرسيم كه آنچه در مورد داستان ميدانيم، هماني ست كه ارسطو گفت؛ فقط باگذشت زمان توضيحات وي مبسوطتر و كاملتر شدهاند. همان چيزي كه در ديدگاه داستان تا حتي قرن بيستم ناديده گرفته ميشد، يعني تفاوت قصهگو با نويسنده كه اين خود امروز به يك نظريه مبسوط نقد ادبي مبدل شده است، هماني است كه ارسطو در چند جمله، در بوطيقا مطرح كرد. منتها اين نكات براي خود او چنان روشن بود كه فكر ميكرد ذكر آنها كافي است و نياز به گشودن بيشتر ندارد، كما اينكه بحث روانپالايي يا كاتارسيس وي قرنها ناقدان و مفسران را سرگردان كرده بود و هنوز مورد بحث است. به همين دليل در كتاب خود مقالاتي را كه به بحث در مورد ابهامات بوطيقا ميپردازد نيز افزودم تا براي خوانندگان راهگشا باشد. اين كتاب خود نخستين مرجعي است كه دانشجويان بايد از آن آغاز كنند.
برگرديم به محيطهاي دانشگاهي. من اجازه ميخواهم اين پرسشرا مطرح كنم كه درك دانشجوهاي ادبيات از روند رشد ادبيات در كشور چگونه است و اصولا اميدي به بيرون آمدن نويسنده و شاعر و منتقد از اينگونه فضاها داريد؟
در واقع بايد بگويم هيچ. آخر از كجا بايد در اين مورد دانشي داشته باشند؟ مگر كتابهاي درسي ما چقدر به ادبيات غني كلاسيك ما بها دادهاند؟ اكنون كه كمكم علوم انساني هم از نقشه نظام آموزشي ما دارد حذف ميشود. دانشجويان ما به سختي ميتوانند نام يك يا دو نويسنده معاصر را بر زبان بياورند؛ اگر همچنين كنند اعتراف ميكنند كه اثري از آنان را مطالعه نكردهاند. وقتي مقوله فرهنگ و ادب هم با سياست گره ميخورد، ديگر بايد فاتحه هماني هم كه تاكنون بوده، بخوانيم. دانشجويان از نام بردن چهرههاي شهير ادبيات معاصر نيز باك دارند، چه رسد كه درباره آنان مطالعه و تحقيق كنند. البته استثنا هميشه هست. از ميان دانشجويان خود من، شاعر و نويسنده و منتقد بيرون آمدهاند، ولي شوربختانه همه از كشور مهاجرت كردهاند. عدهاي هم كه در داخل كشور فعال هستند، مهجور ماندهاند، چون جايي براي ارايه آثار آنان وجود ندارد. حتي مطبوعات ما فقط در پي چهرههاي شناخته شده هستند و درصدد كشف چهرههاي جوان و مستعد نيستند. كتابهاي خود من، در ميانسالي- چون در تهران شناخته شده نيستم- براي يافتن ناشر دچار مشكل شدهاند. مقاله هر چند با محتوا، اگر نويسنده «چهره» نباشد، حاضر به چاپ آن نيستند؛ در حالي كه چهرهها نيازي به شناخته شدن ندارند. بايد از ارباب جرايد و مطبوعات پرسيد كه جوانان مستعد و اهل قلم كجا بايد آثار خود را ارايه دهند؟ اصلا كسي دغدغه اين موضوع را دارد؟
شما در يك مورد، دست به گزيده شعرهاي يكي از شاعران هم زدهايد. منظورم ايرج صفشكن است. شعرهاي صفشكن از زاويه ديد شما چگونه است و اين گزينش به چه دليلي انجام شد؟
البته من روي آثار افراد ديگري نيز كار كردهام، قبل از اينكه اصلا آنان را بشناسم. من بر خلاف ناشران و سردبيران و مديران مسوول مجلات، اگر از مجموعهاي خوشم بيايد و برايم چالشبرانگيز و دلنشين باشد، بدون اينكه بدانم او كيست، مطلبي روي آن مينويسم. البته مقاله مفصلي روي «در آستانه» شاملو نوشتهام. مقالهاي در مورد اشعار زندهياد رامين روشن نوشتم. از طرف ديگر، بر مجموعه شعر خانم دكتر صابر، كه هنوز ايشان را به چهره هم نديدهام نوشتهام، بر مجموعهاي از دكتر ابن الرسول با عنوان در حسرت شعر مطلب نوشتهام، دو مجموعه از جواني به نام پژمان الماسينيا دريافت كردم و تحليلي بر آن نوشتم و البته اشعار آقاي دكتر ايرج صف شكن، كه ايشان را هم هنوز حضورا زيارت نكردهام، نگاشتهام. البته در نوشتن هر تحليلي، بايد مدتها با آن اشعار سر كنم و اُخت شوم، ولي در بدو امر بايد بتوانم با آن ارتباط برقرار كنم. در اشعار صفشكن ويژگيهايي هست كه در مقالات بدانها پرداختهام كه از نظر من جذاب و چالشبرانگيز است. مضامين وي محدود و معدود است، ولي با تمام وجود و با تكتك سلولهاي وجودش شعر ميسُرايد. البته ابهامات بسياري در آثار وي وجود دارد كه بدانها پرداختهام، اما همين ابهامات ويژگي سبكي وي و گاه ساختارشكني وي در كاربرد زبان را رقم ميزند. پُركاري ايشان پس از چاپ دهها مجموعه شعر حيرتآور و تحسينبرانگيز است. صفشكن با شعر زندگي ميكند و اين همان حس و روحي است كه من در او و اشعارش ستايش ميكنم.
در ضمن من بر سه مجموعه از اشعار برادرم، كه از نظر خودم، استعداد خارقالعادهاي در سرودن شعر دارد، تحليلهايي نوشتهام كه در مجلات ادبي به چاپ رسيده است. بر مجموعهاي از اشعار زندهياد منوچهر آتشي هم مطلبي نوشتم كه در زمان حيات، وي آن را خواند. ايشان كه قصد راهاندازي مجلهاي را داشت، برايم پيغام فرستاد كه براي مجله مقاله بفرستم كه نه عُمر وي و نه بخت من بدان قد نداد. بر اشعارزندهيادسيمين بهبهاني هم سياهمشقهايي داشتهام. چندين شاعر ديگر را كه آرزوي توفيق نوشتن بر آثارشان را دارم در دستور كار دارم، اگر عمري باشد و سعادتي. من هفت سال است كه از استادياري دانشگاه اصفهان بازنشسته شدهام و پس از بازنشستگي در مراكز آموزش عالي مشغول فعاليت هستم. در زمان اشتغال، جدا از راهنمايي و مشاوره پاياننامهها و رسالهها در رشته تخصصي خود، راهنمايي و مشاوره و داوري رسالههاي دانشجويان رشته ادبيات فارسي را نيز، به سبب پژوهشهاي انجام شده در اين زمينه، به عهده داشتهام. بارها تاكيد كردهام كه نقد ادبي، گر چه ريشه در ادبيات غرب دارد، سبب تحريف و «لوث» آثار ادب فارسي نميشود، بلكه ابزار و اسبابي فراهم ميكند كه به واكاوي و كشف آثار ادب فارسي، چه كلاسيك و چه مدرن، بينجامد. اميدوارم در دانشگاهها همكاران مانع انجام پژوهش در مورد آثار ادب فارسي از طريق اين ابزار نشوند. در گذشته اكراه برخي استادان ادبيات فارسي، مانع آشنايي دانشجويان اين رشته با آنچه امروز ادبيات جهان بر حول محور آن، يعني نقد ادبي، ميشود، شد. دانشجوي رشته ادبيات در هر زباني بايد كمي از تمام علوم انساني چون فلسفه، تاريخ، علوم اجتماعي، روانشناسي، مردمشناسي، زبانشناسي و اسطورهشناسي بداند و نقد ادبي دستيابي به اين معارف را امكانپذير ميكند. با رهنمون كردن دانشجويان خود بدين سو وتشويق آنان به نقد كاربردي، به روش صحيح، زمينه را براي بارور شدن و همهگير شدن نقد ادبي در كشور فراهم كنيم. اين امردر بالا بردن آستانه انعطافپذيري و تحملپذيري و اجتناب از داوريهاي احساسي، كه فقدان آنها امروز در جامعه ما به معضلي تبديل شده است، نقش بنيادي خواهد داشت.
نظر شما