دنیای پسامدرن، دنیای شالودهشکنی ارزشها و رنگ باختن قاعدهمندی جهانشمول مدرنیسم و تعلیق فرد در توفان حوادث است. دنیای پسامدرن دنیای رنگ باختن باورها، هنجارهای اجتماعی و زایل شدن میثاق ها و عهد و پیمانهاست. ناپدیدشدن هویتهای سنتی و پررنگ شدن تفّرد و تنهایی انسان و نسبیشدن ارزشها از ویژگیهای چنین دنیایی است. کیوان ارزاقی در رمان «شوراب» منظری از ساحت چشم و فکر از چنین دنیایی و سبک زندگی آن را ترسیم کرده است.
در این کتاب که از زاویه دید اول شخص نوشته شده است، نگارنده نقطه عزیمت رمان و شروع جذابی را تدارک دیده است بهگونهای که در همان نگاه اول، توجه تمام عیار مخاطب را جلب و هرگونه مشغله ذهنی موازی را از او سلب میکند.
طرح رمان و اجزای آن و به ویژه نام آن هوشمندانه انتخاب شده است و در جای جای کتاب این خلاقیت به چشم میخورد. نویسنده با ارایه سناریویی یکپارچه با زمینه رئالیسم اجتماعی توانسته ماتریسی را ترسیم کند و موضوع زندگی، ازدواج، جدایی از همسر، مهاجرت، تنهایی و اتانازی(خودکشی خودخواسته) قهرمان داستان؛ خسرو زکریا به عنوان ملی پوش تیم والیبال ایران را با سبک زندگی پست مدرن گلرخ، نادر، آفاق، پریا و قتل گلرخ و فرزندش پیوند زده و با روایتی جذاب ماجرای زندگی را در روستای «شوراب» مازندران به نقطه اوج برساند. خسرو که دارای منزلت اجتماعی است بر اثر سبک زندگی متفاوت و نداشتن درک عمیق از زندگی امروزی و خیانت همسر با مجموعه ای از رویدادهای ریز و درشت و تلخ مواجه میشود که دال مرکزی آنها متارکه از همسر است. به تعبیر علم نشانهشناسی این دال مرکزی تمام دالهای دیگر زندگی خسرو را تا پایان عمر تحت خود سامان میدهد. به گونهای که رفتار مشکوک و نامتعارف همسرش و جدایی از او، همچون هیولایی در تمام امور زندگی سایه به سایه او را همراهی کرده و یک لحظه رهایش نمیکند. امکان زندگی در تهران برای او غیر قابل تحمل و با هدف دستیابی به زندگی رویایی سر از هامبورگ آلمان در میآورد. این مهاجرت مصداق رهاشدن از چاله و سقوط خسرو در چاه شده و با هدف نجات از هجوم فکر و خیالات زندگی به ورطه کابوس های بزرگتر سقوط می کند. «فکر کردم بیام اروپا می تونم قلاب بیاندازم طبقه چهارم جدول مازلو[نیازهای احترام] و سه تا یکی طبقه ها را بالا برم... چند ساله شده ام مستاجر طبقه اول[نیازهای فیزلوژیکی].»(ص35).
او بر این باور بود که مهاجرت از تهران، الزاما فراموشی خاطرات تلخ شکست های گذشته را در پی دارد، اما سایه شوم رخداد جدایی از همسر و اما و اگرهای آن همچون هیولایی بر حیات او سایه انداخته و رهبری تمام امور زندگی او را در دست می گیرد.
کیوان ارزاقی هنرمندانه با نورافکندن بر واقعیات اجتماعی و تناقضات پنهان شده در لایه های زیرین جامعه پسامدرن، پاره پاره شدن و گسست در نظام خانواده و نظام اجتماعی و گرفتار شدن انسان در چنبره تمایلات زندگی را نشان دهد. امروزی شدن و به حاشیه رانده شدن ارزش های پایه ای اجتماعی و بین الاذهانی شدن ارزش ها در دنیای پسامدرن طوفانی را ایجاد میکند که فرد را از درون حصاری که در آن قرار گرفته از جا کنده ودر معرض تهدیدهای خطرناک قرار میدهد و این همان روایتی است که مولف شوراب از زبان خسرو می گوید: - «می خواهم بدانم چرا اعتقادات آدم ها سست شده، از بین رفته، چرا کسی برای خودش خط قرمز نمی گذارد، هیچ چارچوب و قاعده ای نیست، صد رحمت به دنیای وحوش"(ص169). - « باید بدونی چرا تعهد توی زندگی کمرنگ شده و خیلی چیزها که قبلا ارزش بود حالا شده ضد ارزش، ناهنجاری و امُلی»(ص170). (خسرو) فکر میکند، انسان معاصر موجود بدبختی است، تنها و بی کس، پر از دغدغه و استرس، بدون آرامش زندگی صنعتی و ماشینی باعث شده دیگر نه از عاطفه خبری باشد و نه از عشق و دوست داشتن.(ص234).
این کتاب روایتی روان و پندآموز از تغییر سبک زندگی و محو شدن خط قرمز ها و آزاد بودن از قیود اجتماعی و پشت پا زدن به تجربه زیسته و تنوع طلبی و آرزوهای دست نایافتنی در دنیای امروزی است. مسائلی که با سر برآوردن گسل های خطرناک اجتماعی با آنان همنشین شده و مشکلات ریز و درشتی را روی سر انسان ها آوار می کند. صدای خسرو میلرزد، آب دماغش را بالا میکشد، انگار که با خودش حرف میزند. به آرامی می گوید« دور تا دور زندگی هر کسی خط هایی است که آدم نباید از آن خطها رد بشه، اگر رد شد دیگه نمیتونه برگرده، اُنور خط آخر دنیاست»(ص242).
کشمکش های قهرمان داستان(خسرو) در سراسر کتاب، روایتی جذاب و پرکشش است که در لابهلای آنها واقعیات اجتماعی تلخ و شیرین شهر تهران و هامبورگ و سبک زندگی انسان امروزی بخوبی بیان شده است. این کشمکشها به گونهای بیان شده که بهطور مستمر هیجان خواننده را افزایش میدهد. انگار نویسنده با پایان یافتن یک فراز رمان، ایستگاه پمپاژ هیجان را در فراز بعدی نصب کرده است. این ایستگاههای پمپاز هیجان شامل فضاسازی درباره دستیابی خسرو به عکس مشترک گلرخ (همسر سابق) و دوست صمیمی خانوادگی آنها نادر؛ دیدار دوباره با آفاق (معشوقه قدیمی او در هامبورگ)؛ دریافت اطلاعات از ثمینه دخترِ عراقی تبارِ هامبورگی درباره زندگی شخصی گلرخ؛ سفر به تهران و رفتن به شوراب؛ پیدا کردن لوکیشن عکس گلرخ و نادر کنار ساختمان قدیمی سینمای روسی در شوراب؛ پیدا کردن محل کار گلرخ در تهران و تماس تلفنی با او بعد از سالها متارکه؛ دیدار کابوس گونه خسرو و گلرخ در خواب؛ طراحی و اجرای قتل گلرخ و فرزندش در مترو امام خمینی تهران؛ پایان سفر تهران و عزیمت دوباره به هامبورگ؛ تعقیب و گریز سایه به سایه او توسط عذاب وجدان؛ ریختن برنامه خودکشی و وداع دنیا با همه زیبایی ها از جمله این موارد پمپاز هیجان است. چنین سناریویی موجب شده که خواننده پا به پای شخصیت های رمان حرکت کند. در تمام لحظات تلخ و شیرین آنها حضور داشته باشد و در هر فراز کتاب به ضرب آهنگ و سرعت تپش قلب او افزوده شود.
.....اشک در چشمهایش جمع میشود، فکر میکند وقتی نتوانی بر عذاب وجدان، استرس، افسردگی و نگرانی هایت پیروز شوی، چاره ای نداری جز مرگ.(ص245).
فضاسازی های داستان به گونهای است که حس حضور در محیط رویداد را به خواننده میبخشد. بویژه دقت نمایی زیاد در بیان اسامی افراد، مکان ها و وضعیت توپولوژیک شهر تهران و هامبورگ موجب شده است که خواننده را در منظر و موقعیت خواندن یک سرگذشت واقعی قرار دهد.
- وقتی مهر طلاق در شناسنامه اش خورد حجم ریه هایش کم شد و نفسش به شماره افتاد.
نگاهش که به شمال تهران میافتاد، سنگینی کوههای شمیران روی سینهاش فشار میآورد. جنوب را که نگاه میکرد، قبرهای تنگ و تاریک بهشت زهرا نفسش را میگرفت و وقتی در خیابان ولیعصر قدم میزد، فاصله میدان راهآهن تا تجریش طنابی بلند میشد که دور گردنش میپیچید و دستی نامرئی میخواست خفهاش کند.
شخصیت پردازی رمان «شوراب» بسیار جالب است و خواننده از طریق متن به خوبی، سیما و خلق و خوی هر شخصیت را در ذهن خود مجسم میکند. نامهای خسرو، گلرخ، آفاق، پریا، نادر، ثمینه،... خیلی خوب نامگذاری شده و شخصیت پردازی آنها هم خوب است. بطوری که از لابلای دیالوگ ها میتوان ویژگی های خسرو سکولار، توهمات پست مدرنیستی گلرخ، و بلندپروازی فرانوگرایی پریا و آفاق را شناخت.
نظر شما