کتاب «سربازان نیار» که براساس خاطرات کلاماله اکبرزاده به قلم ساسان ناطق به رشته تحریر درآمده، سال گذشته از سوی انتشارات سوره مهر وابسته به حوزه هنری راهی بازار نشر شد. در این نوشتار، با مصاحبهگر و نویسنده این کتاب درباره چگونگی خلق این اثر و فضای شکلگیری چنین آثاری در کشور به گفتوگو نشستیم.
چطور شد این سوژه را برای خلق یک اثر دفاع مقدسی انتخاب کردید؟
زمان تدوین این کتاب بهعنوان رئیس حوزه هنری اردبیل فعالیت میکردم. روزی گفتند مهمان دارید. آقایی آمد و گفت دوست دارم خاطراتم را بگویم و شما آنرا بنویسید، از نوع کارهایی که شما در این زمینه انجام دادهاید. کلاماله اکبرزاده اهل روستای نیار در حاشیه شهر اردبیل است که عنوان کتاب نیز به همین روستا بازمیگردد. کلاماله زمان اعزام به جبهه 15 سال سن با ذهنی شفاف و روشن و بسیار راغب داشت. بدون آموزش همراه اعزامیهای اردبیل، عازم منطقه کردستان میشود و این شروع ماجرا است.
نوع کار من و کلاماله اکبرزاده به اینصورت بود که سعی کردیم چیزی را بگوییم که در آن اتفاق و موقعیت هست تا بتوانیم فضا و مکان را بشناسیم و وقتی خواننده هم کار را میخواند به چیزی متفاوت برسد. مهمترین وظیفه من در اینکار، نشان دادن جغرافیای نیار بود. در این روستا همه بچههای همسنوسال کلاماله، بزرگترها و حتی پیرمردها به جبهه رفتند. شاید نصف جمعیت آن زمان روستای نیار به جبهه اعزام شدند که در بین آنها عدهای شهید و جانباز هم شدند و حتی یک خانواده چهار شهید هم داشت. در یک خانواده پدر و دو پسر شهید شدند و مردی در خانواده آنها باقی نمانده بود. تمام تلاش و جدیت ما در این کار این بود که در فاز اول جغرافیای روستای نیار و در فاز دوم جغرافیای پشت خاکریزها، درست و منطقی و خارج از بعضی از گفتمانها و شعار بیان شود. بیانی که خارج از شعار و کلیشه باشد.
آیا داستان کتاب فقط روزهای جنگ را شامل میشود، یا پیشینه افراد روستا نیز مطرح میشود؟
وقتی گفتوگوهای افراد و شخصیتهای کتاب را میخوانیم، به تناسب اتفاقات و مناسبتها، فلاشبکهایی به گذشته به مطالب کتاب چفت و بست شده و اینکار برای تکمیل وقایع انجام شد نه پر کردن صفحات کتاب. یکی از رزمندهها کشتیگیر بود که مدال خود را هم به جبهه برده بود، کلاماله دیگر او را ندید تا زمانی که در میدان مین وقتی او بر زمین افتاده بود، کلاماله از روی مدال او را شناسایی کرد. در اینجا فلاشبکی به گذشته و خانواده این فرد زده میشود. چند برادر بودند که یکی در میدان مین شهید و یکی از آنها در نقطهای دیگر و یکی هم جانباز میشود. اینگونه موارد هر زمان که موقعیتهای داستانی اجازه میداد، صورت میگرفت. راوی کتاب بیشتر از آنکه از خودش بگوید، از نیاریهایی میگوید که همرزمش و در کنار او بودند. خیلی راحت میتوانستیم اجازه دهیم خود راوی این موارد را بهصورت گزارشی بیان کند، ولی حق مطلب این بود که خود شخصیتها در دل داستان حرف بزنند. عنصر گفتوگو میتواند بهجای توصیف بنشیند، اطلاعات ارائه کند و صحنه را به مخاطب نشان دهد. من از این روش استفاده کردم. باورم این بود که شخصیتها باید با هم حرف بزنند، در غیر اینصورت کار خستهکننده و کلیشهای میشود و این چیزی نیست که ما از ادبیات انتظار داریم.
برای نوشتن این کتاب 77 ساعت مصاحبه انجام دادهاید. تبدیل مصاحبه شفاهی به یک قالب داستانی کار سختی نبود؟
شکل داستانواره را در این اثر رعایت کردم. ما ایرانیها پیش از آنکه قصهنویس باشیم، ذاتا قصهگو هستیم. هر چیزی که در خود عنصر قصه را داشته باشد، قطعا مخاطب را جذب میکند. در اینکار قراردادی را با راوی و مخاطب میگذاریم که شکل کار ما به چه صورت است. شاید عدهای این اشکال را وارد کنند که این مدل کار، از شکل و مولفههای خاطرهنویسی خارج شده است، در حالیکه من در عین فضای قصهگویی، تمام وقایع و مستندات بیرونی کتاب را حفظ کردم. جزئیات داستان و توصیف آن مکان و موقعیت را از همان 77 ساعت مصاحبه میگرفتم. وقتی کلاماله صحبت می کرد، نام دوستانش را یادداشت میکردم و فقط به گفتههای او اکتفا نکرده و آن تعداد از دوستانش را که زنده بودند یا جانباز شده بودند را پیدا کردم و میگفتم اکبرزاده راوی کتاب میگوید این صحنه اینگونه اتفاق افتاده، شما آن زمان کجا بودید و از آنها میخواستم که آن وضعیت را برای من توصیف کنند. فکر میکنم بیشترین و بهترین توانمندی یا هنرمندی یک خاطرهنگار، نویسنده یا مصاحبهگر، گرفتن مصاحبه درست است. مصاحبه درست، یک گفتوگوی دوطرفه است و قرار نیست که فقط یک نفر صحبت کند و مصاحبهگر فقط تماشا کند و بشنود. بلکه میتوانیم مصاحبهشونده را به موضوعاتی که برای مخاطب مهم است، هدایت کنیم، چون دیدن آن موقعیت و اتفاق برای خوانندهای که صحنه جنگ را ندیده، میتواند جذاب باشد. در این صحنهها راویها تصویرهای ذهنی دارند، هنر من مکتوب کردن آن تصویرهای ذهنی به شکلی است که خواننده هم وقتی کتاب را میخواند، بتواند تصویرسازی کند. وقتی تصویرسازی کند، قطعا همزادپنداری هم خواهد کرد. تمام تلاش ما در این کتاب این بوده، البته قطعا برخی افتوخیزها و بالا و پایینها نیز در آن دیده میشود. کار بدون افتوخیز خیلی کم میتوان پیدا کرد.
یکی از مشخصههای آذریزبانها، طنازی است و خواهی نخواهی طنز در کلام و رفتار آنها وجود دارد. در چند جلسه نخست، از صحبتهای اکبرزاده فهمیدم که شاید در این کتاب طنز یک جاهایی پررنگ باشد که در طی مصاحبه متوجه شدم برداشتم دقیقا درست است. کلاماله در سن 15 سالگی، شناخت کافی از جبهه و جنگ و اسلحه و ابزارآلات نداشت. او 15 ساله رفت و 23 ساله برگشت و به قول خودش پشت خاکریزها بزرگ شد. این شناختی که در آن مدت از محیط و دوستانش پیدا میکرد، به من کمک میکرد کع بتوانم افراد بیشتری را نشان بدهم. در هر خاطرهای تعداد زیادی آدم میبینیم و باور ما این است که همه این آدمها به درد کتاب نمیخورند و نمیتوان همه را وارد متن کرد و انتظار داشته باشیم خواننده از خواندن این مطالب لذت ببرد، مگر اینکه به شخصیتسازی بپردازیم. در خاطره عنصری به نام شخصیتپردازی نداریم و تاکید ما معرفی افراد دخیل در خاطره است. ولی من از عناصر داستانی کمک گرفتم که حداقل بتوانم افرادی که دوروبر اکبرزاده هستند را بهتر به خواننده معرفی کنم، حال این اتفاق افتاده یا نیافتاده را باید از کسی که کتاب را خوانده بپرسیم.
بیشتر کتابهای مربوط به خاطرات دفاع مقدس، متعلق به رزمندگان و جانبازان و آزادگان در سنین نوجوانی و جوانی و بیشتر هم از شهرهای مختلف ایران است. شاید برخی مخاطبان معتقد به این فکر بیافتند که اینها یک تعداد کتاب شبیه هم درباره چند نوجوان و نوجوانی است که به جبهه رفته، اسیر و جانباز شدهاند. چه لزومی دارد که بازهم یک نویسنده به موضوعی اینچنین بپردازد. برای کسی که این کتاب را نخوانده، چه عامل و وجه تمایزی میتواند موجب شود که او به خواندن کتاب راغب شود؟
هر راوی جنگ از منظر و دید خود آنرا روایت میکند. یک فرمانده کلاننگر درباره اهداف کلی عملیاتها و بهصورت آماری و برآوردی صحبت میکند، ولی راویهایی که تبلیغاتی نبوده و خودشان پشت خاکریز بودند، خیلی جزئیتر صحبت میکنند. در ضمن اتفاقی که برای من افتاده با اتفاقی که برای شما افتاده، زمین تا آسمان فرق میکند و این اتفاق است که هیجانانگیز بودن و زیبایی کار را به مخاطب نشان میدهد و همین میتواند عامل انگیزشی برای خواندن کتاب باشد.
خاطرات اسارت خیلی هم زیباتر است؛ شما از پشت خاکریز به دشمن نگاه میکنید، یک دفعه شما را اسیر کرده و میبرند به آن سمت خاکریز و در حصار اسارت بلاواسطه با دشمن خود رودررو میشوید. یک رزمنده تا اسیر نشود نمیتواند خوب یا بد بودن حزب بعث و حتی حال و روحیه سربازانی را که به اجبار به جنگ آمدهاند را تصویر کند. این جذابیتها است که نشان میدهد، کار هنوز باید ادامه پیدا کند. حتی درباره نوع دسترسی و موقعیت رزمندگان نیز آثار متفاوتی میتوان نشست. جنس خاطرات یک فرمانده با جنس خاطرات رزمنده مثلا تکتیرانداز، زمین تا آسمان فرق میکند. همچنین جغرافیایی که رزمندگان از آنجا به جبهه آمدهاند نیز تفاوتهای زیادی ایجاد میکند. وقتی یک روستازاده که در کودکی چوپان بوده و در یک فضای کاملا طبیعی و کوه و دشت بزرگ میشود و در جبهه زخمی برمیدارد و اتفاقی برای او میافتد، محکمتر است و باور ایمانی او خاصتر است. حتی نوع مبارزه و ایستادن افراد از قومیتهای مختلف جلوی دشمن متفاوت است. در پد خندق، لُرها پس از تمام شدن مهمات، با دست خالی و با سنگ و کلوخ جلوی دشمن میایستند. بزرگ شدن در طبیعت برای آنها نوعی شناسنامه است.
اکبرزاده در طبیعت بزرگ شده و استقامت بیشتری پیدا کرده و حتی وقایع جنگ را از منظر طنزآلود خود نگاه میکند و به ما نشان میدهد. در کتاب میبینیم صحنههای طنزی که برای او اتفاق میافتد، به احتمال زیاد برای رزمنده دیگر رخ نمیهد. بزرگ شدن در دل طبیعت او را جسور بار آورده و در صحنهای او از کنار رودخانه تعدادی مین جمع میکند. چند مین سوسکی، مین ضد نفر و مین ضد تانک برمیدارد و پشت خاکریز میآورد و میگوید غنیمت جنگی آوردهام، چون شنیده بود زمان پیامبر (ص) در جنگها غنیمت جمع میکردند. مینها را جلوی چند نفر از رزمندهها به زمین میریزد و کلی تلفات به نیروهای خودی وارد میکند. او گفت برای اولین بار در این کتاب اعتراف میکنم که مقصر تخلیه چشم برادرم من بودم. تا زمانی که مادرشان زنده بود و خانواده دوروبرشان بودند، دو برادر این موضوع را به هیچکس نگفتند. جذابیت این واقعهای که رخ داده میتواند فرد را به موقعیت کتاب نزدیکتر کند و او را به خواندن ترغیب کند. بعد خواندن کتاب مخاطب میتواند بگوید این اثر شبیه بقیه کتابهای این وزه است یا نه.
از دیگر مولفههایی که موجب میشود مولف سراغ چنین کتابهایی بیاید، عنوان و طرح جلد کتاب است. چون شروع کار من از داستان و رمان بوده و این فضا را میشناختم، سعی کردم این جذابیت برای عنوان کتاب هم اتفاق بیافتد. عنوان کتاب باید مثل آهنربا بتواند مخاطب را جذب کند. همیشه سعی میکنم با یافتن عنوانهای داستانی، کمک کنم مخاطب با عنوان کتاب بازی کند و لذت ببرد. اگر نتوانم هیچ بالانسی در ذهن مخاطب ایجاد کنم، چه هنری دارم. روی طرح جلد کتاب هم موارد مختلف بررسی شد و در نهایت به این طرح جلد رسیدیم. همه این مولفهها مشخص میکند که این کتاب بهدرد خواننده میخورد یا نه.
از وضعیت تبلیغ و شعارگونه سالهای نخست جنگنویسی فاصله گرفتهایم و اگر ما به بلوغ فکری خواننده احترام نگذاریم، خیلی کار خلاقانهای انجام ندادهایم. بسیاری معتقدند خاطرات دفاع مقدس کار خلاقانهای نیست، ولی من باور که کار خلاقانهای است و خواننده باید از خواندن اثر لذت ببرد. امیدوارم این اتفاق افتاده باشد، چراکه سعی کردیم همه مشخصهها را رعایت کنیم.
معتقدم این کتاب خیلی شبیه دیگر کتابهای این حوزه نیست، چون بیشتر کسانی که خاطرات آنها نوشته شده یا از فرماندهان جنگ بودند یا به دلیلی شهرتی بهدست آورده بودند. ولی این کتاب درباره نوجوانی ساده و روستایی و بینشان است.
وقتی قصه زندگی این فرد را بخوانید، دلتان میخواهد بدانید که سرنوشت او در ادامه چه شد. سروکار ما با خاطرات رزمندههایی است که زحمات زیادی کشیده و ایثارگری کردهاند. برای این خاطرات فی نفسه قابلیت تبدیل شدن به داستان از ذهن خلق یک نویسنده هم فراهم است. تلاش من این بوده که در کارهایم چندصدایی را رعایت کنم و اجازه دهم آنهای دیگر هم حرف بزنند. وقتی خاطرات کلامالله اکبرزاده را میخوانید به شکل غیرمستقیم با چند نفر دیگر هم آشنا میشوید. این افراد با شخصیت اصلی داستان همراه هستند. رزمنده در جبهه که همواره در فکر مبارزه با دشمن نبوده، بلکه نماز و عبادت، عشق،نفرت، زندگی و خیلی چیزهای دیگر هم در جبهه وجود داشت.
هنر مصاحبهگر این است که این موارد را از زیر زبان راوی بیرون بکشد. او در جبهه سبزی و سیفیجات کاشته بود. در کارهای من ردپای حیوانات، پرندهها و گل و گیاه را میبینید. من بهعنوان مصاحبهگر فعال و باهوش باید از راوی بپرسم تا چیزهای دیگری را نیز به یاد او بیاورم. نویسنده دو کار انجام میدهد؛ تکمیل اطلاعات و کنکاش برای یافتن و طرح اطلاعات و داشتههای جدید. خاطرات مستند دفاع مقدس میتواند برای منِ نویسنده بسیار کمککننده باشد. منِ مصاحبهگر و راوی نباید به هر چیزی راضی باشیم. تِم داستانوارهای که در این کار است، مطمئنا به ماندگاری آن کمک میکند. اگر از ادبیات وام بگیریم، قطعا ماندگاری آن بیشتر هم میشود.
کار نوشتن این کتاب چقدر طول کشید؟
نوشتن کتاب چهار سال زمان برد. با استفاده از شگردهای مصاحبه سعی کردم هر روز مصاحبهها بهطور پیوسته انجام شود و با دستهبندیهای زمانی سعی کردم جلوی پراکندگی ذهن او را بگیرم. در جلسات دو تا سه ساعته هر روز مصاحبهها انجام میشد. چیزهایی را گاهی فراموش میکرد که همانجا زنگ میزد و از دوستانش میپرسید. چیزهایی را نیز یادداشت میکردم. مواردی نیز برایم نامفهوم بود که کاغذی جلوی رویش میگذاشتم و از او میخواستم موقعیت را برایم بکشد. اگر من تصویر درستی از واقعیت در ذهن خودم نداشته باشم، خواننده هم قطعا نمیتواند آنرا درک تصویرسازی درستی انجام دهد. وقتی به حوزه هنری تهران منتقل شده، کار پیادهسازی مصاحبه را انجام دادم و با وسواس کمکم تنظیم نهایی کار را انجام دادم و بعد کار را به مرتضی سرهنگی دادم که کار را بخواند و مثل همیشه راهنماییهایی نیز داشت. وی در انتخاب عنوان کتاب نیز به من کمک کردند.
نکته دیگر اینکه در حین کار مصاحبههایی نیز با مردم روستا برای تکمیل اطلاعات داشتم. مردمی بسیار ساده و صمیمی که برای گفتوگو بدون استثناء آدرس مسجد جامع نیار را میدادند. جزئیاتی از این طریق به محتوای کتاب اضافه شد.
در بخش پایانی کتاب، تعدادی عکس و نامه مربوط به وقایع ذکر شده در داستان، ارائه شده است.
وضعیت مستندنگاری جنگ را در بخش خاطرهنویسی چطور میبینید؟
نهادهای مختلفی در کشور این کار را انجام میدهند، ولی هیچ همصدایی با هم ندارند. همصدایی در وحدت رویه باید وجود داشته باشد که به هرکار نازلی تن ندهیم و قد و بالای دفاع مقدسمان را حفظ کنیم. ناشران خصوصی زحمات زیادی میکشند و از روی عشق و شوق و علاقه کار میکنند، در نهادها هم یک جدیت خاصی در این زمینه وجود دارد، ولی خیلی کم از کار یکدیگر اطلاع دارند.
یک نکته هم اینکه برخی آثار به دلایلی با سلایق و اندیشه بعضی دوستان همخوانی ندارد و به سادگی جلوی انتشار آن گرفته میشود. اگر قرار باشد همه کارهایمان تعریف و تمجید از گذشته باشد، هیچ چیز جذابی به مخاطب ارائه ندادهایم. اگر طیف جدیدی از افراد و اندیشهها وارد این حوزه نشود، داستان رشد نمیکند. عادت کردن به خواندن متون ساده از یک عده خاص، شاید اسمش درجا زدن باشد. در دفتر ادبیات مقاومت حوزه هنری، این اتفاق در حال شکل گرفتن است. وقتی سوژه متفاوت شود، خواننده به سمت آن میآید. من حتی تبلیغی را دوست دارم که خواننده را جذب کند. یکی از کارهای خوب در حوزه هنری، چاپهای بعدی آثار است.
نظر شما