کتاب همچنین با تشریح بورژوازی شدن محیط شهری با ارائه آمارهایی از دهههای ۶۰ تا ۸۰ میلادی پدیده بورژوازی شدن محیط شهری را به جهانیشدن و بازساخت چشمانداز شهری مربوط میداند و تشریح میکند که چگونه این روند از طریق جابهجایی سرمایه، به توسعه نامتوازن منجر میشود. از دید او وقتی سرمایه از هسته شهر به سمت بیرون شهر پخش و به حومهها کشانده میشود, یک نوع شکاف اجارهای» در هستههای قدیمیتر شهر اتفاق میافتد که با خروج سرمایه، ارزش آن از دست میرود.
حمیدرضا تلخابی (مترجم و دکتری جغرافیا و برنامهریزی شهری) در گفتوگو با خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) از چگونگی این توسعهشهری بورژواری و اینکه چگونه در این مسیر حتی پدیده مسکن اجتماعی در قالب پروژه مسکن مهر روندی میشود برای حاشیهای کردن فقر و دور کردن اقتصاد ضعیفتر از مراکز شهری گفته است.
نظریهپردازان شهری میگویند واقعیت این است که توسعه شهری همواره پدیدهای طبقاتی بوده است؛ سیمون پارکر در نگاهش به نظریههای شهری به مسئله توسعه چگونه پرداخته است؟ آیا واقعاً توسعه و شکلگیری طبقات اجتماعی لازم و ملزوم همدیگر و امری تفکیکنشدنی هستند؟
با توجه به اینکه شخصاً با جناب پرفسور سیمون پارکر مکاتبه ایمیلی داشتم و ایشان با آغوشی باز پذیرفتند که برای ترجمه فارسی کتاب مقدمهای بنویسند، با نگاه و نگرش ایشان در مورد نظریاتی که در حوزه شهری جمعآوری و در کتاب «نظریه شهری و تجربه شهری» ارائه کردهاند، آشنایی دارم. پارکر از دریچه منطق نئومارکسیستی کتاب را نوشته و کسی که بر اساس یک نگاه و منطقی اثری را مینویسد، قطعاً آن نگاه تا آخر کتاب هم بر اثر مذکور حاکم است.
پارکر در این کتاب ضمن تأکید بر اهمیت نظریه در مطالعات شهری، نظریات تأثیرگذار از ۱۵۰ سال پیش را بهعنوان مبنای کار خود انتخاب کرده است؛ یعنی دورهای که شهرها تحت تأثیر دگرگونیهای ناشی از مدرنیته و مدرنیزاسیون با چندگانگی و تضادهایی نسبت با دورههای قبل مواجه میشوند. سعی ایشان بر این بوده است که نظریات گرد هم آمده در این کتاب بر مبنای همین رویکردها باشد. همچنین چهار منطق حاکم بر تجربه شهری شامل فرهنگ، مصرف، ستیز و اجتماع را در تحلیلهای خود به بکار میگیرد.
اگر بخواهیم بحث توسعه و شهری شدن را تحلیل کنیم که آیا از اساس یک پدیده طبقاتی محسوب میشود یا خیر، ابتدا لازم است که مرور تاریخی به این پدیده داشته باشیم. توسعه در مفهوم سنتی آنکه مربوط به دوره قبل از نوگرایی و نوسازی بوده است، به دنبال ایجاد مدینه فاضله است. بنابراین در این مفهوم نمیتوان توسعه را مترادف با تضاد و واگرایی اجتماعی نامید. اما از دورهای که نوگرایی بستری برای کاربست الگوهای نوسازی میشود، پیامدهایی چون تشدید تمایزات طبقاتی در جامعه را به همراه دارد. این واقعیت ابتدا در جهان پیشرفته و طی یک قرن اخیر در بسیاری از کشورهای بهاصطلاح درحالتوسعه با شدت و سرعت بالایی حیات اجتماعی و سکونتگاهی را دگرگون ساخته است. بنابراین میتوان گفت که توسعهای که متأثر از رویکرد مدرنیزاسیون شکلگرفته، با تضاد طبقاتی همراه است، چراکه این انقطاع از گذشته و ایجاد همگونیهای جدید که با مکانیزمهای خاص خود صورت میگیرد، در سرشت خود با تضاد پیوند دارد. به همین خاطر است که نظریات کلاسیک و نوین جامعهشناسی در راستای تفسیر ماهیت گذار از جامعه سنتی به مدرن و تضادها و درگیریهای طبقاتی صورت گرفتهاند.
در روندی تاریخی با شکلگیری نظم نوین اقتصادی دنیا حتی مقوله مسکن و سرپناه به ابزاری برای تولید بازده مالی مبدل شده و اساساً یک ساختمان دیگر چیزی نه برای استفاده (مصرف)، بلکه کالایی برای مالکیت است که مالک به افزایش ارزش دارایی، بهجای ارزش مصرفی آن امید بسته است. سیمون پارکر نیز در کتاب «نظریه شهری و تجربه شهری» به مفهوم اعیانسازی اشاره میکند و با ارائه دادههای آماری از بیرون راندن طبقات به اقتصاد ضعیفتر از مراکز شهرها صحبت میکند. ما نیز در جامعه خود در همین دو دهه اخیر با پدیده خانههای ده ونک و حتی نمونههایی مثل گورخوابی مواجه بودهایم؛ آیا در جامعه ما هم مسکن بعد مصرفی خود را از دست داده و به کالایی سودآور تبدیل شده است؟ اساساً چه چیزی این روند را در جامعه ما باعث شده و تشدید میکند؟
متأسفانه این واقعیت تلخ که مسکن کارکرد اجتماعی خودش را از دستداده و در جامعه سرمایهداری مدرن و همچنین در کلانشهرها به یک کالا و دارایی مادی تبدیل شده است، بهوفور دیده میشود و طبق آمارهای رسمی بیش از دو و نیم میلیون مسکن خالی در سطح کشور و قریب نیم میلیون مسکن خالی در پایتخت وجود دارد. این پدیده در بین محققان منتقد ایرانی نیز تحت عنوان سرمایهداری مستغلات معرفی میشود. یعنی مسکن تولید میشود و از رانتهای مختلفی هم برای تولید مسکن استفاده میشود، اما برای انباشت بیشتر سرمایه. این سرمایه نیز مورد استفاده قرار نمیگیرد، چراکه مالک به این آگاهی دست یافته است که حتی در حالت رکود و خالی بودن مسکن، مجدداً خیزش قیمت و رونق بازار مسکن رخ میدهد و رشد قیمت ملک مذکور میتواند سودی چندین برابر را رقم بزند.
این انباشت سرمایه هم توسط کسانی که این چرخه را در دست گرفتهاند روزبهروز تقویت میشود و درعینحال مدیریت شهری نیز به این مسئله و جریان دامن میزند. درواقع ازآنجاییکه نظام مدیریت شهری ما متکی بر درآمدهای ناپایدار ازجمله فروش فضا است، در یک چرخه خود تقویتکننده ازیکطرف فضا و امکاناتی را برای آنهایی که در چرخه ساختوساز هستند فراهم میکند و نهایتاً این جریان بازگشت سود و انباشت سرمایه مستغلات را تسهیل میکند. هرچند در دورههایی نیز مازاد مسکن در شهر و واژگونی در این بازار نابرابر منجر به رکودهای طولانی در کل اقتصاد میشود.
این وضعیت در تهران نیز حاکم است و بسیاری از ساختمانسازیهای درون شهر با لگدمال کردن ضوابط شهرسازی شکل میگیرند. همچنین بسیاری از ساختمانهای شهری ما که قدیمی و اصطلاحاً بافت فرسوده هستند، توسط همین گروههای ساختوساز خریداری میشود و بهجای اینکه در اندیشه تأمین مسکن و بالا بردن کیفیت ساختمانها باشند، از این شرایط نابسامان برای ساختوساز و همچنین بیرون راندن گروههای فقیر استفاده میکنند. متأسفانه چرخه نابرابری از ورود اعیانسازان و خروج بومیان بیبضاعت در شهرهای ما وجود دارد.
در این خصوص، جغرافیدان شهری، جان رنی شورت در کتاب اخیر خود تحت عنوان «شهر نابرابر» که در سال ۲۰۱۸ منتشرشده، بهتفصیل بر روی این موضوع تمرکز کرده است که این اثر نیز توسط من و فریدون گازرانی ترجمهشده و امید است در آیندهای نزدیک توسط انتشارات تیسا روانه بازار شود.
به عقیده رنی شورت، سرمایهداری نوین با شعار ایجاد رفاه برای شهروندان، خود را عیان میسازد و طی فرایندهایی نظیر نوسازی مسکن، ایجاد پاساژها، ترویج مدهای توده پسند و... نهتنها کمکی به انسان شهری نمیکند، بلکه حومهایشدن شهرها را سرعت میبخشند و فقرا و حتی طبقه متوسط به حاشیه شهرها میشوند و اینگونه است که امروزه با پدیده حومهایشدن فقر در مناطق کلانشهری مواجه هستیم.
در این کتاب همچنین به مقولاتی نظیر سیاست، مردم و قدرت پرداختهشده است. نظریاتی در باب حکمروایی، تکثرگرایی قدرت، شکلگیری دیدگاههای نهادی و جنبشهای شهری، در آینده میتوانند مسئله شهری را به افقهای دیگری سوق دهند. امروزه ما با جریان وسیع و سریع اطلاعات در سطح جهان مواجه هستیم که شهرها و مرزها را درنوردیده و به طبع آن خواستها و آگاهیهای طبقاتی بالا رفته و همین مسئله بستری را فراهم میکند که به حاشیهراندهشدگان که با برچسب «دیگری» شناخته میشوند، خودشان را به عاملان قدرت که بر شهر استیلا دارند، نشان بدهند و صدایشان شنیده شود.
اینجا پای مقولهای به نام مسکن اجتماعی و مسئولیت دولت در تأمین حق سرپناه برای اقشار ضعیفتر جامعه به میان میآید که ما نمونه مشابهش را بانام پروژه «مسکن مهر» در کشور خودمان شاهد هستیم. ولی همین پروژه مسکن اجتماعی نیز بهگونهای پیش رفته که به حاشیهراندن افرادی با اقتصاد ضعیفتر از شهرها و حتی حاشیهای کردن فقری که اشاره کردید منجر شده است. واقعاً کارکرد مفهوم مسکن اجتماعی در روند توسعه شهری مدرن چه جایگاهی میتواند و باید داشته باشد؟
اگر ما بخواهیم به شهر از منظر شهر انسانی و جایگاه حقیقیاش نگاه کنیم، شهر برای همه گروهها و طبقات اجتماعی است و هرکسی در هرکجای شهر فارغ از اینکه عضو کدام گروه و نژاد و طبقهای باشد، حق دارد که از طبیعت، هوا، امکانات و خدمات شهری بهرهمند شود. اما آنچه امروز در واقعیت تحت عنوان مسکن اجتماعی با آن مواجه هستیم با چیزی که سیاستمداران و تصمیم گیران ما در پس ذهن خود دارند، متفاوت است، چراکه قشر به حاشیهرانده شده و ساکنان گتوهای فقر بیشازپیش به حاشیهها رانده میشوند. بهعبارتدیگر مکانیسمهای ایجاد مسکن اجتماعی و طرحهای اجرایی آنها ازآنجاییکه تحت تأثیر تفکرات سرمایهداری عمل میکنند و همچنین به خاطر حاکم بودن نظام سرمایهداری بر جریان اقتصاد و روابط تولید شهرها، بهطور اجتنابناپذیر باعث انتخاب مکانهایی برای تأمین مسکن اجتماعی میشوند که دور از شهر و در حاشیه شهرها قرار دارند.
در تجربه اخیر سیاستهای عدالتخواهانه دولتها برای ساخت مسکن مهر و تأمین سرپناه برای همه اقشار، نتیجهای که حاصل شد، تشدید حومهایشدن و شکلگیری گتوهای شهری و انزوای اجتماعی گروههای فقر بود.
همانطور که در تهران نیز شاهد آن هستیم، مسکن اجتماعی که باید در راستای تأمین مسکن برای گروههای فقر اجرایی شود، تحت تأثیر سازوکاری معیوب شکلگرفته و درنتیجه به تشدید حومهایشدن فقرا دامن زده است. پیامد مستقیم این تصمیمات، ترددهای روزانه از حومه به شهر مرکزی و برعکس است که افراد ساکن در این شهرکهای اقماری بهمنظور کار و تأمین حداقل معیشت ناگزیر باید بپیمایند.
در جامعه سرمایهداری و طبقاتی شهرهای جهان سوم، نهادهای مدنی، غیرانتفاعی، احزاب و سندیکاها بهندرت دیده میشود و به همین دلیل سیاستهایی که در ظاهر و بهمنظور تأمین عدالت در برخورداری از فضا، شکل میگیرند، سیاستهای برخاسته از بطن جامعه نیست، بلکه سیاستهایی برآمده از خواست قشر سرمایهدار است. درنتیجه سیاستهای اجتماعی و فضایی که در این جوامع و حتی بهطور خاص در جامعه خودمان شاهد آن هستیم، سیاستهایی نیستند که در راستای زدودن فقر باشند، بلکه به حذف و جابجایی فقرا از شهر مرکزی و حاشیهای کردن آنها منجر میشوند و مفهوم مسکن اجتماعی تنها در حد شعار و نوشته باقی میماند. تجربههای جهانی در سالهای اخیر نیز به این واقعیت جدید صحه میگذارد.
و خب شاهد بودیم که این مسکنها هم درنهایت در جریان یک حادثه و واقعهای مثل زلزله بر سر ساکنانشان آوار میشوند.
بله همینطور است. این واقعیت در زلزله اخیر غرب کشور برای همگان عیان شد. با عنایت به مطالبی که شرح آنها رفت، امروزه با مساکنی مواجه هستیم که افزون بر دوری از شهر اصلی، فاقد کیفیت، خدمات، اشتغال و امنیت هستند. فقدان شغل در این اجتماعات حاشیهای، ساکنان آنها را بیش از بیش به شهر اصلی وابسته میسازد. فقدان کیفیت در ساخت، باعث بروز انواع حوادث منجر به فوت در این شهرها میشود.
همزمان با این فرآیند که اجتماع و اقتصاد برتری که قدرت خرید بیشتری دارد، طبقه پایینتر را از مکانهای اصلی و مرکزی شهرها اخراج و روانه حاشیه میکند انواع مگامال و کافی شاپ و برندشاپهای جای مسکن آنها قد میکشند؛ که خود به چالشی برای کسبوکار محلی تبدیلشدهاند و یک اقتصاد شهری معیوب را رقم میزنند. از دید پارکر نقش کسبوکارهای محلی در اقتصاد شهری چگونه تعریف میشود و اساساً آیا با حذف کسبوکارهای خرد و محلی یک اقتصاد شهری سالم رقم میخورد؟
در تجربه شهرسازی سنتی و بومی خدمات و سکونت همیشه در کنار همدیگر و در پیوند باهم شکلگرفته و این خدمات محلی در درون بافت هر محله وجود داشته است.
همچنین کسبوکارهای محلی هم این امکان را داشتهاند که برای سالیان طولانی تداوم و بقاء داشته باشند. اما این حیات و هویت محلهای با ظهور جریان شبه نوسازی در کشور دچار چالش میشود. عملاً از اوایل قرن حاضر که شروع اقدامات شبه مدرنیزاسیونی پهلوی اول بوده، شکلگیری بازارها و پاساژها را در شهرها شاهد هستیم. بازارهای سنتی که خدمات فرا محلهای و ناحیهای و شهری را تأمین میکردند کمکم جای خودشان را به پاساژها میدهند.
بدین ترتیب بازاری که متناسب با هویت جامعه و بر اساس نیاز آن شکلگرفته بود، با شروع این دوره رنگ میبازد و کسبوکارها به خیابانها و بلوارها کشیده میشوند و امروزه شاهد پاساژهای مدرن، مالها، مگامالها، مراکز فروشگاهی و... هستیم؛ مراکزی که از جنس جامعه نیستند.
پیامد بعدی رونق مراکز کسبوکار جدید، افول بازار و محلات پیرامون آنهاست. این پدیده از نیمقرن اخیر در مرکز شهر تهران هویدا گشته است و این محلات با زوال جمعیت و در مقابل مهاجرت ساکنان غیربومی، رونق فعالیتهای کارگاهی و ناسازگار با زیست شهری مواجه هستند.
اخیراً مگامالها، مالها و پاساژهای بزرگ چندطبقه را در شهرهای بزرگ اروپایی و حتی تهران مشاهده میکنیم. فروشگاههایی که نه در راستای تأمین خدمات و نیازهای جامعه محلی بلکه در راستای رشد سرمایه عمل میکنند. این رشد سرمایه در بسیاری از موارد بانفوذ و ترویج فرهنگ و اندیشهها و انگارههای غیر همسنخ باروح و بطن جامه همراه است و نهتنها فرهنگ جامعه را تغییر میدهند؛ درعینحال در یک چرخه علت و معلولی کسبوکارها و خدمات محلی و خرد را از بین میبرد.
مسئله فقط همین نیست؛ این فضاهای تجاری نوین ازآنجاییکه در راستای نیازهای جامعه نیستند قطعاً به طبقاتی شدن فرهنگ دامن میزنند و فرهنگ تودهها را تحت تأثیر قرار میدهند؛ بهنحویکه افراد طبقه متوسط و حتی فقیری که فیالسابق از بازارچه یا فضاهای تجاری محلی کالاهای موردنیاز خودش را تأمین میکردند، امروزه مسیر طولانی را طی میکنند که با خریدش از فلان برند و فلان مگامال فخرفروشی کند و از فرهنگ جدید عقب نمانند.
تبعات این مسئله جدا از اینکه به افول فرهنگ و هویت محلی شهرها منجر میشود، به تولید سفرهای کاذب داخلشهری، ترافیک بیشتر و آلودگی هوا دامن میزند. مگامالها نهتنها با لحاظ ساختارهای جامعه محلی ایجاد نشدهاند، بلکه حتی فضای آسمانها را نیز در اختیار خود گرفتهاند و برخورداری از نور، هوا و محرمیت که حق طبیعی هر مسکنی است، به خاطر سایهاندازی و تجاوز به حریم پیرامون از بین رفته است.
مسئله دیگری که کتاب به آن پرداخته مقوله جنسیت و شهر و مواجه شهری مردانه با حضور زنان است و پارکر در این بخشها مطرح میکند که شهر همیشه از دید مردان به تصویر کشیده میشوند و عملاً مفهومی به نام زن پرسهزن نداریم و... در کنار این مباحث چگونگی شکلگیری فضاهای شهری و قلمروی خصوصی را نیز میان میکشد. از این منظر آیا میتوان ساخت قلمروهای خصوصی برای زنان مثل آنچه تحت عناوینی مثل پارک بانوان، کافه بانوان و ... اتفاق میافتد را واقعاً تلاشی برای تأمین قلمرو خصوصی در فضای شهری برای آنان دانست یا این پدیدهها در عمل حذف زنان از فضاهای عمومی شهر را به دنبال میآورند؟
از منظر حق به شهر، مقوله جنسیت و شهر یکی از مصادیق بارز اختصاص فضا به ساکنان شهر فارغ از نوع جنسیت است. امروزه حضور زنان در عرصه عمومی از خواستههای صرفاً منتقدانه فراتر رفته است و در سیاستگذاریهای دولتی به رقم کشمکشهای طولانی، جایگاه مهمی را به خود اختصاص میدهد. اکنون حضور زنان در فضاهای عمومی حتی در بسیاری از شهرهای کوچک نیز قابلمشاهده است. اما اینکه آیا اختصاص فضاهای جدید به زنان در عرصههای عمومی به معنی حذف آنان از صحنه شهری است یا خیر، به نظر من در جوامعی که گذار فرهنگی را طی میکنند، شاید در ابتدای امر ذهنیتهایی در خصوص حذف زنان از فضاهای شهری مطرح شود، اما در طولانیمدت نمیتواند صحیح باشد.
نظر شما