گفتوگو اختصاصی ایبنا با جیمز هالیس، نویسنده و روانشناس آمریکایی
وقتی در مرداب هستیم که آسیبپذیر باشیم/ میتوانیم بزرگتر از مشکلاتمان شویم
پروفسور جیمز هالیس دانش آموخته موسسه روانکاوی یونگ در زوریخ میگوید: ما هرگز قرار نیست که در مردابها احساس شادی کنیم، چراکه اگر شاد بودیم دیگر نمیتوانستیم این دورههای زندگی را مرداب بخوانیم. بودن در مرداب زمانی تجربه میشود که ما در جایگاه آسیبپذیر بودن و ضعف قرار داریم.
همین اندیشههاست که او را در میان دوستداران روانشناسی در سراسر دنیا و ایران جذاب و خواندنی کرده است. یونگ در میان خوانندگان ایرانی کتابهای روانشناسی جای خودش را باز کرده و یکی از کسانی که به معرفی اندیشه و آثار او در ایران کمک کرده پروفسور جیمز هالیس دانش آموخته موسسه روانکاوی یونگ در زوریخ است که آثارش در ایران چاپ و توزیع شده و بنیاد فرهنگ زندگی نیز که به صورت تخصصی روی اندیشهها و آثار یونگ کار میکند برای او بزرگداشتی برگزار کرده است.
پروفسور جیمز هالیس در سال 1940 در اسپرینگ فیلد به دنیا آمد. وی در بیست و نه سالگی از دانشگاه منچستر فارغالتحصیل شد و پس از آن به مطالعه پیرامون نظریات یونگ پرداخت. او تاکنون موفق به نوشتن پانزده کتاب و تالیف بیش از پنجاه مقاله شده است. کتابهای سفر زندگی، یافتن معنا در نیمه دوم عمر، مردابهای روح و مجوعه کتابهای صوتی شکستن تقدیر از جمله کتابهای وی هستند که توسط بنیاد فرهنگ زندگی به مخاطبان ایرانی عرضه شدهاند. پروفسور هالیس هفتاد و نه ساله در گفتوگوی اختصاصی با خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) به برخی از سوالات مخاطبان ایرانی خود پاسخ داده است.
دکتر هالیس بزرگوار صحبت با شما حقیقتا یکی از افتخارات زندگی من است،خیلی ممنون که به سوالات ما پاسخ میدهید.
سلام ،قبل از پاسخ دادن به سوالاتتان لازم است یادآوری کنم که بهعنوان یک درمانگر نمیتوانم جوابهایی تخصصی راجع به افراد و موقعیتهای خاص بدهم چراکه برای دادن جوابهای تخصصی باید از پیشینه کسی که جواب سوالش را میدهی خبر داشته باشی و البته که در صورت باخبر بودن از پیشینه کسی باز هم نمیتوان جواب سوالش را در جایی عمومی منتشر کرد چرا که حریم شخصی وی به خطر میافتد. به دلایلی که ذکر کردم تصمیم دارم پاسخهایم را به شایعترین علت هر مشکل معطوف کنم.
سوال اولی که میخواهم از شما بپرسم توسط مخاطبی مطرح شده است که به ایدهآلگرایی افراطی مبتلا است و گرچه از نظر دیگران زندگی مطلوبی دارد اما بهخاطر در اختیار نداشتن بهترین هرچیز نمیتواند از زندگیاش راضی باشد، ایدهآلگرایی چگونه میتواند چنین کابوسی بیافریند؟
از آنجایی که همه ما به اهدافی نیاز داریم که باید برای رسیدن به آنها تلاش کنیم، ایدهآلگرا بودن برای همه ما خوب است. آرزوها و درخواستهای بشر بیانتها هستند درحالی که ظرفیت جهان و انسان محدود است، پس همیشه یک جای کار خواهد لنگید. عقل حکم میکند که انسان محدودیتهایش را قبول کند. سلامت روانی زمانی حاصل میشود که ما تا جایی که امکان دارد درخواستهایمان را با محدودیتهایمان هماهنگ کنیم. بسیاری از غربیان با دعای آرامش که توسط راینهولد نیبور نوشته شده آشنایی دارند.
خداوندا به من آرامشی بده تا بتوانم چیزهای تغییرناپذیر را بپذیرم تلاشی بده تا بتوانم چیزهای تغییرپذیر را تغییر دهم خردی بده تا با استفاده از آن تفاوتها دریابم.
نکتهای که شما در اکثر کتابهایتان به آن اشاره میکنید این است که انسان باید قبول کند که تنها بازیگر زندگی خودش است، چگونه میتوان با وجود آگاهی از نقش دیگران در زندگی خود چنین حقیقتی را بپذیرفت؟
ما توسط چیزهایی که روی ما اثر میگذارند احاطه شدهایم، مردم، اجبارهای اجتماعی و فرهنگی و پیشینههای منحصر به فردمان روی ما تاثیر دارند، در حالی که همانقدر که احتمال حمایت هستی از ما وجود دارد، ممکن است حمایتی از هستی دریافت نکنیم اما مسئولیت ما این است که همواره به چیزهایی که آرزویشان را داریم اجازه بدهیم که از طریق ما وارد هستی شوند. این بدان معناست که اگر استعدادی داریم، ظرفیت کمک به دیگران را داریم، دیدگاه منحصر به فردی نسبت به دنیا داریم، آنگاه هدیهای که میتوانیم به روح خودمان و دیگران بدهیم این است که راهی بازکنیم برای ممکنشدن و به خدمت گرفتن چیزهایی که آرزویشان را داریم.
آیا باید زندگی خود را وقف پیدا کردن به حقایق زندگی کنیم؟
حقیقتهای کوچک زندگی به راحتی پیدا میشوند و میتوانند براحتی جایشان را به حقیقت دیگری بدهند، حقایق بزرگتر اما همواره به صورت یک راز باقی میمانند. تمام کاری که از دست ما برمیآید این است که به این حقایق ایمان داشته باشیم، در برابر آنها فروتن باشیم و به آنها اجازه بدهیم تا ما را راهنمایی کنند. ما باید بدانیم که حقایق همواره در حال تغییر شکل دادن هستند و ممکن است هرجایی پیدا شوند، پس ما باید انعطافپذیر باقی بمانیم و هرگز تصور نکنیم که ما صاحب حقایقمان هستیم، در واقع ما مسافرانی هستیم که در جاده حقیقت حرکت میکنند.
چگونه باید عقدههای خودمان را بشناسیم؟
ما همواره میتوانیم از دیگران بپرسیم که چیزی آنها یا خودمان را اذیت میکند، چراکه آنها معمولا بهتر میبینند. لازم نیست همواره با آنها موافق باشیم اما همیشه میتوانیم چیزهای جدیدی از آنها بیاموزیم. راه دیگری که وجود دارد یافتن الگوها و تیپ رفتارهای مختلفی است که خودمان و دیگران را اذیت میکند. این الگوهای رفتاری ناشی از عقدههای ما هستند که هریک عقدهای ریشهای در پیشینه ما دارند. ما باید قبول کنیم که عقدههایی داریم سپس تنها کاری که از دستمان برمیآید این است که آنها را بشناسیم و از آنها دور بمانیم. همچنین اگر به رویاهایمان به شکل بردبارانهای نگاه کنیم میتوانیم به نکاتی برسیم که میتوانند زندگیمان را اصلاح کنند، درواقع رویاهایمان قابی بزرگتر در اختیار ما قرار میدهند تا با استفاده از آن خود واقعیمان را ببینیم.
کتابی از شما در ایران با عنوان مردابهای روح به چاپ رسیده است. بودن در مردابهای روح امری ضروری برای رسیدن به بلوغ است، اما چگونه میتوانیم حتی وقتی در این مردابها هستیم شاد باشیم؟
ما نمیتوانیم از این مردابها فرار کنیم چراکه زندگی، انتخابهای دیگران و نتایج پیشبینی نشده و غیرعمدی انتخابهای خودمان ما را به سمت این مردابها سوق میدهد. ما هرگز قرار نیست که در این مردابها احساس شادی کنیم، چراکه اگر شاد بودیم که دیگر نمیتوانستیم این دورههای زندگی را مرداب بخوانیم. بودن در مرداب زمانی تجربه میشود که ما در جایگاه آسیبپذیر بودن و ضعف قرار داریم. کاری که باید بکنیم این است که از خودمان بپرسیم که وظیفه من در این مرداب در قبال چیزی که هیچ کنترلی روی آن ندارم چیست؟ چه حالت، تغییر رفتار یا تغییر مسیری نیاز است تا من را از این مرداب خلاص کند؟ در صورتی که بتوانیم وظیفه خود را بشناسیم باز هم نمیتوانیم از این مردابها خلاص شویم اما میتوانیم طوری پیش برویم که بهجای قربانی شدن بار دیگر معنا و هدف زندگیمان را پیدا کنیم. اینگونه میتوان همواره با انگیزه بود حتی در مردابها.
آیا میتوانیم حقایق زندگیمان را عوض کنیم، اگر نتوانیم با حقایق موجود کنار بیاییم چه؟
حقایق همانطور که از اسمشان برمیآید حقیقت دارند. ما نمیتوانیم آنها را عوض کنیم اما میتوانیم داستانی که با آنها داریم را تغییر بدهیم. زمانی که ما با حقایق آشکار زندگیمان روبهرو میشویم باید از خودمان بپرسیم که این حقایق من را به چه کارهایی وامیدارند و از چه کارهایی منع میکنند. سپس با قدرت انتخابمان میتوانیم فراتر از آنچه که پیش ازآن بودهایم عمل کنیم. همانطور که یونگ میگوید: «شاید ما نتوانیم مشکلاتمان را حل کنیم اما ما رشد خواهیم کرد و از آنها بزرگتر خواهیم شد.»
حال که راجع به تغییر دادن صحبت کردیم میخواهم راجع به ترس از (از دست دادن) سوال بپرسم، چگونه میتوان با این ترس مقابله کرد؟
ترسیدن یک امر عادی و جهانی است؛ مشکل از زمانی آغاز میشود که این ترس بخشی جداییناپذیر از زندگی یک فرد میشود. این ترسی که ممکن است دامن فردی عادی یا فردی که عاشق کس دیگری است را بگیرد نشاندهنده این است که شخصی که ترسیده هرگز نتوانسته رابطهای عادی با دیگران یا با یک شخص خاص برقرار کند. چیزی که واضح است این است که همه ما قرار است نهایتا بمیریم، باتوجه به این حقیقت بهتر نیست که تا میتوانیم از زندگی لذت ببریم و تا جایی که میتوانیم زندگی کنیم؟ به گفته یونگ روح شیطانی به معنای شکست خوردن زندگیمان در برابر ترس است، اگر ما بخواهیم از ترسهایمان بزرگتر شویم باید تلاش داشته باشیم، بدون پذیرش ریسک زندگی کردن و قبول کردن آن به همین شکلی که هست، ما چیزی جز طرحهای خاکستری مرده نخواهیم بود.
چه پیامی برای هموطنان ایرانی من دارید؟
تا جایی که من آموختهام و خواهم آموخت ایران تاریخ فرهنگی بسیار غنی دارد. من بیماران زیادی داشتهام که متولد ایران بودهاند و همه آنها متفکر، با وقار و با استعداد بودهاند. متاسفانه حصارهای بینالمللی همچنان وجود دارند که تبادل اندیشه آزادانه، بازدید از کشور های همدیگر و تبادلات فرهنگی را که من مطمئنم هم به نفع ایرانیها و هم به نفع غربیها است را محدود میکند. این دلیلی است که من اجازه دادم کتابهایم، بدون اینکه پولی به من یا هیچکس دیگری داده شود، بهعنوان یک هدیه برای ایرانیان ترجمه شود تا گفتمان بین غرب و ایران که گفتمانی سازنده و گسترده است ادامه پیدا کند. برای همه ایرانیان آرزوهای زیبا میکنم و امیدوارم حال همهشان خوب باشد.
نظر شما