میلاد عظیمی در یادداشتی به مصاحبه ایبنا با محمد روشن و صحبتهای او درباره پرویز ناتلخانلری واکنش نشان داد.
«بزرگش نخوانند اهل خرد...
دکتر محمد روشن در مصاحبهای با ایبنا دکتر خانلری را به انتحال و دزدی متهم کرده است. این سخن آقای روشن تازه نیست. ایشان در سال ۱۳۶۳در مقالۀ «گفتاری در باب انتحال» همین را گفته بود. همان ایام دکتر نوریان پاسخی استوار به آن مقاله داد. سخن تازه آقای روشن که نمیدانستیم این است: «خانلری یک استثمارگر بود. حتی از نظر حقوق و مزایا نیز استثمارگر بود».
خانلری در آن سالی که روشن فرصت را مغتنم دانسته بود که به او تهمت بزند، پیر و خستهدل و ناتوان شده بود. تازه از زندان انقلاب رهیده بود. به پایمردی استاد مطهری که رحمت بر او باد، بود که خانلری اعدام نشد. حساب بانکی خانلری مدتها توقیف بود و به برکت انقلاب، استاد فقید٬ پیرانهسر٬ از فضیلت الفقر فخری برخوردار شده بود. انقلاب خانلری را درهم شکسته بود. کجا استاد مجال داشت در آن موجخیز مصائب با کسی ماجرا کند و به آقای روشن جواب بدهد... لابد استاد با خود گفت: چون بد آید هر چه آید بد شود همه میگویند بگذار آقای روشن هم بگوید...
وانگهی روشن شاگرد و برکشیده و نمکخوردۀ خانلری و بنیاد فرهنگ بود. اساساً یک هدف خانلری از پیافکندن بنیاد فرهنگ پرورش محقّق بود. میخواست محققان جوانی چون روشن پروبال بگیرند و آموزش ببینند تا آیندۀ تحقیق علمی٬ در زمینۀ زبان و ادب فارسی٬ تضمین شود. بیچاره خانلری چه میتوانست بگوید؛ بیاید شاگردی را که خود پرورده بود و پابهپا برده بود فروبمالد و رسوا کند. آن وقت دیگر خانلری نبود. بزرگ نبود... لابد استاد با خود گفت: آقای روشن جوان است و جویای نام آمده است. بگذار بگوید. از گذشت روزگار خواهد آموخت.
دیگر اینکه مرد جهان خورده بود و کارها رانده بود. آگاه بود از جایگاهش؛ نیک میدانست آثارش اعتبار فرهنگ ایران معاصر است. در قلمرو زبان فارسی نامش بلند بود و نوشتههایش مثل کاغذ زر دستبهدست میشد...لابد استاد با خود گفت: خوانندۀ سخنِ آقای روشن خود عاقل است. مرا میشناسد. چه جوابی دارم که به آقای روشن بدهم.
خانلری البته پاسخی به آقای روشن نداد. سکوت کرد. اقتضای شکوه و شأن والایش هم این بود اما نمیدانم چرا فکر میکنم در دلش این بیت سعدی را مدام میخواند:
کس نیاموخت علم تیر از من
که مرا عاقبت نشانه نکرد
من هم نمیخواهم جوابی به ادعای آقای روشن بدهم. کارنامۀ خانلری روشن است. داور زمان داوریاش را کرده است. هرچه بگذرد چهرۀ خانلری روشنتر خواهد شد و روسیاهی به زغال خواهد ماند. استاد روشن هم بر کاروانگه است و کارنامهاش داوری خواهد شد. اینقدر هست که چندوچون «تصحیح»های ایشان بر اهل فن پوشیده نیست. آنکه دستش در کار است میداند که نام «کلیله و دمنه» روشن و «ویس و رامین» روشن را چه باید بگذارد و مرا با این سخن کاری نیست.
سخنم چیز دیگر است. دانشجویی که مصاحبۀ آقای روشن را برایم فرستاده نوشته است: «آقای روشن گفته که دکتر عباس زریاب خویی گفته: «این پرویزخان[ خانلری] ذاتا دزد است». اول باور نکردم. خواندم و دیدم که استاد روشن چنین فرموده است.
به دوست جوانم نوشتم:« آقای روشن گفته:« هیچ اثری از خانلری تقریبا مال خودش نیست» و دیگران کتابهای او را نوشتهاند و «خانلری یک نگاهی هم میکرد» . سی سال است خانلری مرده. چرا در این مدت این «دیگران» که کتابهای خانلری را نوشتهاند٬ مقاله ننوشتهاند و مصاحبه نکردهاند که خانلری حقوق معنوی و مادی ما را ضایع کرده است؟ چرا این «دیگران» خانلری را به انتحال و استثمار متهم نکردهاند؟
خانلری را باید از پنجرۀ آثارش دید و داوری کرد. خانلری را باید از دریچۀ قضاوت ایرج افشار، مهستی بحرینی، مهرداد بهار، سیمین بهبهانی، پورنامداریان، حسین خطیبی، رواقی، ریاحی، زرینکوب، سایه، سعیدیسیرجانی، رضا سیدحسینی، شفیعیکدکنی، بزرگ علوی ، متینی، مجتبایی، محجوب، مرتضوی، مشیری، مصفا، احمد مهدوی دامغانی، نادرپور، یارشاطر، حبیب یغمایی و یوسفی دید و شناخت. مقام خانلری را باید در آینۀ آگهی تسلیتی دید که مهدی اخوانثالث املا کرد و شفیعیکدکنی نوشت. اعتبار و حجیت خبر واحد آقای روشن در برابر گواهی اینهمه آدم معتبر که مرام و مسلکهای مختلف دارند٬ معلوم است که چه خواهد بودن!
اما زریاب!... زریاب دربارۀ خانلری مقالهای عمیق نوشته است. او را مرد دوهزار و پانصدساله خوانده است؛ او را یکی از معدود معاصرانی دانسته که میراثدار کلیت فرهنگ دیرین ایران هستند. او را عصارۀ قرنها سخن و اندیشۀ قوم ایرانی دانسته است. نوشته است نثر خانلری زبان فارسی را با شکوه و قدمت دیرینهاش٬ در دلها جای میدهد. خانلری را در زمرۀ فردوسی و حافظ و دهخدا دانسته است. نوشته است که خانلری مثل فردوسی نمیمیرد چون تخم «سخن» را پراکنده است»...
باری عقیده زریاب را در باب خانلری باید در مقالۀ متقن او خواند».
نظرات