در میان عرفای ما نیز این پرسش درباره هستی همواره مطرح بوده است و مولانا آشکار بیان میکند: «از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود؟ به کجا می روم؟ آخر ننمایی وطنم»
رمان «برزخ ژوری» نوشته داریوش مهرجویی با این پرسش بنیادین آغاز میشود و نویسنده خواسته است که زندگی یک کارگردان مطرح و سرگردانیهای او را در روایت داستان بازگویی کند. داستان از زاویه دید اول شخص مفرد روایت میشود و راوی در درونمایه اصلی، بیماری خود و لحظات نزدیک شدن به مرگ را بیان میکند. «برزخ ژوری» قصه یک کارگردان محبوب ایرانی است که رئیس هیات داوری یک جشنواره بینالمللی میشود و بهقول متن پشت جلد کتاب «خودش را با پرسش و چالش بنیادین هستیشناختی بودن یا نبودن رودررو میبیند» او که برای ساخت و پخش فیلمهایش همواره درگیر موانع و مشکلاتی پرشمار بوده، قصد داشته همراه خانوادهاش از محیط پراسترس روزمره دور شود و این سفر هنری را به سفری تفریحی بدل کند. اما فکر مرگ لحظهای او را رها نمیکند او دایم به بیماری و توموری که در مغزش هست فکر میکند و با این فکر به طرق مختلف به جریان مرگ و زندگی میاندیشد.
پیرنگ رمان خطی است و در این راستا نویسنده فلشبکی به گذشته و جریان زندگی خود میزند: «به یاد خودم و گذشتهام افتادم. آیا من هم در دوران کودکی یا نوجوانی چنین لحظات پر از شادی و شعفی را تجربه کردهام. بیخود از خود، مستحیل در زمان و مکان و سرمست از هستی، از وجود داشتن و در این دنیا بودن... هرچه فکر کردم دیدم نه، نداشتم. بچگی و نوجوانی ناگواری داشتم... پدرم مهندس راه و ساختمان بود و مدام از این شهر به آن شهر...هیچ دوست واقعی و دائمی نداشتم... » (ص 50)
نویسنده «برزخ ژوری» به پیروی از داستاننویسان مدرن همزمان با مجسمکردن کارگردانان امروز، مروری میکند به آثار کارگردانان گذشته از جمله ابراهیم گلستان. در این میان از افرادی همچون فروغ فرخزاد، جلال آل احمد، احمد شاملو و محمود کیانوش نام میبرد: «فروغ را شخصاً میشناختم. یکی از شعرهایش به نام «دلم برای باغچه میسوزد» را به انگلیسی همراه با چند شعر از احمد شاملو و محمود کیانوش در مجله ادب مدرنی چاپ کرده و درآورده بودم که در اتاقک خود در اوکلند کالیفرنیا همراه با دوستان به راه انداخته بودم به صورت انفاس یک طرف فارسی، یک طرف انگلیسی ... (ص 117)
مهرجویی نویسنده یا مهرجویی کارگردان
مرگ در فیلم «هامون» داریوش مهرجویی نقش محوری دارد و شخصیت اصلی این فیلم میان هستی و نیستی در سیلان به سر میبرد. در «برزخ ژوری» راوی پس از هر بخش به پرسش خود بازمیگردد که هستی چیست و برای چه اینجاییم. «پس چه بهتر که نمیدانیم به کجا خواهیم رفت. جز در دل خاک هیچ منزلگهی نیست»
داستان در بخشهایی بسیار غمانگیز است. به طوری که از داستان برمیآید دغدغه نویسنده مرگ یا خودکشی نویسندگان همعصرش است و در این باره به زندگی غزاله علیزاده اشاره میکند و به این موضوع اشاره میکند که چندین بار خودش هم قصد خودکشی داشته است.
توجه نویسنده به جزئیاتی است که زمانی روی دادهاند و تأثیری عمیق بر دانستگی اشخاص گذاشتهاند و اکنون به نحوی دردناک و به ندرت به شیوهای طنزآمیز پدیدار میشوند و خواننده را در برابر چشماندازی قرار میدهند که گاهی مرموز و ناشناخته است.
«فقط همین زندگی است که در آن پرتاب شدهایم و در این تاریخ خاص میان دو ابدیت ... ولی چرا وقتی این زندگی این قدر دردناک است، نباید آن را نفی کرد؟ ... دردناک ... و شیوههای مختلف نابودی خودم را مرور میکنم ...» (ص 115)
یکی از مشکلات این رمان به هم خوردن توالی داستان و اشاره یکباره نویسنده به زندگی دانشمندان ایرانی به خصوص زکریای رازی است. در حالی که خواننده در حال تعقیب زندگی شخصیت اصلی داستان است، نویسنده بدون پیش سابقهای به بیان زندگی زکریای رازی و ویژگیهای کتاب او «الحاوی» میپردازد. مهرجویی در فیلمهایش پیرنگ باز را انتخاب میکند و پایان داستان را به عهده مخاطب میگذارد. در این کتاب نیز او سرنوشت شخصیت اصلی داستان را باز میگذارد و خواننده از سرنوشت شخصیت اصلی مطلع نمیشود.
«برزخ ژوری» چهارمین رمان داریوش مهرجویی است و به گفته خودش بیمهریها و سانسور در حق فیلمهایش او را به راه نویسندگی سوق داده است. «برزخ ژوری» به شیوه نامستقیم روایت میشود. سلسله رویدادها به صورت تصویری و زمانی در جامعه تداعیهای ناخودآگاه شکل میگیرد. گاهی توصیفها موجز و گویاست و این چیرهدستی یک کارگردان در مقام نویسنده را نشان میدهد.
در پایان میتوان گفت «برزخ ژوری» دغدغههای مهرجویی درباره مسئله بودن یا نبودن و استحاله نویسنده در این پرسش بنیادین است با ضعفهایی مانند نبود توصیف کافی از شخصیتهای اصلی و فرعی داستان.
کتاب «برزخ ژوری» اثر داریوش مهرجویی در 207صفحه به بهای 30000تومان از سوی انتشارات بهنگار راهی بازار نشر شده است.
نظر شما