حافظ موسوی در جلسه «شعر اجتماعی ایران» مطرح کرد:
سمت حرف نیما و شاملو روشن است اما طاهره صفارزاده نه!
حافظ موسوی میگوید: یکی از مسائل مهم در ادبیات فارغ از ادعای خود نویسنده این است که ببینیم سمت حرفش کجاست. سمت حرف نیما روشن است، سمت حرف شاملو روشن است اما در مورد خانم صفارزاده که البته از شاعران مهم دههی چهل محسوب میشود این سمت روشن و مشخص نیست.
این برنامه با سخنرانی حافظ موسوی پیرامون سیر تاریخی شعر اجتماعی ایران و جایگاه و نقش آن در شعر معاصر آغاز شد. موسوی بحث خود را با صحبت پیرامون دوران مشروطه و اهمیت شعار تجدد و قانون و ایجاد نقشهای تازه در جامعه، که خواستار تحول بودند، آغاز کرد. او اهمیت شکلگیری طبقات جدید، که خواهان کنار زدن اشرافیت فئودال و وارد کردن مردم به میدان بودند را از جهت ورود مردم به عرصهی زبان واجد اهمیت دانست.
موسوی معتقد است «ادبیات مشروطه ادبیات حائز اهمیت است زیرا در یک گسست شکل میگیرد. ادبیات مشروطه بر مساله کلیدی جامعه انگشت گذاشت و آنچه که شاعران میگفتند همان چیزی بود که مردم در دل آرزو میکردند. در مورد حافظ هم همین اتفاق افتاده است. شعر حافظ شعر رهایی است؛ در دورهای که شکستها و ناامیدیها اتفاق افتاده و جامعهی گرفتارِ یک استبداد دینی دنبال مفر میگردد، شعرحافظ انگار به کار فرونهادن یک جور بار گناه الاهیاتی و احساس خلاصی میآید. البته نکتهای که حافظ در آن دوره بر آن تمرکز میکند هنوز هم مسالهی ماست.»
موسوی این درک از روح جمعی جامعه را در ادبیات معاصر پی میگیرد. «نیما و هدایت از معماران راه عبور ما برای گذار به دنیای جدید هستند. در ابتدای این دوره ما مواجه هستیم با بازسازی نوعی ایرانیگرایی و ناسیونالیسم ایرانی که در کار هدایت با آن مواجهایم؛ داستانهایی مثل مازیار، پروین دختر ساسان و حتی بوف کور و این نشان میدهد که ادبیات فارسی نیازهای روح عمومی جامعه را دنبال میکند. در اندیشه مارکسیستی مسالهای عنوان میشود تحت عنوان تضادهای عمده و غیرعمده که برای عبور از یک مرحله تاریخی باید تضادهای عمده را شناسایی کرد و حل تضادهای دیگر منوط به حل تضادهای عمده خواهد بود. البته من نمیخواهم ادبیات مارکسیستی را عینا بر این موضوع سوار کنم و قصدم انگشت گذاشتن بر مساله عمده و تضادهای عمدهایست که در آن دوره از ادبیات وجود داشته است. نیما میگوید مساله دگرگونی شعر فارسی تنها یک امر ادبی نیست، مساله این است که ما باید مردم را از ذهنگرایی به دیدن دعوت کنیم و آنها را با این نگرش آشنا کنیم تا به جای سیر در تجریداتی که از ادبیات عرفانی به ارث رسیده به خود واقعیت بپردازند. بنابراین نیما هم وظیفه خودش را صرفا یک وظیفه ادبی نمیداند و برای خودش یک وظیفهی ملی قائل است. در دورهی بعدی و با شاعرانی مثل اخوان، شاملو، فروغ باز با مساله خواست عمومی جامعه مواجه میشویم و اصل ماجرا این بود که کلیت آنچه که جامعه میخواست با آنچه که شاعر میگفت تطبیق داشت یعنی شاعران به عبارتی روح جمعی جامعه را گرفتهاند و نیاز اصلی جامعه را تشخیص دادهاند و این را در یک بیان هنری آوردهاند.»
موسوی با در نظر گرفتن اهمیت سمت و سوی حرف شاعر به ارائه مثالهایی از شعر معاصر میپردازد. «به عنوان یک مثال باید بگویم که شما در شعر همین دوره خانم طاهره صفارزاده را دارید که خواندن شعرش نشان میدهد که او دارد وقوع یک انقلاب را پیشبینی میکند. اما مثلا در شعر «کودک قرن» فارغ از یک دیدگاه طبقانی و با یک نگاه اخلاقی به مساله ورود پیدا میکند و اینجا یک تفاوت اساسی قابل مشاهده است با کسی مثل نیما و با شعری مثل «کار شبپا» که در آن شاعر کاملا از موضع طبقاتی به مساله نگاه میکند. نیما سمت حرفش به سمت یک گروه است. یکی از مسائل مهم در ادبیات فارغ از ادعای خود نویسنده این است که ببینیم سمت حرفش کجاست. سمت حرف نیما روشن است، سمت حرف شاملو روشن است اما در مورد خانم صفارزاده که البته از شاعران مهم دهه چهل محسوب میشود این سمت روشن و مشخص نیست. در آن دوره روشنفکران دینی به این نتیجه رسیدهاند که با حرفهای آخوندی نمیشود جامعه را پیش برد و نیاز جدیدی احساس میشود. اسلامی که انگار سر و شکل مدرنیستی به خودش گرفته باشد.»
موسوی سپس با این پیشزمینه به طرح پرسش دربارهی شعر امروز میپردازد و از منظری دیگر تعریفی چالشبرانگیز از شعر اجتماعی ارائه میدهد. «الان مساله چیست؟ چرا ما نمیتوانیم شعر و جایگاهی از جنس فردوسی و نیما و شاملو را به عنوان شاعر ملی تکرار کنیم؟ آیا واقعا نمیتوانیم؟ آیا امروز شعر اجتماعی نداریم؟ من معتقدم شعر معاصر اجتماعی هست و آن هم نه فقط بر اساس ادعای شاعر و یا بر اساس آنچه که میگوید بلکه با پیگیری فرمها و آنچه که در ظاهر گفته نشده است. مثلا شعر سپهری را یک شعر غیر اجتماعی میدانند که از نظر من اصلا اینطور نیست و او اتفاقا اجتماعیترین شاعر است برای اینکه بدون موضع نیست و اتفاقا موضعی خلاف امثال شاملو دارد. موضعی که میگوید اوضاع خوب است، کافیست چشمها را بشوریم و جور دیگری ببینیم که در یک معنا حرف بسیار مهمیست و در یک معنا حرفی ارتجاعی. نوعی دیدگاه لیبرال امانیستی که اتفاقا حالا در شعر فارسی کم نیست! بنابراین بحث تنها این نیست که شاعران چه میگویند، بحث این است که ما بگوییم شاعران چرا و از کجا این حرفها را میزنند؟»
موسوی در انتها آسیبهایی که شعر اجتماعی امروز با آن درگیر است را برمیشمارد و هر یک از این موارد را در وضعیت امروز شعر معاصر و رویکردهای اتخاذ شده توسط شاعران موثر میداند. «من فکر میکنم چیزی که الان دراین دوره شعر اجتماعی ما را از تاثیر تهی کرده، در یک مرحلهی گسست بودن است. در این مرحله بازاندیشی در چند حوزه حائز اهمیت شده: یکی بازاندیشی در حوزهی اعتقادات دینی. یکی در حوزه مسائل اخلاقی و دیگری در حوزه هویت. تجربهی سی چهل سالهی اخیر در زدودن هویت ملی و جایگزینی آن با هویت دینی، جامعه را به یک نقطهی بحرانی رسانده است. در حوزهی اخلاق شعر زنان دارد کار خودش را میکند که البته کافی نیست. مشکل این است که ما طی این سالها یا در مورد این سه حوزه نمینویسیم یا اگر مینویسیم حق چاپ نداریم و این به ادبیات ضربه زده.»
کبوتر ارشدی پیش از شعرخوانی پرسشهایی را دربارهی صحبتهای حافظ موسوی مطرح کرد. برنامه با شعرخوانی علیرضا آدینه و سپس پخش صوتی شعرخوانی سعیده کشاورزی ادامه یافت.
سروش همایونی سخنران دوم این نشست بود که به بحث در مورد مواجههی شعر اجتماعی با جامعهی دینی از دورهی مشروطه تا دههی هفتاد پرداخت. همایونی بحث خود را با تعریف جامعه دینی یا جامعهی دینگرا شروع کرد. «مجموعهی چیزهایی از باورها، آیینها، سنتها، ردها و قبولها که یک جامعه برای خودش به صورت عمومی تعریف کرده و نام دین بر آن گذاشته به عنوان معنای جامعهی دینی مد نظر من است و این میتواند در فرهنگ روزانه ما بازخوردهایی داشته باشد.»
همایونی در ادامه عوامل موثر بر تغییر وضعیت شعر در دوران مشروطه را برمیشمارد و بر سطح دانش و فرهنگ به عنوان عاملی موثر تأکید میکند. «پیش از دوران مشروطیت به مدت بیش از یک قرن ما به جای شعر تفنن داشتیم. یعنی آنچه را بعد از صائب، کلیم و بیدل عظیمآبادی در جامعه کمکم شکل میگیرد و به عنوان محصول شاعری میبینیم بیش از آنکه شعر باشد تفنن است. ما در دوران مشروطه به واسطه عوامل تاثیرگذاری مانند آشنایی جامعه به واقع عقبمانده ما از تمدن و فرهنگ جهانی با عرصهی تمدن و فرهنگ غرب، امکان چاپ کتاب و چاپ روزنامه دوباره با شعر روبهرو میشویم. مقایسهی سطح دانش و فرهنگ ما در سال 1285 مثلا با فرانسه که یک قرن قبل انقلاب را تجربه کرده ما را به نتایج جالب و مهمی میرساند. مثلا مقایسه تعداد کتابهای کتابخانه لویی با تعداد نفراتی که در پایتخت ایران سواد خواندن و نوشتن داشتند. این به ما نشان میدهد که در چه جامعهای و با چه خواستهای اولیهای از جانب عموم مردم، انقلاب مشروطه اتاق میافتد. پس چه شده که ما در این انقلاب به یک نظام پیشرفته و داشتن پارلمان و تعیین حدود قدرت برای مرکز اولیه قدرت رسیدیم؟ این را باید در جمعیت اندک تجددخواه ما که غربدیده و علمآموخته شده بودند جستوجو کرد. آنها که توانستند تاریخ ما را از روی همان منابع اندک و تصحیح نشدهی قدیمی فرا بگیرند و بتوانند خواستهای تجددخواهانه را در جریان خواستهای ملت تزریق کنند و جامعه را به مشروطیت برسانند.»
وی در ادامه به کارکرد شعر به عنوان ابزار انتقال آگاهی و نسبت آن با عناصر دینی میپردازد. «کسانی که از ابزار شعر به عنوان یک ابزار آگاهی دهنده اجتماعی در این دوره استفاده میکنند سه گونه مواجهه با المانهای دینی دارند. مجموعه آن باورهایی که من تحت عنوان باور دینی در جامعه به آنها اشاره میکنم و خیلی از آنها مستقیما ارتباطی به دین ندارند. گروهی هستند مثل سیداشرفالدین گیلانی که به این المانها باورمندند و در عین حال به کثرت در شعرشان از آنها استفاده کردهاند. اقبال جامعه¬ی دین-گرای ما به آنها هم به همین واسطه زیاد شده است. گروهی دیگری هستند که استفاده شان از این درونمایهها صرفا به جهت استفادهی زبانی است و برای ارتباط برقرار کردن با جامعه از آنها استفاده میکنند سوای آنکه اعتقاد داشته باشند یا نداشته باشند که البته بسیاری از آنها دینداران نوگرا بودهاند. از این جلمه میشود به ملکالشعرای بهار اشاره کرد. یک جریان متجدد هم وجود دارد که ورود واژگان دینی به گفتمان و شعرش ناگزیر استفاده از زبان فارسی است. من گمان میکنم در دورهی مشروطه توجهی که جامعهی دینخواه ما (در همان معنای مشخص از دین) به دو گروه اول کرده نسبت به گروه سوم کمتر بوده است.»
همایونی نسبت شعر با عناصر دینی را در دوران پهلوی نیز پی میگیرد و قائل به وجود همین سه رویکرد در دوران پهلوی نیز هست. «دورهی بعدی دوران پهلویست در دو برهه؛ برههی پیش از کودتا و برههی بعد از کودتا. در دورهی پیش از مرداد 32 از آن جایی که تغییراتی در نظام سیاسی ما ایجاد شده تغییرات فرهنگی و اجتماعی در نگاه شاعران جلوه¬های مختلفی پیدا میکند. ما شعاری مثل شهریار را با باورهای مذهبی داریم که در این دوره به بعضی از نمونههای تجدد روی خوش نشان میدهد. مثلا مسالهی حقوق زنان. در آن دوران جامعه دو شقه شده است. یک سری ز مردم جامعه باورهایشان نسبت به دین را عوض کردهاند. سیر شعر اجتماعی ما در دوران پهلوی عموما شعر سیاسی است و باز هم این درونمایهها در آن پررنگ است و باز همان سه جهت را دارد. و شیب حضور این مفاهیم هر چه به سمت انقلاب 57 نزدیکتر میشویم تندتر میشود. من این مفاهیم و درونمایهها را به دو گروه کلی تقسیم میکنم. یک گروه مفاهیمی که برخواسته از همین باور دینی ما هستند مثل قیام، شهادت، ظلمستیزی. البته خیلی از اینها میتوانند مفاهیم بشری باشند اما در جامعهی آن روز ما برداشتها و تلقیهایی از این مفاهیم میشد که حاصل نوعی تربیت دینی بود. در کنار این مفاهیم یک سری نماد هم به وجود آمده است. نمادهایی که یک سری ساختارها را ساختهاند مثل: روز، آفتاب، روشن، شب، تاریکی، سبز و سرخ و ... که در جریان مبارزه تاثیرگذارند و به شعر سیاسی و اجتماعی آن دوران رنگ و بوی ویژهای دادهاند. ما این مفاهیم را در شعرشاعرانی که رویکرد دینی نداشتهاند میبینیم. ما در شعر شاملو هم استفاده از این واژگان میبینیم. یک موضوع دیگر تاثیر گذر زمان بر مفاهیم و واژگان دینی است که آنها را تبدیل به واژگان زبانی میکند. در این دوره خیلی از این مفاهیم تبدیل به واژگان زبانی ما شده بودند.»
او در ادامه صحبتش به تقسیمبندی دیگری ذیل عنوان شعر اجتماعی دست میزند و آسیبها و مزیتهای این دو گروه را برمیشمارد. «چیزی که جامعه ما خیلی بیش از شعر سیاسی به آن نیاز داشته شعر اجتماعیِ فرهنگی بوده است. جامعهی ایران در دههی 40 و 50 به این گونه شعر اقبال بسیار کمتری نسبت به شعر سیاسی نشان داده است و بسیاری از شاعرانی که به این گونه از شعر پرداختهاند شعرشان در دورهای بعد مورد توجه قرار گرفته است. ساخت و صورت شعر هم در این دوره بر موتیفها و درونمایهها تاثیرگذار است. این درونمایهها را در شعری که ادامه شعر سنتی ماست ولو اینکه شعر اجتماعی نباشد بیشتر میبینیم تا شعر موج نو یا شعر شاملو و شعر شاملویی. یعنی همانطور که ساخت و صورت شعر عوض شده شاعران این دوره تلاش کردهاند که واژگان جدیدی را هم به شعرشان اضافه کنند. جنبههای هنری شعر در شعر دههی پنجاه فدای جنبههای اجتماعی و سیاسی شده است حتی ما تغییر شکل در شعر شاعران را شاهد هستیم. مثلا طاهره صفارزاده. یا شاعرانی که کاملا اسلامگرا بودند، که وقتی شیبشان نسبت به مبارزهی سیاسی تند میشود جلوههای هنریشان پایین میآید. مثلا موسوی گرمارودی، مهرداد اوستا و .... برداشتهایی که جامعهی دینی دهه 50 از مجموعهی مفاهیم دینی دارد کاملا با برداشتهای پیش از خودش متفاوت است.»
همایونی شعر پس از انقلاب را با تأکید بر شعر اجتماعی فرهنگی پی میگیرد. «بعد از انقلاب 57 شاعران این ظرفیت را در شعر داشتند که برگردند به سمت و سوی شعری که من بسیار مهمتر از شعر سیاسی میدانم و آن هم شعر اجتماعیِ فرهنگی است. همواره بسیاری از چالشهای سیاسی ما چالشهای فرهنگی جامعه بودهاند. جامعهای که اگر نمودارش را بکشیم مثل نمودار یک تابع درجه دوم انحراف حاصل کرده نسبت به سیرفرهنگ، دانش و تکنولوژی در غرب. مثلا در دورههایی که در غرب دکارت آمده، هیوم آمده، کانت آمده وامثال اینها در ایران نهایتا بگوییم میرداماد آمده و ملاصدرا. حاصل بسیاری از اشعاری که ذیل مکاتب فلسفی در غرب سروده شده تبدیل به مکاتب مهم ادبی شده و شاعران بزرگ و از ذیل اندیشه میرداماد چه میتواند در بیاید و چه درآمده است؟! احتمالا منظومه ملاهادی سبزواری!»
در ادامه همایونی رویکرد خود را نسبت به آنچه وظیفهی شعر دارد بیان میکند. «من شعر را به هیچ عنوان یک مانیفست فلسفی نمیبینم؛ شعر بیش از هر چیزی وظیفهی رسانگی و آگاهی بخشی دارد؛ شاعر اگر خودش هم فیلسوف و متفکر باشد، تفکراتش را در قالب نوشته فلسفی ارائه میکند و یکی از مهمترین ابزاری که میتواند به جامعه آگاهی بدهد و جامعه را دعوت به مواجهه با آن تفکر کند شعر است. شعری که یا خود آن اندیشمند خلق میکند و یا دیگران. ما درقرن سه و چهار، عصر خوب سامانیان و یا در ادمهاش که البته این رگه نازک و نازکتر میبینیم که مثلا ناصرخسرو با هر تفکری که داشته در شعرش مخاطب را دعوت به خواندن کتاب "وجه دین" میکند و " جامعالحکمتین" که اندیشهی خودش را در آن متجلی کرده است. شعر برای بسیاری از اندیشمندان ما آگاهی دادن به جامعهی عادی بوده.»
سپس همایونی نقش جنگ را در روند شعر سیاسی پس از انقلاب مورد بررسی قرار میدهد و به حضور دوباره شعر اجتماعی فرهنگی پس از دهه هفتاد میپردازد. «در دوران بعد از انقلاب واقعهای که باعث شد سیر شعر اجتماعی ما کماکان سیاسی بماند، جنگ است. جنگ فضایی برای شعر غیرسیاسی باقی نگذاشت و خیلی دهانها را بست مثلا در برابر مسالهی انقلاب فرهنگی در دانشگاهها و مسالهی برخورد با متفکرین فرهنگی که مسائل کوچکی نبودند. شاعرانی که در دهه 50 شعر سیاسیشان شعری مذهبی بود پررنگ شدند و جریانی را شکل دادند که بعدها به شاعران حوزه هنری رسید و در این بین بسیاری از شاعرانی که در جریان مبارزات سیاسی و اجتماعی حضوری فعال داشتند عملا منزوی شدند. من حتی قائلم به انزوای شاعران بزرگ این دوره، مثل شاملو و اخوان. در عین حال جریانهای ملی و جریانهای چپ در این دوره فعالیت شاعری داشتهاند، البته خیلیها مجبور به مهاجرت شدند بیرون از ایران کارشان را ادامه دادند حتی خیلیها که شعرشان چندان سیاسی و اجتماعی نبود، مثلا نادرپور که من او را از این دسته میدانم. من فکر میکنم در پایان دوران جنگ و بعد در دهه هفتاد کسانی بودند از جریان شعر جدید که تلاش خوبی کردند برای اینکه شعر ما فرهنگی بشود. مثلا منصور کوشان، به عنوان کسی که رسالت هنری دارد آن هم نه فقط در جنبهی شعر؛ مثلا در نمایش و داستان با استفاده از رسانههایی که در اختیار داشت تلاشهایی کرد، خصوصا در دههی هفتاد ولی به واقع آن نتیجهای که باید حاصل میشد اتفاق نیافتاد. یا شعر شاعرانی مثل نازنین نظامشهیدی و فرشته ساری که بیش از آنکه شعرسیاسی باشد درونمایهی فرهنگی و اجتماعی دارد. دهه هفتاد که مصادف است با اتمام جنگ، شاعرانی را میبینیم که اتودهای کارشان را در دهههای 30 و 40 زدهاند و حالا در این دههی هفتاد جهش خوبی را ایجاد کردهاند. شعر سیاسی آنها آمیخته است به مسائل اجتماعی و فرهنگی. بعضی از آنها بسیار پرکار بودهاند و رویکرد شعریشان در دهههای مختلف متفاوت بوده است مثل احمدرضا احمدی که در کنار شاعرانی مثل بیژن الهی و سیدعلی صالحی و بهرام اردبیلی آنها را در پیشبرد شعر اجتماعی فرهنگی بسیار تاثیرگذار میدانم. اما این روند تاثیر وقتی به دهههای 80 و 90 میرسیم کمرنگ میشود در حالی که شمار شاعران ما بسیار بیشتر شده است.
همایونی بحث خود را با آسیبشناسی وضعیت شعر به عنوان رسانهای آگاهیدهنده به پایان میساند. «اگر قبول کنیم که شعر یک ابزار نمایاندن طرز فکر و اندیشه است در واقع کسی که میخواهد این طرز فکر و اندیشه را بنمایاند خودش باید یک وقوف کلی از آن اندیشه حاصل کرده باشد. ما وقتی به شاعران جریان چپ در دهه سی و چهل نگاه میکنیم میبینیم که خیلی از آنها کم از اعضای برجستهی سیاسی مبارز کتابهای مارکسیستی نخواندهاند و به آنچه که میگویند وقوف ندارند. اگر یک شاعر از میراث آرکائیک و ملی ما دفاع میکند یا نقدش میکند میبینیم که آنها را خوانده است. از آفتهای دوران کنونی: همه کس قرار است شاعر باشند، همه کس قرار است نویسنده باشند، خطاط و نقاش باشند و دانشگاه هم رفته باشند و مدرک هم داشته باشند. خب این در شاعری تاثیر میگذارد. ما در شعر امروز پشتوانهی اندیشه را از دست دادهایم و آن کسانی هم که واجد این بارعلمی هستند در کثرت آدمهای درون این جریان گم می-شوند. مطلب آخر من این است که این ضعف فرهنگی از دو جا درش دمیده میشود، یکی رسانه است و دیگری بحث نقد. در دهههای پیشین کتاب و مجله و روزنامه بار رسانهای را به دوش میکشیدند و امروز فضاهای مجازی شبیه اینستاگرام و تلگرام از لحاظ انتقال این بار شاعری فضای فاسدی هستند و آن فضاهایی که بهتر میتوانند ما را با شعر مواجه کنند مانند سایتها و وبلاگها مخاطبین به مراتب کمتری دارند. و نقد و پژوهش هم از جایی بیرون نمیآید جز از نظام آکادمیک. که اگر آکسفورد و کیمبریج و امثال اینها آکادمی هستند ما چیزی تحت عنوان دانشگاه و نظام آکادمیک نداریم. اینطور است که نقد شعر میافتد در دست همگان و چیزی که در دست همگان باشد دستمالی عوام شده و چیزی که دستمالی عوام شده باشد یک شاعر خوب را هم در مواجهه با نقد شعرش دچار سردرگمی خواهد کرد.»
بخش انتهایی برنامه به پرسشهای حاضران اختصاص داشت که عمدتا متوجه بحث سروش همایونی بود. در پایان روزبه سوهانی با تآکید بر بعضی عوامل مغفول مانده در بحث پایان بخش پرسش و پاسخ را اعلام کرد. در انتها آیدا عمیدی توضیحات مختصری دربارهی رویکرد و اهداف برگزاری نشستهای شهر کتاب ارائه داد.
جلسات شعر شهر کتاب پاسداران هر ماه به همت آیدا عمیدی و روزبه سوهانی پیرامون مسائل شعر معاصر برگزار خواهند شد. این جلسات دعوتی است از اهالی ادبیات و دانشگاه برای گفتوگویی سازنده دربارهی شعر امروز و آسیبهای آن.
نظر شما