لطفا درباره شرح گلستان سعدی که در سال 2018 موفق به دریافت جايزه «بارگاه سخن» در تاجیکستان شد بفرمایید؛ نقش شما در چاپ این کتاب چه بود؟
دوستانی که در تاجیکستان بودند، با همه مشکلاتی که بود، طی سالهای گذشته، مخصوصا حسن قریبی که رئیس پژوهشگاه فارسی-تاجیکی است؛ کوشیدند تا آنجایی که ممکن است، گزیدههای متون درجه اول را به دو خط نیاکان و سیریلیک منتشر کند؛ چنین هم کرد. گلستان سعدی کتابی است که در آموزش زبان، ادبیات، اخلاق و همه اینها بسیار اهمیت دارد؛ اما متاسفانه در تاجیکستان یک گلستان کامل وجود نداشت؛ در نتیجه تصمیم به چاپ آن گرفته شد، اما چون حجم زیاد میشد، نخست بار گلستان به خط سریلیک، به طور کامل آماده شد و زمانی که میخواستند آن را چاپ کنند، پول کم داشتند-ما همیشه برای این کارها پول نداریم- قریبی این مشکل را به من گفت. بنده قبلا هم مقدار پولی برای این کار به ایشان داده بودم. مقدار دیگری هم که داشتم، در اختیارشان گذاشتم تا این کتاب به چاپ برسد. همینطور هم شد و این کتاب منتشر شد.
به نظر شما چه چیزی باعث اهمیت گلستان سعدی در نزد تاجیکان و اختصاص این جایزه ادبی برای آن شده است؟
بعد از آن که نسخه سیریلیک شرح گلستان منتشر شد، رئیس جمهور تاجیکستان از کتاب خوشش آمد و دستور داد که به دو خط منتشر شود؛ که این کار زیر نظر حسن قریبی انجام شد. خود سعدی مثل همه حرفهای گهربار دیگرش، یک بیت در یک غزل دارد، که میگوید: «دو دوست قدر شناسند اهل صحبت را/ که مدتی ببریدند و باز پیوستند». یعنی تاجیکستان و همه آن جمهوریها که هفتاد سال زیر یوغ آن جریان ایدئولوژیک بودند؛ -و یکی از کارهای آنها هم دشمنی علیه زبان فارسی بوده و هست- مدتها از زبان فارسی محروم بودند و حالا که میبینند نیاکانشان چه آثار ارجمندی پدید آوردهاند؛ قدر میشناسند. دقیقا مثل همان دو تا دوست که سعدی میگوید. بعد از اینکه این کتاب منتشر شد، قریبی نقل میکرد که کسانی از مردم عادی آمدند و تشکر کردند؛ از جمله یکی آمده و گفته بود: «قبلا نادان بودم؛ چیزی نمیدانستم. این کتاب را که خواندم، آدم شدم.» یعنی چنین تاثیری داشته است. اما ما در اینجا چون این گنجهای بادآورده در اختیارمان هست؛ آنطور که آنها قدر میدانند، قدر نمیدانیم. البته خوشبختانه هنوز از این گنجینهها به معنی کامل نبریدهایم و امیدوارم آن روز هرگز فرا نرسد. در هر حال خوشبختانه آن کتاب منتشر شد، خواندند و تشخیص دادند و قدر دانستند. من هم سعی کردم چه در حوزه معنوی و چه در حوزه مادی، تا آنجا که به عنوان یک معلم توان دارم، کمک کنم.
نشان جايزه «بارگاه سخن»
در صحبتهای خود اشاره داشتید ما آنچنان که باید قدر گنجینههای ادبی خود را نمیدانیم، اما خوشبختانه هنوز به طور کامل از آن نبریدهایم. به نظر شما راهحل برای حفظ و تقویت ارتباط ما با این گنجینهها و جهان ادبیات فارسی چیست؟
بزرگان گذشته و معلمان خوب ما همیشه یک تعبیر را داشتند و میگفتند آب را باید از سرچشمه نوشید. مقصودشان هم این بود که در هر حوزه و زمینهای، سرچشمههایی وجود دارد که باید به سراغ آنها رفت. در ادبیات ما هم همینطور؛ سرچشمهها بزرگان ادب، چون فردوسی، نظامی، سعدی، حافظ، مولوی و همه این بزرگان هستند و در این میان بعضی به لحاظ آموزشی، نقش ویژهتری داشتند؛ مثل خود سعدی که بسیار اهمیت داشته و در گذشته بوستان و گلستان او، کتابهای درسی بوده است که هم نتیجه زبانآموزی داشته و هم نتیجه ادب آموزی و اخلاق آموزی.
بگذارید قصهای را برایتان بگویم. میگویند حزین لاهیجی که به هند رفت و آمد داشت، به هندیها اُشتُلُم کرده بود که زبان فارسی زبان مادری شما نیست. بزرگان آنجا هم به او جواب داده بودند که معلم فارسی شما مادربزرگهای شما و پیرزنها بودند؛ ولی معلم فارسی ما فردوسی، نظامی، سعدی و حافظ بودند. یعنی بر خلاف ادعایی که میکنند، هم زبان و هم ادب با این آثار آموخته میشد.
آقای ذوالفقاری که هم در فرهنگستان هستند و هم در تالیف کتابهای درسی نقش دارند؛ بررسی انجام داده بود که از سال 1300 تا حالا، حضور سعدی در کتابهای درسی چقدر بوده است؟ نتیجه بررسی آمار جالبی است که نشان میدهد در آن دورههای بد طاغوت، تا 80 درصد هم بوده است؛ ولی در این دوره خوب 8 درصد است. حالا سوال این است که با این کتابهای درسی که ما درست کردهایم؛ جوانان ما چگونه باید آب از سرچشمه بنوشند. از چه راهی باید تشخیص دهند که ادبیات چیست؟ و مطمئنا تشخیص از این راه حاصل نمیشود که شما یک سلسله قراردادهای بشر درست کرده در نقد ادبی را به خورد او بدهید. چون او اصلا نمیفهمد. بلکه باید متن خوب و آثار درجه یک بخواند –همان کاری که ما در مدرسهها میکردیم- البته ممکن است تکههایی از آن را هم نفهمد؛ اما در نهایت تاثیرگذار است.
یعنی خواندن آثار کلاسیک فارسی را راهحل کار میدانید؟ آیا این خواندن صرف پاسخگو است، یا باید مکملهای دیگری هم داشته باشد؟
حکایتی است که میگوید از یک عارف پرسیدند که کسی که قرآن را میخواند و معنی آن را نمیداند، آیا برای او مفید است؟ پاسخ شنید که آیا کسی که دارو میخورد و-به تعبیر امروز- ترکیباتش را نمیشناسد، برای او مفید هست؟ این جواب بود. وقتی که ما هم آن متون سرچشمه را میخواندیم، یک مقدار آن را میفهمیدیم و یک مقدار را نه؛ اما به تدریج که جلو میرفتیم، آن را میفهمیدیم. جوانان ما باید از طریق بزرگان ادب، چه در نثر و چه در نظم، آموخته و مجرب شوند؛ بعد از این است که نقد ادبی برای آنها معنی دارد. در گذشته ما مفاهیمی مثل استعاره را حفظ نمیکردیم؛ بلکه اینقدر شعر میخواندیم که استعاره را تشخیص دهیم. بعد وقتی که کتابهای نظری میخواندیم و تعریفها را میدیدیم، برایمان معنی داشت. الان شما آن را ندارید؛ بنابراین فقط یک مشت الفاظ آنجا ریخته و دانشجو کمتر از آثار درجه اول یاد میگیرد. خیلی خوب هم یک مشت از تئوریها را حفظ میکند که به دردی نمیخورد. بعد همین آدم میآید دوره دکتری، یک غزل حافظ را از رو با دهتا غلط میخواند و آخر هم نمیفهمد.
بنابراین جواب شما به طور خلاصه این است که باید از سرچشمه آب نوشید؛ یعنی باید نسل جدید و جوانان را با آثار بزرگان ادب، از فردوسی گرفته تا سعدی و حافظ و... آشنا کرد؛ مخصوصا سعدی؛ وقتی که از این طریق آموزش دید، آن وقت میتواند نقد یاد بگیرد و بد و خوب را تشخیص دهد. ما که شعر حفظ میکردیم، مردیم؟ یا کتابهای درسی حجیم را که میخواندیم، کشته شدیم؟ الان بیشتر صبح تا شب دنبال این هستند که حجم این آثار زیاد است. خب اصلا نخوانید! به چه دردی میخورد این نحوه خواندن بیربط؛ آن هم با آن محتوای بیربطتر. در نتیجه اگر آن راه طی نشود و از این طریق آموزش صورت نگیرد. همین وضع نامربوطی که میبینید، هست.
در رابطه با ادبیات معاصر چطور؟
ادبیات معاصر هم وقتی معنی دارد که شما از سرچشمه شروع کنید؛ یعنی کسی میتواند ادبیات معاصر را بفهمد که ادبیات کلاسیک را بلد باشد؛ همینطوری نمیشود خواند. من مخالف خواندن ادبیات معاصر نیستم، خیلی هم خوب است و باید هم خوانده شود؛ اما نمیشود صرفا معاصر را خواند و کلاسیک را نفهمید. اینها به هم پیوسته است؛ بنابراین تا این راه طی نشود، آن نتیجهای که میگویید به بار نمیآید.
حال اگر روال گرایش به ادبیات کلاسیک و در ادامه آن ادبیات معاصر همانگونه که شما اشاره داشتید، بخواهد پیش برود، از کجا باید شروع شود؟
مسلما این کار باید از خانواده شروع شود. یادم هست زمانی که بچهبودم -حدود پنج سالگی- در کوچههای یزد بدو بدو میکردم. پدربزرگ پیری داشتم که خیلی شکل سعدی بود. روحانی نبود، اما ریش تیز و عبا و عمامه داشت. به من میگفت بابا جونم چرا مثل اسب چاپار دور خونه میگردی؟ به جای آن بیا مشاعره کنیم. از همانجا شعر میگفت و به من القا میکرد. در صورتی که آن موقع من هنوز نه خواندن میدانستم و نه نوشتن. بنابراین مهمترین کار این است که از اول در خانواده شعر و قصه خوب برای بچه خوانده شود. به قول فرنگی مابها این بیس و بنیان کار است. در ادامه وقتی که بچه وارد مدرسه شد، این مسئله دنبال میشود و در نتیجه چیزی که با شیر اندرون شده، با جان به در شود. یعنی باید باید با شیر اندرون شود، وگرنه اینکه بچهها صبح تا شب در خانه شبکه «جم» ببینند؛ نتیجهاش همین ویرانی و بدبختی و فلاکتی است که میبینید. مرگ بر تلویزیون و تلویزیون ساز. چون وقتی که تلویزیون نبود، مردم شبها از شاهنامه گرفته تا قصه حسینکرد شبستری که همه خوب بود را در خانه میخواندند. در نتیجه ذهن پرورده و ساخته میشد. اما حالا با دیدن این مزخرفات که کار به جایی نمیرسد. خانه، مدرسه، تشویق به خواندن کتاب و مطالعه آزاد، همه اینها میتواند در این زمینه مفید و کارساز باشد. فیلم و این دست هنرها هم با توجه به روزگار حال، نقش ویژهای دارد؛ به شرط اینکه درست انتخاب و عمل شود.
در پایان اگرحرف یا نکتهای باقیمانده، بفرماید.
سخن آخرم تاکید همین نکته است که اولین قدم باید در خانواده برداشته شود؛ پدر و مادر باید حداقل روزی بیست دقیقه تا نیم ساعت دل به اینکارها برای بچهها بدهند. بعد مدرسه است؛ که کتابهای حاضر کتاب مناسبی برای این کار نیست و باید عوض شود. من این مسایل و نکتهها را نوشتهام و به حدادعادل هم دادهام. بحث هم کردهام و گفتهام که حتی کتابهایی که قبلا نوشته بودید، از این کتابهایی که بعدا نوشتهاید، بهتر بوده است. همه این کارها را کردهام؛ امیدوارم گوش شنوایی باشد. دعا میکنیم این حرفها را آنهایی که باید، بشنوند. به قول خواجه شیراز:
«گفتند وصالش به دعا بازتوان یافت/ عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت»
نظرات