آمریکا کشوری با 372 میلیون نفر جمعیت است و در مقایسه با جمعیت 80 میلیون نفری ایران، 4.65 برابر جمعیت بیشتری دارد. درست است که زندگینامه همسر سیاهپوست اولین رئیسجمهور سیاهپوست آمریکا، با قلمی توانمند، فارغالتحصیل جامعهشناسی و حقوق از یکی از معتبرترین دانشگاههای آمریکا، که خودش معتقد است «اگر تنها یک چیز در زندگی آموخته باشم، قدرت استفاده از کلام است» جذابیتهای خاص خودش را دارد، اما «شدن» ابداً کتابی زرد و عوامانه نیست که بتوان اقبال به آنرا محصول چنین خصیصهای دانست. کتابی جدی درباره تجربه زیسته انسانی است که روایتی جذاب از سیاهپوست بودن، مبارزه کردن با دشواریها و نهایتاً صعود بر قله منزلت اجتماعی را روایت میکند. این پرسش را میتوان مطرح کرد که آیا جامعه ایران امروز این ظرفیت را دارد که با توجه به جمعیتی که تقریباً یکپنجم جمعیت آمریکاست، پذیرای انتشار کتابی باشد که به اندازه یکپنجم کتاب میشل اوباما فروش برود؟ بگذارید سؤال را بیشتر باز کنم.
خلق شخصیتها محصولی اجتماعی و در ترکیب با توان شخصی آنهاست. فرایندهای چندگانه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی است که به افراد اجازه میدهند به چهرههایی دوستداشتنی یا جالب توجه تبدیل شوند. آیا جامعه ایرانی تاکنون توانسته سیاستمداری خلق کند که در آن جایگاهی قرار گیرد که اثر قلمیاش برای میلیونها ایرانی جذابیت خریداری شدن داشته باشد؟ اگر صرفاً جمعیت را مبنای مقایسه قرار دهیم و بر مبنای آن درباره ظرفیت اجتماعی مواجهه مردم و سیاسیون قضاوت کنیم، باید پرسید آیا سیاستمداری یا در حاشیه سیاستی (نظیر همسر یک رئیسجمهور) در جامعه ایرانی وجود دارد که کتابی بنویسد که در ماه اول انتشارش قریب به 700 هزار نسخه از آن فروش برود؟ آیا جامعه و سیاست ظرفیت خلق چنین شخصیتی دارد؟ این سؤال وقتی جدیتر میشود که بپرسیم آیا سیاستمداری که زندگی سیاسی را در شرایطی عادی طی کرده باشد ـ ورود کاملاً طبیعی و قانونی به قدرت و خروج از آن - در جامعه امروز ایران وجود دارد که کتاب زندگینامهاش بتواند ظرف چند ماه به چاپ سیودوم برسد؟
بخشی از جذابیت کتاب «شدن» از دو سه خصیصه زبانی و گفتمانی برمیخیزد. میشل اوباما، فرزند خانوادهای سیاهپوست، نسبتاً فقیر، ساکن در محلهای فقیرنشین و دارای تجربهای غنی از زیست فقیرانه تا رسیدن به برترین دانشگاه آمریکا و پس از آن زندگی مجلل در کاخ سفید و مواجهه با موقعیتهایی است که صرفاً برای شخصی در این جایگاه فراهم میشود. اینها جذاب هستند و نوشتار کتاب که حتی در ترجمه فارسی نیز قوت خود را نشان میدهد، بر جذابیتها میافزاید، اما چند چیز را نباید فراموش کرد. اثر دانشگاه آمریکایی برتر را میتوان در این کتاب مشاهده کرد. توانش زبانی میشل اوباما - فارغالتحصیل جامعهشناسی و حقوق از پرینستون و هاروارد ـ قابلیت نوشتاری فوقالعادهای بروز داده که حتماً برای نویسندهای در سطح او و در صنعت نشر آمریکا، ویراستاران خوبی را هم در کنار داشته است. سؤال این است که آیا دانشگاههای ما نیز قادرند نویسندگانی در این سطح که قادر باشند این گونه تجربه زیسته خود را به نوشتار بدل کنند تربیت کنند؟ نوشتارهای سیاستمداران ما اغلب بر قوت و غنای زبان فارسی میافزاید یا گاه و در بیشتر موارد اسباب طنز و تمسخر میشود؟
موضوع را در سطح دیگری هم میتوان این گونه طرح کرد که آیا قید و بندهای گفتمانی به سیاستمدار ایرانی اجازه میدهند تا تجربه زیسته، احساس و حتی درونیترین عواطف و خاطرات خود را پیش روی خواننده قرار دهد؟ خواننده آمریکایی ـ بالاخص اگر زن و سیاهپوست باشد ـ عمیقاً با میشل اوباما در «شدن» همدلی خواهد کرد. تصور میکنم علیرغم همه انتقاداتی که ممکن است از منظر صنعت فرهنگ و نگاه چپگرایانه به صنعت نشر درخصوص چنین کتابی شود و آنرا نوعی آرزوسازی و خوب جلوه دادن رؤیاهای آمریکایی برای سیاهپوستان تحت سلطه جلوه دهد، کتاب «شدن» قادر است با اکثریتی از جامعه آمریکایی به گونهای ارتباط بگیرد که وجوه زمخت و دوستنداشتنی سیاست را کنار بزند و بین جمعیتی مهم و اثرگذار از یک ملت و چهرهای شناختهشده در عرصه سیاسی، ارتباطی عاطفی برقرار کند. این ارتباط منشأ همبستگی است. این همان جنس ارتباطی است که سیاست ایران امروز آنرا از ریشه خشکانده است. هر چهره سیاسی یا نزدیک به هسته مرکزی سیاست چنان کریهالمنظر و لجنمال میشود که تودهها شوقی برای دیدن او را هم از دست میدهند چه رسد به اینکه تجربه زیستهاش را با قیمت نزدیک به 80 هزار تومان خریداری کنند.
بگذارید وجه عینی آنچه را که گفتم در این عبارت پایانی کتاب «شدن» جستوجو کنم. «من یک شخص عادی هستم که سفری فوقالعاده داشتهام. ... برای هر دری که برایم گشوده شد، سعی کردهام دری را به سوی دیگران بگشایم؛ و این است حرف آخری که میخواهم بگویم: بیایید یکدیگر را بپذیریم. شاید بعد کمتر بترسیم، کمتر قضاوت کنیم، تعصبات و کلیشههایی که ما را بیدلیل از یکدیگر جدا میکنند را بهدور افکنیم. شاید بعد بهتر بتوانیم یکدگر را همان گونه که هستیم بپذیریم. ... این نشانه قدرت شماست اگر اجازه دهید شناخته شوید و شنیده شوید و داستان منحصر به فرد خود را داشته باشید و از صدای واقعی خود استفاده کنید؛ و نشانه بزرگمنشی شماست اگر بخواهید دیگران را بشناسید و صدای آنها را بشنوید؛ و این گونه من، من شدم.» درست است که این عبارات از قلم یک فرد تراوش میکند اما نظم گفتمان است که به او اجازه میدهد تا چنین بنویسد و با استقبال روبهرو شود. حال از خودمان بپرسیم کدام سیاستمدار ایرانی است که امروز بتواند چنین بنویسد، مجاز باشد یا به خودش اجازه دهد، و محتمل بدانیم که با استقبال روبهرو شده و باور میشود؟
سؤال دیگری هم هست. چرا خواننده ایرانی حاضر است از «شدن» میشل اوباما استقبال کند اما حداقل در پیش چشممان سیاستمداری نیست که کتابش را خواننده ایرانی با همان اشتیاقی بخرد و بخواند که کتاب «شدن» را ظرف چند ماه علیرغم قیمت نسبتاً گران آن خریده است؟
«شدن» به همان اندازه که محصول نیروهای اجتماعی و سازماندهی سیاست در جامعه آمریکایی است، از منظری مقایسهای، خصایصی از جامعه ایرانی را نیز آشکار میکند. این یادداشت فرصتی برای برشمردن همه ویژگیهایی نیست که از منظر مقایسهای اهمیت دارند، اما میتوان محققان و سیاستمداران را به طرح پرسشها و حتی پژوهش درباره سیاست، زبان و مردم در ایران بر محور بررسی «شدن» دعوت کرد.
نظر شما