کتاب درواقع از درسگفتارهایی گرفته شده که به ترتیب در سالهای ۱۹۵۸-۱۹۵۷ در انستیتوی ایتالیایی مستقر در لندن و در سال ۱۹۶۴ در دانشگاه جان هاپکینز ایراد شدند. نسخه اولیه جستار آیزیا برلین درباره ویکو در کتاب جنبههای هنر و اندیشه در ایتالیای قرن هجدهم منتشر شد؛ جستار مربوط به هردر نیز در کتاب جنبههای قرن هجدهم ویراسته ارل آر.وسرمن و سپس با اصلاحات جزئی در مجله اینکانتر در ژوئیه سال ۱۹۶۵ منتشر شد.
ادریس رنجی (مترجم اثر) در گفتوگو با ایبنا از چرایی اهمیت اندیشههای این دو فیلسوف میگوید و به این پرسشها پاسخ میدهد که منظور از گزاره «سازنده تاریخ واقعی یک گذشته واحد نیست» چیست؟ و پیامدهای رنجهای انسانها در ساخت این تاریخ و گذشته واقعی چگونه تبیین میشود؟
چرا ترجمه جستارهایی درباره اندیشههای این دو فیلسوف را قابل تامل یافتید؛ اندیشههای هردر و ویکو قرار است چه خلاء از حوزه اندیشه در ایران آن هم با توجه به گسستی که میان تاریخ و جامعه ما رخ داده را پر کنند؟
با توجه به اینکه اکثر کارهایی که آیزیابرلین انجام داده خواندنی بوده و جز چندین موردی که در حد نامبردن بوده در ایران اثری درباره اندیشههای این فلاسفه در دست نبود به نظرم آمد که ترجمه چنین کتابی برای علاقهمندان مفید خواهد بود. همین اشاره در حد نام هم اغلب در دیگر کارهای خود برلین بوده است. از طرف دیگر این دو فیلسوف و به ویژه ویکو با اندیشههایشان سنگبنای مخالفت با روشنگری و سرآغاز فلسفه جدید در غرب بودهاند؛ نیاز داشتیم در ایران هم کاری درباره اندیشههای آنها ترجمه و منتشر شود.
در کتاب شرح داده میشود این دو فیلسوف در حوزه شناخت تاریخ؛ روی تاریخ اجتماعی و کنشها و واکنشهایی که نیروهای اجتماعی در زمانها و مکانها خاص داشتهاند دست میگذارند. خوانش این دو از تاریخ اجتماعی برای جامعهای مثل ایران که مدام از گستت تاریخ و جامعه در آن صحبت میشود و برخی معتقدند ما حال را فراموش کردهایم و یا درگیر گذشتهای نوستالوژیک هستیم یا منتظر آیندهای اتوپیایی؛ چه کمکی برای گذر از این انقباض زمان به جامعه ما میکند و چقدر اهمیت حال و کنشهای واقعی موجود را برایمان روشن میکند؟
نگرش ویکو و هردر به تاریخ نگرشی کلیست. بازهای که اینها برای تاریخ بشری در نظر میگیرند خیلی گستردهتر از این است که به زمان حال یا جنبشهای گذران اجتماعی محدود شود. در مورد انقلاب و نگاه نوستالوژیک به گذشته هم باید اشاره کنم که نکته جالب در مورد این دو فیلسوف این است که از بنیانگذاران باور به تکثر هستند. در نتیجه در اغلب نظرات آنها و به ویژه نظرات هردر نگاه نوستالوژیک به گذشته وجود ندارد. بین این دو ویکو مقداری بیشتر به گذشته باورمند است. البته او هم هرگز هیچ دورهای را آرمانی نمیبیند. این دو از این زوایه به گذشته باور دارند که طبق یک نظریه چرخهای تاریخ بشریت و تاریخ تمدن درکل، سه دوره را از سر میگذرانند. دوره اول همه چیز شاعرانه است، دوره دوم عصر خردگراییست و دوره سوم هم عصر دموکراسی، منطق و فلسفه و حکومت مردم است.
ویکو البته با حکومت مردم مخالف است و میگوید زمانی که دموکراسی به وجود بیاید و حکومت عوام حادث شود ما به آخرین مرحله تاریخ بشر رسیدهایم و به احتمال قوی تمدن بشری یا با یک عامل خارجی یا با فاسد شدن از درون از بین میرود. هردر هم اعتقاد دارد باید به تکتک فرهنگها و پیشرفتهای تاریخی در جای خودش احترام گذاشت و لزومی ندارد کسی بخواهد آرمانی را زور در جامعهای پیاده کند یا ایدهآل خودش را از پیشرفت به دیگران با اجبار تحمیل کند. برلین میگوید اگر تنها یک چیز باشد که هردر نمیتواند آن را بپذیرد، تلاش برای برگشتن به گذشته است. یعنی از نگاه او تاریخ انسان رو به پیشرفت است و مسیر خودش را میرود و هیچ چیزی مضحکتر از این نیست که انسانها بخواهند به گذشته بازگردند. دوره تاریخیای گه گذشته ویژگیهای خودش را داشته و دیگر امکان تکرار آن وجود ندارد.
به عبارت دیگر نه ویکو و نه هردر نسبت به گذشته حس نوستالوژی ندارند و معتقد هستند هرآنچه که قرار است اتفاق بیفتد طبق مشیت الهی و منطق تاریخ تمدن اتفاق خواهد افتاد. بنابراین لزومی ندارد که ما بخواهیم مسیر تاریخ را تغییر بدهیم یا نگاه پردریغ یا نوستالوژیک به گذشته داشته باشیم.
منظور برلین از گزاره «سازنده تاریخ واقعی یک گذشته واحد نیست» چیست؟ یعنی این گزاره آیا بیانگر همانچیزی است که شما از آن به عنوان نگاه متکثر به فرهنگهای انسانی نام بردید؟
این قضیه چندان ارتباطی به نوع نگرش این دو فیلسوف نیست و به این مسئله برمیگردد که طبق باور برلین چارچوبهایی که هر رشته یا نظام فلسفی و معرفتشناختی نسبت به تاریخ ایجاد میکند، باعث میشود تاریخ بشریت و گذشته بشری یک معنای خاص پیدا کند و در نتیجه نظر و نگاه اندیشمندان و مکاتب متفاوت در ساخت گذشته همگی دخیل بودهاند و بله گذشته برای مارکس یک تعریفی دارد و برای یک اندیشمند دینی یا متفکر پستمدرن تعریفی دیگر؛ ولی همه این چارچوبهای شناختی در شناخت گذشته موثر است و ما نمیتوانیم گذشته را دارای یک تعریف یا موجودیت واحد بدانیم.
پیامدهای رنجهای انسانها در ساخت این تاریخ و گذشته چگونه تبیین شده است؟ اصولا رنجهای انسانی با چه ملاک و معیاری و به عنوان چه متغییری در نگاه این دو فیلسوف به تاریخ جای دارد؟
نگرش ویکو به تاریخ و شکلگیری تمدن بشری به خیلی از اندیشمندان پس از خودش بهویژه هردر تسری یافته است. هرچند شواهدی نیست که نظرات او مستقیما بر هردر تاثیر گذاشته باشد ولی به هر حال فلسفه تاریخ این دو بسیار به هم شبیه است. از طرف دیگر هم بسیاری از مفاهیمی که ویکو به کار میبرد و برای اولین بار مطرح میکند و هردر هم بر آنها تاکید دارد از سوی دیگر فیلسوفان شناختهشدهتری مثل هگل هم خیلی تاثیر گذاشته است. هرچند خود هگل هم تاحدی پیش میرود که گرچه به رنجهای انسانها بیتوجه نیست و موارد انفرادی را هم مد نظر دارد اما در نگرش کلیاش به تاریخ رنج را امری اجتنابناپذیر میداند و معتقد است که تاریخ بشری به سوی آگاهی پیش میرود و تا جایی پیش میرود که میتوان از اندیشههای استنباط کرد که حتی اگر بشر هم وجود نداشت باز این تاریخ توسط عاملی دیگر به پیش میرفت و به غایت خودش میرسید.
هردر و ویکو هم معتقد بودند درست است که انسانها در ساختن تاریخ و جهان فرهنگی خودشان دخیل هستند ولی همزمان هم به یک تاریخ آرمانی همیشگی معتقد بودند که الگوی مشیت الهی طراحی کرده و انسانها خواسته یا ناخواسته در تمدنهای خود این مراحل را پشت سر میگذارند و آنچه باید رخ بدهد قطعا رخ میدهد. یعنی نقش چندانی برای کنشهای آگاهانه انسانها در تحلیل به مسیر تاریخ قائل نیستند و مراحل مختلف تاریخی را چیزی میدانند که به هر روی باید به وجود میآمدند.
موضوع دیگری که کتاب به آن پرداخته، اسطوره است. ویکو و هردر در چه چارچوب تاریخی فرهنگ، کارکرد اجتماعی اسطوره که از آن به عنوان خرافه تعبیر میکنند را جای میدهند؟
یکی از آرای ویکو که باعث شد من کاملا مطمئن شوم که باید این کتاب را ترجمه کنم همین نظراتش درباره اسطورههاست. ویکو جزو نخستین اندیشمندان مدرنی بود که اسطورهها را تفسیر تاریخی و اقتصادی کرد و برخلاف اندیشمندان نگرش غالب روشنگری، اسطوره را خرافه نامید. درواقع ویکو میگوید چون بشر هنوز شعور درک واقعیت به صورت عقلانی را نداشته این مقولات عجیب و غریب و بعضا مضحک را سرهم میکردند. البته او همین اسطوره و شعر باستان و نگرش هنری به جهان را تنها راه تصور و بیان احساسات این آدمها نسبت به واقعیت جهان بوده است.
تاریخگرایی که تا این اندازه به مسئله مهمی تبدیل شده هم یکی از کشفهای بزرگ و نوآوریهای ویکو است. تاریخگرایان دیگر امروز و از جمله اریش اور باخ هم تاکید میکنند که دیگر منتقدان هنر و ادبیات به هیچوجه تفاوتی میان یک شعر چینی باستانی و یک مینیاتور ایرانی یا نقاشیهای عصر یخبندان قائل نیستند. چون ویکو به منتقدان و اندیشمندان آموخت که هر اثری را نسبت به دوره تاریخی خودش و با توجه به میزان دانش و طرز فکر و تخیل انسانهای همان دوره و در ظرف زمان و مکان خودش باید سنجید. اگر ما اثری از یک نویسنده آمریکایی قرن بیستمی را با مثلا قطعه شعری که در یونان باستان سروده شده مقایسه کنیم و نتیجه بگیریم که داستان قرن بیستمی خیلی عاقلانهتر و آراستهتر و زیباتر است، یعنی فاقد حس تاریخی هستیم و نادیده گرفتیم که شاعر یونانی در عصر خودش همان کارکردی را داشته که انسان معاصر آمریکایی قرن بیستم دارد. این آثار و خالقانشان را باید نسبت به پیشرفت آگاهی و تصور و ادراک و تخیل انسانها در زمان خودشان سنجید.
دید ویکو نسبت به اسطوره هم این است که انسانها چون در دوره ابتدایی تاریخ ساختاری ذهنیشان عقلانی و انتزاعی نبود و بر پایه تخیل و جاندارانگاری و شخصیتبخشی به عناصر طبیعی کار میکرد، زمانی که نیاز به بیان یک مسئله بودند چاره نداشتند جز اینکه آنقدر تخیل قویای داشته باشند تا مسئله را تصویرسازی کنند. مثلا بیرون رانده شدن خدایان پاییندستتر از کوه المپ به دست خدایان برتر صرفا یاوه نیست و نشاندهنده این است که طبقه اشرافی و ثروتمند همیشه موفق میشدند تا زمان خاصی طبقه پاییندست را سرجای خودشان بنشانند و اجازه ندهند که آنها از حقوق خودشان برخورد شوند. تکتک اسطورهها را هم همینگونه اجتماعی و اقتصادی تفسیر میکند و از این روست که اندیشمندان سوسیالیست و خود مارکس خیلی احترام زیادی برای او قایل بودند. چون از دید آنها ویکو اولین فردی بوده که فرهنگ انسان را طبق درگیریها و کشمکشهای اقتصادی و اجتماعی تفسیر کرده است.
جالب اینجاست که ویکو یک اندیشمند دینی بوده و مسلما روی حقایق مسیحی تاکید داشته اما تمام اشارت سخنانش به گفته برلین ما را به این منطق میرساند که کلا بشر چنین ساختار ذهنیای دارد و حتی تکتک عصرهای پیشرفتهتر و دوره زمانی خود ما هم باورها و علوم و پیشرفتها و ایدئولوژی حاکمهشان چیزی جز اسطوره نیست. اسطورهای که ما امروز به آن رسیدیم را بارت بسط داده و مفهوم ایدئولوژی مارکسیستی را دقیقا به نام اسطوره بازخوانی کرد. نگاهی که از اندیشه ویکو نشات گرفته هرچند که او مستقیما به این مسئله اشارهای ندارد.
نظر شما