این مترجم در ادامه بیان کرد: سوفی اندرسون در این کتاب با ظرافت و دقتی مثال زدنی کلماتش را انتخاب کرده است تا شخصیتی بسیار متفاوت به بابا یاگا، عجوزه پیر و ترسناک افسانههای ادبیات فولکلوریک روس و اسلاو ببخشد.
وی کتاب «افسانه بابا یاگا» را قصهای کم نظیر درباره عشق، دوستی، از دست دادن، غم و غصه و شجاعت دانست و افزود: این قصه در قالبی حکایت گونه اما کاملا مدرن و امروزی روایت شده است. داستان کتاب درباره دختری است به نام مارینکا که نوه بابا یاگاست و قرار است بعد از یادگیری تمام فوت و فنهای لازم، بعد از مادربزرگش، وظیفه مهم «یاگا بودن» را برعهده بگیرد و مثل مادربزرگش دست مردگان را بگیرد و آنها را از دروازه این دنیا به دنیای دیگر بفرستد. اما دختر قصه سوفی اندرسون، ظاهرا از این موضوع دل خوشی ندارد و هر طور که هست میخواهد از زیر بار این مسئولیت شانه خالی کند، او بیشتر دلش میخواهد با بچههای هم سن و سال خودش که زنده هستند و زندگیهایی معمولی دارند، بازی کند و همکلام شود و در راه رسیدن به این خواستهاش مدام به دردسرهای مختلف میافتد.
لطیفیخواه با اشاره به اینکه داستان با جزئیاتی جذاب و خواندنی تمام ویژگیهای بابا یاگا را به تصویر میکشد، گفت: نویسنده به خوبی خانه عجیب و غریب بابا یاگا که بر روی یک جفت پای مرغیِ غولآسا قرار دارد و هیچوقت یک جا بند نمیشود و مدام از یک شهر و کشور به شهر و کشوری دیگر میرود را توصیف میکند.
این مترجم، ادامه داد: سوفی اندرسون در این کتاب و در سایر آثارش، میکوشد تا نوعی داستان حکایتگونه بر اساس اساطیر و افسانههای گوناگون کشورهای مختلف بیافریند و معمولاً هم در لابهلای داستانهایش به مسائل بسیار مهم بشری همچون عشق، وفاداری، شجاعت، دروغ، غرور و تعصب و... میپردازد و تلاش میکند در قالب داستان این موضوعات را با نوجوانان و کودکان در میان بگذارد. مثلا در بخشی از کتاب میخوانیم: «بابا همیشه میگوید یادگرفتن زبان مردهها که کاری ندارد فقط باید کمی دقت کنم و به آنچه میگویند درست و درمان گوش بدهم؛ اما من که باور نمیکنم به این سادگیها که او میگوید باشد. نظر من را بخواهی سالها طول میکشد تا یکی بتواند زبان مردهها را یاد بگیرد، درست مثل من که سالهاست دارم همه سعیام را میکنم و حتی بعضی وقتها کلمات مربوط به سفر آخرت را مینویسم و هر روز هم آنها را تمرین میکنم اما هنوز هیچی به هیچی. باشه، قبول، هر روزِ هر روز هم که نه.»
لطفیخواه، افزود: این قصه همراه شده با ظرافتهای زبانی و واژگانی که با دقت و وسواس از گنجینه لغات موجود در ذهن نویسنده انتخاب شدهاند. همچنین شیوه همدلانه و صمیمانهای که سوفی اندرسون در نوشتن این اثر انتخاب کرده است کتاب را از یک داستان معمولی کودک و نوجوان بیرون آورده و آن را تبدیل کرده به یک قصه حکایت گونه که سالها در یاد و خاطر خواننده میماند؛ و همه این موارد ترجمه این کتاب را دشوار کرد چون باید میکوشیدم همه آن ظرافتها و جزئیات را به زبان مقصد، زبان فارسی، منتقل کنم.
لطیفیخواه در توصیف تصویرسازیهای نویسنده در کتاب به بخشی از آن با مضمون «خانه من یک جفت پای مرغ دارد. دوسهباری در سال، بیآنکه از قبل بگوید، نیمههای شب روی پاهایش بلند میشود راهش را میگیرد و از جایی که مدتی در آن زندگی کردهایم میرود. صدها و بعضی وقتها هزاران کیلومتری راه میرود؛ اما همیشه در جایی مثل جای قبلی روی زمین مینشیند. یک جای پرت و دلگیر، انتهای هرچه تمدن و زندگی. خانهام یا پشت آبادیها، توی جنگلهای تاریک و ممنوعه کُرچ میشود یا در توندراهای یخبسته و بادگیر بیدبید به خودش میلرزد. گاهی هم لابهلای کپه اسقاطیهای بیرون شهرها قایم میشود. خانهام این روزها روی یک زمین پر از سنگ و کلوخ درست بالای کوهستانی بیآبوعلف نشسته است. دو هفتهای میشود که اینجاییم و هنوز حتی یک آدم زنده هم ندیدهام. اما مُرده، تا دلتان بخواهد. مردهها برای دیدن «بابا» پیش ما میآیند و «بابا» هم آنها را به سلامت از «دروازه» رد میکند. آدمهای زنده واقعی، همهشان، آن دوردورها توی شهر و آبادیهای پایین کوه زندگی میکنند» اشاره کرد و درباره «بابا یاگا» توضیح داد: بابا یاگا در اساطیر اسلاو و روسی، یک جادوگر افسانهای و یکی از معروفترین چهرههای اسطورهای ادبیات قومی روس است که در بسیاری از قصهها و افسانههای جهان حضور دارد.
این مترجم افزود: او به مدت چندین قرن در سراسر شرق اروپا مورد وحشت مردم، به خصوص کودکان بود و به صورت جادوگر هولناکی درآمد و تجسم مرگ شد. شخصیت مشابهی را نیز میتوان در آلمان و در میان یونانیها، فنلاندیها و مردمان بالتیک یافت. این شخصیت را اسلاوهای جنوبی، شرقی و غربی همگی میشناسند. نام بابا یاگا از دو بخش تشکیل شده است. در بیشتر زبانهای اسلاوی بابا به معنی «مادربزرگ یا پیرزن» است.
لطیفیخواه ادامه داد: در برخی از داستانها او دارای دو خواهر بزرگتر است که آنها نیز بابا یاگا نامیده میشوند. بابا یاگا ظاهری همیشه پیر، با موهای خاکستری و چهرهای ترسناک و نفرتانگیز داشته است. همچنین از او به عنوان بابا یاگای پا استخوانی یاد میشود، زیرا ظاهر لاغر و استخوانی او به یک اسکلت شباهت دارد. بر اساس افسانهها، کلبه این پیرزن با نام ایزبوشکا بر روی پاهای جوجهای عظیمالجثه قرار دارد. در سوییت 10 قسمتی موسوم به «تابلوهای یک نمایشگاه» مودست موسورسکی، آهنگساز مشهور روس متشکل از 10 قطعه موسیقی که در اصل در سال 1874 برای پیانو نوشته شده و موریس راول فرانسوی نیز در سال 1922 آن را به صورت سوییتی ارکسترال برای ارکستر سمفونیک تنظیم کرده است نیز قطعهای به این نام وجود دارد. اما یاگای کتاب «بابا یاگا» بسیار متفاوت است.
کتاب «افسانه بابا یاگا» به تازگی از سوی نشر پرتقال به چاپ رسیده و بهزودی هم اثر دیگری از این نویسنده با نام «یانکا و افسانه جنگل سفید» از سوی همین ناشر به چاپ خواهد رسید.
نظر شما