با توجه به این که این نویسنده به غیر از کتاب «اگر این نیز انسان است» آثار دیگری هم دارد، اگر ممکن است ابتدا کمی درباره سبک نگارش پریمو لوی بگویید.
این نویسنده به دوشکل متفاوت نوشته است؛ از یک طرف این دو نوشته مشهورش است، یکی موسوم به «اگر این نیز انسان است» که من ترجمه کردم. این رمان دنبالهای هم به نام «آتش بس» دارد و شرح سفری است که لوی بعد از آزادی از اردوگاه، از لهستان به سوی وطنش در ایتالیا انجام داده است. نویسنده این دو کتاب مدعی است که تمام حوادثی که اینجا آمده بر اساس واقعیت است، من از لحاظ سبک ادبی میگویم که حالت مستند و نیمه مستندی دارد. او این دو کتاب را در ابتدای جوانی نوشته است و پس از آن آثار دیگری نوشته که از جمله آن یک مجموعه داستان است و در فارسی با نام «آهن، پتاسیم، نیکل» ترجمه شده است که درواقع اساس داستانها از روی عناصر شیمی و آن جدول مشهور گرفته شده است. آنچه که در «اگر این نیز انسان است» آمده با آنچه که در این کتاب آمده از لحاظ سبک تفاوتهایی دارد.
کتاب «اگر این نیز انسان است» که من به واسطه این که آن را ترجمه کردهام بهتر از سایر آثار او میشناسم، عمدتا مبتنی است بر دو محور، یکی گزارش وقایعی که لوی دیده و دیگری تصویرهایی که خود از آنها ارائه میکند. این گزارش وقایع البته چندان خصلت خبرنگارانهای ندارد. درواقع خیلی وقتها آنچه که او واقعه نامیده به لحاظ تاریخی یا حتی از جهت ماجرایی چندان چیز خاصی نیست. ممکن است یک گفتوگوی معمولی باشد که در راه برگشت از کار بین او و شخص دیگری صورت گرفته باشد؛ ولی برداشت لوی این است که این اتفاقات همچون از باطن آدمی به خصوص در موقعیتهای عجیب و غریب مانند آشویتس خبر میدهند، ارزش طرح دارند و بدین واسطه در اکثر مواقع درباره اینجور وقایعِ ظاهرا کم اهمیت اظهار نظرهای عمیقی میکند.
از نظر خودتان تا چه اندازه این سبک نگارش را در برگردان به فارسی رعایت کردید؟
واقعیت امر این است که دشواری ترجمه این کتاب از آن جنس نیست که معمولا در دشواری آثار ادبی با آن برخورد میکنیم. به عنوان مثال دشواری بازسازی زبان یا سبک شکسپیر در فارسی یا چیزی از این قبیل. مشکل عمدتا دوتاست؛ یکی آن کثرت الفاظ و اصطلاحات غریبه و آن فضای بسیار نامانوس اردوگاهی. در این زمینه من و ویراستاران نشر ماهی خیلی درگیر بودیم تا در نهایت به نتیجهای برسیم که به فرض چند درصد از آن لغات آلمانی که او در متن به کار میگیرد را ما هم در متن نگه داریم. تصمیمگیری درباره این چیزها خیلی آسان نبود. دلایلی دارد که به تفصیل در مقدمه و پانوشتها میتوان آنها را دید.
مسئله دوم که موضوع اصلی و حادتری بود این است که همانطور که میدانید من به متن اصلی دسترسی نداشتم ولی در سه ترجمهای که از انگلیسی، آلمانی و فرانسه دیدم زبانی که به کار رفته زبان نسبتا سادهای است. با وجود این، عمق عاطفی که این زبان ساده منتقل میکند در خواندن این متن، بسیار زیاد است و برداشت من این است در زبان فارسی به دلیل آن سنت خیلی طولانی زبان فخیم که با آشنا هستیم، یعنی ما یک ادبیات هزار ساله فارسی داریم که معمولا درباره موضوعات فخیم صحبت میکرد یا دست کم موضوعاتی که نویسندگان قائل بودند که مهم هستند، حالتی دارد که گویی زبان ساده نزدیک به محاوره برای فارسی زبان نمیتواند القا کننده چیز خیلی عمیق یا جدی باشد و البته این مشکل، مشکلی نیست که من شخصا در این کتاب با آن مواجه شده باشم؛ افراد زیادی حین ترجمه آثار دیگری با آن روبهرو شدند و من همانند خیلیهای دیگر ناچار بودم گاهی به زبانی اندکی فخیمتر بنویسم تا تداعیهایی که این زبان فخیم برای خواننده زبان فارسی دارد نسبت درستتری برقرار کند با آن عمق عاطفی که متن القا میکند یا قصد دارد که القا کند.
نوع نگاه پریمو لوی به ماجرای آشویتس چگونه است؟ کتابهای زیادی درباره این اردوگاه نوشته شده و ما قصه این اردوگاه را در کتابها و آثار مختلف خواندهایم، تفاوت «اگر این نیز انسان است» با سایر کتابهایی که درباره آشویتس نوشته شده است در چیست؟
پیش از این که من با «اگر این نیز انسان است» آشنا شوم درباره تفاوت این کتاب با سایر آثار در زمینه اردوگاه آشویتس، منتقدان غربی، بعضا مورخان، فیلسوفان و کسان دیگری که درگیر این کتاب شدند حرف زدند، دایره مخاطبان کتاب بسیار وسیعتر از مخاطبان ادبی است. بین آنها مسائلی طرح شد و شاخصترینش این است که مثلا کتاب لوی برای انتقام جویی از آلمانها نوشته نشده است. این کتاب نوشته نشده تا درباره میزان سبوعیت و ددمنشی که آلمانیها یا بهتر است بگوییم نازیها در دوره اقامتشان نشان دادند سخن بگوید. همچنین برای این نوشته نشده که دل خواننده را با اپیزودهای وحشتناک و هولناکی که در میان داستان از شقاوتها و سبوعیتها میآورد ریش کند.
واقعیت این است که بسیاری از کتابهایی که به گزارشی از اردوگاه آلمانها میپردازند به همین علل نوشته شدند. انتقام جویی شخصی که نویسنده فکر میکند با بازگو کردن وقایع سند و مدرک میشود. برخی نیز گمان میکردند نوعی اطلاعرسانی است، یعنی اگر ما بگوییم چه اتفاقاتی رخ داده است شانس وقوع حوادث مشابه را کاهش میدهیم و چیزهایی از این قبیل. کتاب لوی که با لحن اکثرا خنثایی در روال نازیها نوشته شده و عمدتا دل مشغول همان چیزی است که در عنوان کتاب هم بازتاب دارد؛ یعنی این که در چنین موقعیتهایی بر سر انسان چه میآید.
چیزی که کتاب لوی را متفاوت میکند و به نظر من محور اصلی کتاب است اختلاف نظری است که ظاهرا او با خیلی از کسان دیگر در این زمینه دارد به این جهت که بعد از افشای فجایع هولوکاست افکار عمومی در اروپا و به ویژه روشنفکران و نخبگان و غیره، به اصطلاح دیگر همان آدم سابق نبودند؛ یعنی جنایتی رخ داده بود که مهم تر از ابعادش، مهمتر از این که چند نفر قربانی شدند شکل انجامش، شکل مکانیکی صورت گرفتنش و آن بروکراسی که پیرامون این جنایت وجود داشت به گونهای آدمها را تکان داده بود که یک بدبینی بیمارگونهای در روال ذات آدمیزاد پیدا شده بود. مسئله این بود که بیشتر انسانها فکر میکردند که پس معلوم شد که اگر انسان در شرایط سخت قرار بگیرد خود را افشا میکند و ماهیت آدمی یک چیز کثیفی است؛ ماهیت آدم نه تنها چهره شریف یا رحیمی ندارد بلکه از هر حیوانی درندهخوتر و شرورتر است؛ علت، شاهد و گواه آن هم آشویتس است.
مثال بارزی هم وجود داشت به این دلیل که در راستای سیاست خودگردانی اردوگاههای نازیها بعضی از این افراد محکوم را در جایگاه نظارت بر دیگر محکومان گماشته بودند و موقعیت بهتری را به این ناظران یا مبصران که به آنها کاپو میگفتند میدادند. معنیاش این است که اگر شما کاپو باشید غذای بیشتری میخورید یا کمی بیشتر می خوابید و بیشتر از سرما در امان هستید.
افراد برای حفظ یا به دست آوردن این موقعیت از هیچ شرارت و جنایتی فروگذار نکردند. این امر به خصوص گواهی است بر آن فرضیه که ماهیت انسان همان چیزی است که میبینید و باقی چیزهایی که درباره انسان گفته میشود دروغهای قشنگی است که از فحوای کتاب لوی به ویژه فصلی که درباره نجات یافتگان و غرقشدگان نوشته به تعبیر خودش به نظر من می رسد که او با این رویکرد مخالف است و مدعای اصلیش این است که آنچه که انسان را به این شکل در آورده آن شرایط پس اگر شرایط نباشد انسان هم تا این اندازه شرور نخواهد بود و وظیفه ماست که مانع این شویم که این شرایط به وجود آید تا این که بنشینیم و درباره شرارت ذاتی انسان فلسفهبافی کنیم.
پریمو لوی
در پیشگفتار کتاب آمده است که «در این اردوگاه همه جور آدمی از ملیتها و گرایشهای سیاسی و مذهبی مختلف گرد آمده بودند.» ولی شنیدههای ما حاکی از آن است که این اردوگاه محل اسارت یهودیان است.
مسئله اصلی این است که آیا یهودیت ملت است یا خیر. یعنی میتوانید بگویید فردی آلمانی است ولی یهودی است، یا هر کشور دیگر. به این معنا که خود یهودیان در اروپا و تا زمان جنگ جهانی دوم به دین یهود بودند و ممکن بود خودشان را از نژاد متفاوتی هم بیانگارند ولی پاسپورتهای مختلف مانند پاسپورت آلمانی، روسی و غیره داشتند. دوم این که برپایی اردوگاههای مرگ در نزد نازیها به انگیزه آنچیزی بود که خودشان به آن میگویند حل نهایی مسئله یهود.
علت این که این شهرت پیدا شده که اردوگاهها به یهودیان مربوط است همین مسئله است و به این معنا نیست که دیگران از حبس در این اردوگاهها معاف بودند. آدمها از ملیتهای مختلف و حتی مسیحیان به راحتی ممکن بود سر از این اردوگاه دربیاورند. آشویتس در اواخر دوره نازیها تاسیس شد، در نیمه اول حیاتشان در خاک آلمان اردوگاههایی برپا کرده بودند کاملا به همین شکل طراح شده بود و اسامی دیگری داشت. محکومان آن اردوگاهها که در نهایت همهشان جزو قربانیان نازیسم آلمان محسوب میشوند، مخالفان سیاسی رژیم هیتلر بودند؛ آلمانی آریایی یا مسیحی بودند و هیچ شائبهای از این قبیل درموردشان وجود نداشت. مو بلوند و چشم آبی بودند ولی باز هم از دست نازیها جان به در نبردند. از این مهمتر این که اسرای جنگ همه به این اردوگاهها انتقال پیدا میکردند.
اسرای جنگ میتوانستند ارتش آزادیبخشی باشد که پنهانی فرانسویها درست کرده بودند، تا انگلیسیها تا روسها و هرکس دیگری که در جبهه مخالف آلمانیها میجنگید. بنابراین این که گفته شده همهجور آدمی از همه جور ملیتی باگرایشهای مختلف واقعیت دارد، گو این که یکی از مشهورترین کتابهایی که درباره آشویتس نوشته شده به غیر از کتاب لوی، اثری است به نام «نزد ما در آشویتس» و نویسنده لهستانی به نام تادئوش بورفسکی آن را نوشته که او یهودی هم نبود در اردوگاه بود و جان به در برد ولی بعدا خودکشی کرد.
در پایان اگر مطلبی درباره کتاب یا نویسنده وجود دارد که گفته نشده را بفرمایید.
آنچه که مدنظر من بود از ترجمه این کتاب و باید در قرائت کتاب به آن توجه شود آن محور تاملات نویسنده در موقعیتهاست که فکر میکنم برخلاف آنچه که ممکن است در بادی امر به نظر برسد از ما چندان دور نیست؛ به این معنی که لازم نیست واقعا آدم در شرایطی مثل موقعیتی که این افراد قرار گرفتند باشد، محکوم اردوگاه باشد و سختیهایی از این قبیل را تجربه کند تا این کتاب برایش معنیدار شود. خیلی از این موقعیتهایی که در «اگر این نیز انسان است» توصیف شدند آنقدر ملموساند که لزومی ندارد ما فکر کنیم این کتابی است درباره فلان واقعه تاریخی، البته که هست، ولی بسیار بیش از این هم هست. فکر میکنم هرکسی که این کتاب را بخواند از کثرت و تعدد موقعیتها مانند دستوپنجه نرم کردن فرد با بیماری یا فقدان عزیزان و چیزهایی از این قبیل متوجه خواهد شد. اتفاقا جنبه بسیار ملموسی هم در کتاب است که در نتیجه آن من فکر میکنم این اثر چنین شهرتی گرفته است و ظاهرا مینماید که شهرتش از هر کتاب دیگری درگونه ادبی خودش نوشته شده بیشتر است و من فکر میکنم علت آن را باید در همین امر جست.
نظر شما