افتتاح کتابفروشی «صدای معاصر» در محله کیانپارس اهواز و همچنین «خانه کتاب مفید» در خیابان ستارخان تهران، از جمله این خبرهای بهجت اثر است، چه چیزی از این بهتر؟ کتابفروشی ساخته و پرداخته میشود، تا درِ زندانهای متعدد را ببندیم و بر این مژده باید جان بفشانیم.
در شهر اهواز و استان خوزستان کتابفروشیهای متعددی را به یاد دارم. معرفزاده دزفول، ساسان، بوستان و جعفری اهواز، رشد و بینالملل همین شهر، همچنین در آبادان و خرمشهر که بسیاری از آنها در دوران جنگ تحمیلی دچار تخریب و تعطیلی شدند و پس از پایان جنگ، نسل تازهای از راه رسیدند و کتابفروشیهای جدید را به راه انداختند.
در راسته بازار انواع و اقسام اطعمه، از بستنی گرفته، تا «دونر کباب ترکیهای» و روست بیف روسی و همبرگر و مکدونالد آمریکایی ـ که ظاهراً از کشور ما رفتهاند ـ و مرغ سوخاری ـ آن هم با ادویه معروف ینگه دنیاییاش ـ راه انداختن یک باب کتابفروشی، علاوه بر عشق و علاقه، مقداری زیادی از خودگذشتگی میخواهد و بابک مفیدپور، با راهاندازی «خانه کتاب مفید» در راسته بازار شکمیات! این عشق و علاقه را به رخ کشیده است. آفت تعطیلی کتابفروشیها، دولتی شدن مراکز عرضه کتاب ـ شهر کتابها، باغ کتاب، کتابفروشیها نهادها و دوایر دولتی و روزنامههای دولتی و امثالهم ـ در کنار افت شمارگان کتاب، در حد 200 تا پانصد نسخه، هر آدم عاشقی را از دل و دماغ میاندازد و در جایی که میتوان یک مغازه هشتادمتری را در راسته ستارخان، با چندین میلیارد تومان عوض کرد، راهاندازی یک کتابفروشی، فقط و فقط از یک آدم عاشق برمیآید و بس.
فروشگاه شیک و «به روز» صدای معاصر در اهواز، در حالی که در کنار کتاب، دهها قلم کالای فرهنگی دیگر نیز عرضه میشوند، این فرصت را به دست میدهد که فرهنگ دوستان خوزستانی و اهوازی، حظّ وافری ببرند و در محیطی دوست داشتنی و سرشار از کتابهای گوناگون، به دنبال یار بگردند و از لذت مطالعه سیراب شوند.
بابک مفیدپور، به من زنگ زد و گفت: خیال دارم، محل فروشگاه پدرم، که پنجاه سال در آن اسباببازی عرضه میشد را تبدیل به یک کتابفروشی بکنم، نظرت چیه؟ خواستم بگویم، نه، نکن، دیدم خودم بدتر از او هستم و از خدا میخواهم بار دیگر راسته بازار فروشِ کتاب در ناصر خسرو، احیا شود و به یاد ایام جوانی، به پاساژ مجیدی بازگردم و کتاب بفروشم، به همین دلیل به او گفتم: خوب فکرهایت را کردهای؟ گفت: بله، واین کار را میکنم. خواستم بگویم: چندان معقول نیست، گفت: کاری به عقل و منطق و دو، دوتایی که حتماً چهار میشود، ندارم، و میخواهم به آنچه که دوستش دارم، وصال یابم. گفتم: بنده خدایی، از محلی رد میشد و دید یک نفر بر روی زمین «دَمَر دراز کشیده» و مشغول آب خوردن است. آن بنده خدا، از سیر دلسوزی، به آن شخص گفت: دَمَر آب نخور، عقلت کم میشه! خورنده آب، که چندان سیراب نشده بود، سر برآورد و گفت: عقل چیه؟ بنده خدا که انتظار این پاسخ را نداشت، گفت: هیچی قربانت، تو که نمیدانی عقل چیه، بخور، عقل، چندان هم به کار آدم در طول زندگی نمیآید. حالا بابک مفیدپور، از من میپرسد؛ عقل چیه؟ هیچی آقاجان، کارت را ادامه بده که خوب کاری است؛ کتابفروشی.
دیر روزگاری نیست که قدم در بازار تهران میگذاشتی و از بازار بینالحرمین گرفته،تا بَرِ خیابان 15 خرداد، قدم به قدم کتابفروش و ناشر بود که خود نمایی میکردند و امروز تنها در آن راسته، اسلامیه و خاندان محترم کتابچی باقی ماندهاند و در داخل بازار، حاج مرتضی آخوندی و دارالکتب اسلامیه، و دیگر خبری از فروشگاه امیرکبیر و جاویدان، نوین، خزر، مصطفوی، محمودی و ... نیست و در خیابان ناصرخسرو، از شمس گرفته، تا میرخانی، معصومی، امیرکبیر، علمی، گنجینه، معراجی، ادبیه، و ... برای همیشه از این محل رفتهاند و داخل کوچههای حاج نایب، خراسانیها، دکتر مسعود، خدابندهلوها و ... کسی سراغی از کتاب نمیگیرد.
برخی از صاحبنظران، اعتقادی به سنتِ و شکلگیریِ راسته بازارها ندارند و اعتقاد دارند، باید تمامی حوائج مردم در مجتمعهای بزرگ و فروشگاههای چند منظوره، فراهم آمده و با استفاده از نرمافزارهای متعدد، به سادگی بتوان به آنها دسترسی داشت و حتی پا را فراتر گذاشته و فروش مستقیم را نفی کرده و به عرضه و فروش، در فضای مجازی اعتقاد دارند، و به همین دلیل تکرار مکررات را، کاری سنتی و قدیمی میدانند و میگویند: معنا ندارد، صدها باب کتابفروشی ـ و یا هر شغل مشابه دیگری ـ در کنار هم قرار بگیرند و اکثر آنها، عرضه کننده یک نوع کالا باشند و سرمایههای ملی، از این طریق، مورد استفاده بهینه قرار نگرفته و به گونهای اتلاف سرمایه است.
بسیاری از مشاغل در کشورمان، به صورت موروثی میباشند و این امر در صنعت نشر کشور، بسیار پررنگتر و ملموستر است و چه بسیار خانوادههایی که نسل اندر نسل، به شغل شریف کتابفروشی به صورت سنتی، اشتغال داشته و دارند و به این امر خو گرفتهاند. از خاندان محترم کتابچی (اسلامیه) گرفته تا اقبال کتابچی؛ از خاندان گوهر خای گرفته، تا اشرفالکتابی، از علمیها، تا جعفریها، و تلفیق خانواده و سنت، به خوبی در کارهای آنان عیان است. با تغییر شدید نحوه زندگی، و ارزش کاذبی که برخی از مناطق در تهران و شهرستانها پیدا کردهاند، آسیبپذیرترین شغل، همین کتابفروشی و نشر است و شاهد مدعا، راسته شاهآباد. کجا رفت صفی علیشاه، چه شد زوار، و ایضاً دهها کتابفروشی دیگر؟ درست است که آنها بعضاً به رو به روی دانشگاه آمدهاند، اما حکایت کتابفروشی، امر دیگری است. چه این که زوار را «کتابفروشی زوار» و سیروس و افجهای را کتابفروشی سیروس میدانستیم.
دهها باب کتابفروشی، فقط و فقط از راه فروش کتاب، بدون این که دست به نشر کتاب بزنند، امرار معاش میکردند و نمونه صادق آن، دوست خوبمان، حاج احمد افجهای، در کتاب فروشی سیروس.
خوشبختانه، عرضه و عرصه فروش محصولات فرهنگی، آنقدر بسط و توسعه پیدا کرده است که میتوانیم از لباسهای محلی گرفته، تا غذاهای چهارگوشه ایران را در شمول فرهنگ ببینیم و بدانیم و همین امر، کمک حال کتاب میشوند و بدینگونه دوران گذار را میتوانیم طی کنیم.
حضور پررنگ ناشران سنتی، در شهرهای مذهبی کشور ـ مثل قم و مشهد ـ چون گذشته نیست و راهاندازی خانه کتاب در قم، قدم شایستهای است که برداشته شد و پاسخگوی نیاز بسیاری از اهالی فرهنگ و ادب، در شهری است که دانستن و آگاهی و دانش، حرف اول را میزند.
کتاب، تنها کالایی است که تمامی مشخصات آن را همگان میدانند. از قیمت گرفته، تا قطع و اندازه، از تعداد صفحات تا میزان تخفیف و تیراژ از نام نویسنده، تا نام ناشر و به همین دلیل سهلالوصول است و آنچنان که باید و شاید دارای ارج و قرب نیست، در حالی که تمامی کالاهای دیگر، فاقد این مختصات هستند و در شرایط مختلف، با تغییر قیمت، جبران مافات میکنند و اگر ناشر و کتابفروشی، اقدام به تغییر قیمت ـ حتی براساس تورم موجود در جامعه، بکنند ـ کاری ضدفرهنگی انجام دادهاند.
این که گفتهاند: در دیار عاشقان، دیوانهها، عاقلند، وصفالحال ما ناشران و کتابفروشان است. دوست صاحبدلم، ناصر میرباقری، با صرف هزینهای چندین میلیاردی، فضای شیک و دوست داشتنیای را برای دوستداران کتاب فراهم آورده است و بازار راکد، دست و بال او را در خانه فرهنگ و هنر گویا بسته است و امید آن که با انبساط اقتصادی، شاهد شکوفایی بازار کتاب باشیم.
بسیاری از ناشران، بار عشق و مفلسی را با هم به دوش میکشند و از بدیهیترین و طبیعیترین حوائج شخصی میگذرند، تا به معشوق رسیده و کتاب چاپ کنند و این عمل را عین عقل و عقلانیت میدانند.
چندی قبل، یکی از نمایندگان مجلس، در برنامه صبحگاهی شبکه سوم سیما، مطالبی را بر زبان راند که، بعضاً باعث تعجب شد. ایشان اظهار میداشتند: سطح مدرک تحصیلی نمایندگان، بسیار بالا رفته و به همین میزان، تخصص، آگاهی،دانش و ریزبینی آنها تنزل یافته است. آنها در بحثهای تخصصی چندان رغبت ندارند مشارکت کنند و ذهن آنها، بیشتر سیاسی است، تا اشراف به مسائل خرد و کلان کشور و به همین دلیل، برخی از لوایح، در اندک زمانی تصویب میشوند و به هنگام اجرا، معایب آنها هویدا میشوند.
چندین بار برپایی نمایشگاه کتاب، از سوی دوستان را محوطه مجلس شاهد بودهام، که با عدم استقبال صرف مواجه شدهاند و نتیجه رویگردانی از کتاب، عدم اشراف بر جزییات است، جزییاتی که کلیات را میسازند و تخصص و آگاهی را رقم میزنند.
روزگار تغییر کرده و فضا مجازی، بر فضای حقیقی و واقعی غلبه یافته و فرهنگ شفاهی، بر فرهنگ کتبی تفوق پیدا کرده است. این راه نیست، بیراهه است. نسل آینده این مملکت را با کتاب آشتی دهیم، تا سره را از ناسره بتوانند به خوبی تشخیص دهند و نازشست به مفیدپور و صدای معاصر بدهیم که در این وانفسای کتاب، کتابفروشی راه میاندازند.
نظر شما