در نشست نقدوبررسی «یحیای زایندهرود» مطرح شد؛
مهسا محبعلی: «یحیای زایندهرود» مجموعهای است در ستایش سوگ
جلسه نقد و بررسی کتاب «یحیای زایندهرود» با حضور نویسنده «کیهان خانجانی» و منتقدان علی مسعودینیا، مهسا محبعلی و فرشید فرهمندنیا در خانه کتاب پیدایش برگزار شد.
مسعودینیا در این نشست گفت: جای تبریک دارد کتابی که مدتها در محاق بوده، در اختیار مخاطب قرار گرفته است. در ذهن من این کتاب ادامهی پروژهای است که زندهیاد گلشیری در داستان کوتاه دنبال میکرد. در بیان ویژگی داستانهای آقای گلشیری چهار خصلت را میتوان رصد کرد مثل تجربهگرایی در فرمهای روایی نامتعارف و به سمت سوژه داستانی حمله بردن. دومین نکته انتخاب سوژههایی است که حامل گفتمان سیاسی و فرهنگی معاصر است که ممکن است دورتر هم اتفاق افتاده باشد اما پسلرزههایش هنوز به ما میرسد و آن را درک میکنیم و اثراتش را میبینیم. که البته شاید هم انتخاب شیوه روایی نامتعارف فراهم کردن امکانی برای روایت همین سوژهها بوده است!
وی ادامه داد: ارائه نثر بهعنوان دستاورد زبانی نو دیگر ویژگی کارهای گلشیری است که در اختیار فرم و سوژه ملتهب قرار میگیرد. چهارمین ویژگی هم که به نظرم خیلی مهم است؛ نجات سوژه یا گفتمان سیاسی از وضعیت عریان و کلیشهای است! او سوژه را از وضعیت دارای تاریخ انقضا به سمت وضعیت بشری معنادار میبرد. این کتاب به نظر من ادامهی همچین پروژهای است. و این پروژهی باارزشی است برای این روزگار که احتمال حذف یا بیارزش شمردن بخشی از تاریخ وجود دارد.
مهسا محبعلی در ادامه این نشست گفت: اگر بخواهم برای این مجموعه داستان، نقطه ثقل در نظر بگیرم، داستان «روشنای یلدا شبان» است. به نظرم چیزی که در کل مجموعه داستان خودش را به رخ میکشد؛ در این داستان به طور کامل بیان شده. به نظرم ایده اصلی این مجموعه داستان «رانهی مرگ» یا اراده معطوف به مرگ است. همانطور «رانهی زندگی» یا اراده معطوف به زندگی در ما وجود دارد، اراده به مرگ هم درون ما وجود دارد. و همیشه بالانس این دو ارادهست که منجر میشود انسان به بقای خود ادامه دهد. در این مجموعه انسانهایی را میبینیم که به ناگاه با مرگ مواجه شدهاند.
وی ادامه داد: آنها برای هضم ماجرا یا خودشان را به سمت مرگ پرتاب کردهاند یا در حوزه بین مرگ و زندگی باقی ماندهاند که البته این مرگ الزاما مرگ سیاسی نیست. اما همه داستانها یک مرگ و فقدان دارند. مرگ ارزان و در دسترس است و مجموعهای است گویی در ستایش سوگ و این را به زیبایی نشان میدهد. در این مجموعه آدمها بیشتر درگیر دیالوگ و برقراری ارتباط با جهان مردگاناند.
دیگر منتقد نشست، فرشید فرهمندنیا نیز با بیان اینکه داستانها چند لایهاند گفت: آنچه در نگاه اول و در تحلیل کلان به چشم میخورد اینکه در اغلب داستانها شاهد رویارویی فرد با غیاب یک سیستم هستیم. یعنی خود سیستمی که فرد رویاروی آن قرار گرفته و تاثیراتش را در سطوح مخالف روان و عملکرد رفتاری بهجای گذاشته دیده نمیشود و مواجهه فرد با فرد است؛ مواجهه فرد با آدمهای پیرامون خودش یا ماخولیای خودش!
وی افزود: در داستانهایی که برخورد انسان با اضمحلال خودش در غیاب قدرت حاکم را نشان میدهد، شاهد تقلیل داستان به سوگسروده یا سوگنوشتهایم. در داستان «روضه الشهدا» هم شاهد همین سوگ سرودهایم. در روضه ما شاهد قرار گرفتن حق در برابر باطل هستیم. یک بخشی از داستان باید حق یا نماد خیر را نشان دهد و نیروهای پنهان لاجرم باید فاقد خیر و حق بوده و شر باشند. درحالیکه این نوع تقسیمبندی بهنوعی سپریشده است و در جهان امروز و داستاننویسی معاصر این نوع سادهسازی خیر و شر و جبههبندی آنها و در نهایت روضهخوانی و سوگواره نوشتن سپریشده است. در ادبیات امروز خیر و شر ثابت نیستند و نمیتوان با خطکشی آن دو را از هم جدا کرد؛ خیر و شر پویا هستند و بعضا درهماند. میشود داستانها را از این زاویه هم بررسی کرد که در دام نوعی نوستالژی نیفتد؛ دام فرمهای شفاهی قرائتهای خاص از جریانهای سیاسی که در کشور وجود دارد.
فرمندنیا با اشاره به داستان «یحیای زایندهرود» گفت: در این داستان کفاش بچه مردهاش را به تماشای شهری میبرد که خودش هم هرگز پیش از آن فرصت تماشای آن را نداشته و ما شاهد ماخولیا از زاویهای بیرون از روانکاوی هستیم و روایت تازهای از فقدان را شاهدیم. این داستان ما را از راهی فرعی به ماخولیا میبرد. داستان فارسی از گفتوگوی فرد با سایه شروع شده و به تکگویی رسیده و خیلی طول کشیده تا رسیده به گفتوگو با دیگران. فقدان دیگری در داستانهای فارسی خیلی به چشم میخورد و تازه در دهه اخیر است که داستانهای قدرتمندتری با این شاکله دیده میشود. پتانسیل بالای رادیکالیسم در داستانهای این مجموعه و بار اجتماعی سیاسی حاکم بر فضای داستان منجر به تکگویی درونی شده است.
وی تاکید کرد: در داستانها از نظر برخورد تکنیکی و رویکرد زبانی با بلاغت راوی مواجهایم و نوعی شاعرانگی و زمانپریشی و زبانپریشی که اینها همه نقاط قوت کتاب است. اما فضای کلان کتاب برای من یکی محوریت آدمها و مشاغل و نقش و ارتباطشان با دیگری و فضای حاکم قدرت بود و یکی هم اینکه داستان با چه نیروی گریز از مرکزی توانسته است از دوقطبی سوگنوشته حاکم بر کل تاریخ شعر و داستان ما فرار کند.
مسعودینیا نیز در نقد داستانها گفت: در مهارت نویسنده تردیدی نیست اما مجموعه که تمام شد، فکر کردم با نویسنده مقتدری طرفم که اقتدارش مانع زیست من در فضای داستان است.؛ گویی نویسنده مدام یادآوری میکند که من داستان را خلق میکنم، باورش نکنید! انتخاب فرم روایی نامتعارف ممکن است بهخاطر ایجاد امکان برای روایت سوژههای خاص باشد اما بههرحال زمینه واقعیت و تاریخی روایتها محو نمیشود. اما در داستانهای این مجموعه شیوههای بلاغی و فرمهای روایتی که انتخاب شده است به نظرم در خدمت رمانتیزه کردن داستانها هستند نه در خدمت اندیشیدن به سوژه و بیرون کشیدن وجهی نو از اتفاقات یا درک آن. برای من بافت زبانی گاهی ضد داستان میشد.
مثلا در یحیای زایندهرود گفته میشود: «صندلها تسلیت گفتند و رفتند» من باور نکردم کفاش این را گفته باشد و این نویسندهست که دخالت میکند و مهارت خودش را به رخ میکشد. همین تکجمله ارتباط من را با داستان قطع کرد. در واقع مهارت نویسنده در انواع شکلهای داستانگویی و بسنده نکردناش به کیفیتهای عمومی تکرارپذیر که همه ما به نوعی دچار و درگیر آن هستیم، اغراق در شخصیتها از یکسو و از سوی دیگر تقدیس و شهادتوار نشاندادن سوژهها علیه داستانها عمل میکند.
کتاب «یحیای زایندهرود» نوشته کیهان خانجانی در سال 98 توسط نشر پیدایش منتشر شد. این کتاب موفق به دریافت جایزه کتاب مازندران شد و تاکنون به چاپ سوم رسیده است.
نظر شما