در هیچ اثری، به نظم و نثر، همچون شاهنامه فردوسی فرهنگ و روح ایرانی به این خوبی متجلی نشده است. شاهنامه مجموعه ای از روایات ملی ماست که شاید قرنها پیش از اسلام به صورت شفاهی و سینه به سینه و سرانجام به صورت کتابت و نوشتار نقل و حفظ شده است. قسمت عمده ای از این روایتها در آثاری که به خداینامهها و آیین نامه ها و تاجنامه ها مشهور شد از دورۀ ساسانیان ثبت و ضبط شده و برخی دیگر دستمایه داستان سرایان و نقالان و خنیاگران یا گوسان ها، یعنی سرودخوانان و نوازندگان کوچه و بازار بود. خداینامهها جنبه تاریخی داشت و از دوره اساطیری تا پایان دوره ساسانی را در بر میگرفت؛ به واقع گونهای تاریخنویسی بر مبنای پادشاهی از دید دیوانسالاران ایران بود. تاجنامهها و آیین نامه ها نیز همان است که بعدها به سنت سیاستنامهنویسی تبدیل شد و روابط پادشاه و رعیت و کارگزاران را بیان میکرد. خنیاگران یا گوسانها هم گروهی بودند که گفتههایشان بیشتر مایه داستانی داشت. شاید نوروزخوانان امروز را بتوان بازماندگان همان گوسان های قدیم شمرد. داستان بیژن و منیژه، که اثری عاشقانه است احتمالا از این دست داستانهای گوسان هاست.
بنابر شواهد متعدد، روایات ملی ایرانیان در دوره های پس از اسلام هم رواج داشت و حتی بر ترتیبات اداری و مالی دو خلافت اموی و عباسی بسیار مؤثر بود و با گسترش امر کتابت و تصنیف، به انواع و اقسام آثار ادبی و اخلاقی و تاریخی راه یافت. در قرن چهارم قمری، امیر ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی، از تبار اسپهبدان و از فرمانروایان خراسان با کوشش شخصی و با یاری دبیرش ابومنصور معمری، شماری از راویان را برای گردآوری روایت های باستانی فراخواند: ماخ خراسانی را از هری، یزدان داد پسر شاپور را از سیستان، ماهوی خورشید پسر بهرام از نشابور، شادان پسر برزین را از طوس، آزاد سرو را از مرو دعوت کرد و بدین ترتیب روایت های کتبی و شفاهی را گردآورد و نام آن را شاهنامه نهاد که بعدها به «شاهنامه ابومنصوری» آوازه یافت.
از همان قرون نخستین، گردآوری روایت های باستانی ایران رواج گرفته بود و کتابهایی از این دست نوشته میشد. از مشهورترین آنها بخشی از تاریخ طبری است که روزگار اساطیری ایران در آن روایت شده است. تاریخ طبری در رواج این قبیل روایات تأثیر عمیقی داشته است. در برخی آثار فارسی تاریخی دیگر هم روایات ملی ایران آمده است. مانند مجملالتواریخ و القصص، که مولف آن ناشناس است و به همت ملکالشعرای بهار تصحیح و چاپ شد. دیگری فارسنامه ابن بلخی است که چاپهایی از ایرانشناسان ایرانی و غربی از آن در دست است. شاید آسایش و آرامش و هم چنین علائق شخصی و تشویق شماری از کارگزاران حکومتی آن قرون مایه شکوفایی این گونه ادبیات شد، زیرا در بغداد هم ایرانی دیگری همزمان با ابومنصور به جمعآوری قصههای عامیانه با نام شب زندهداریهای ایرانیان و عربها و رومیها (اسمار العرب و العجم و الروم) پرداخت به نام ابوعبداله محمد بن عبدوس جهشیاری که محققان او را به کتاب معروف دیگرش الوزراء و الکُتّاب میشناسند که به قلم ابوالفضل طباطبایی ترجمه و در سال 48 در تهران چاپ شده است. او میخواست کتابی به سبک هزار و یک شب جمعآوری و تدوین کند و تا مجلس 480 پیش رفت و هر داستانش به یک شب اختصاص داشت. هر چند اصل داستان هزار و یک شب به هم پیوسته است. از این کتاب نسخهای در دست نیست.
از کتاب شاهنامه ابومنصوری هم اینک جز مقدمه، چیزی بر جای نمانده و آن مقدم که از شاهکارهای نثر فارسی است، نخستین بار در کتاب هزارۀ فردوسی به تصحیح و کوشش علامه محمد قزوینی در تاریخ 1313 به چاپ رسید. شاهنامه ابومنصوری مأخذ چند کتاب دیگر قرار گرفت و از روی همانها تا حدودی میتوان تصویری از مطالب آن بدست داد. مهمترین آنها شاهنامه فردوسی است و دیگری کتاب غرر اخبار ملوکِ الفُرس و سیرهم از مؤلفی به نام ثعالبی که به قلم محمود هدایت، برادر بزرگ صادق هدایت به فارسی و به نام شاهنامه ثعالبی به فارسی در احوال سلاطین ایران چاپ و منتشر شد و ترجمۀ دیگری هم از آن به قلم محمد فضائلی در دست است. مینوی معتقد است که هدایت این اثر را بر اساس ترجمۀ فرانسه به فارسی برگردانده است. در آغاز کتاب شاهنامه ابومنصوری آمده است: «اندرو داستانهاست که هم به گوش و هم به کوشش خوش آید که اندر او چیزهایی نیکو و با دانش است همچون پاداش نیکی و پادآفره بذی و تندی و نرمی و درشتی و آهستگی و شوخی و پرهیز و اندر شدن و بیرون شدن و پند و اندرز و خشم و خشنودی و شگفتی کار جهان و مردم اندرین نامه این همه که یاد کردیم تا بدانند و بیایند...».
به هر حال بی تردید این اثر مبنای شاهنامه فردوسی بوده است و فردوسی خود را مقید به رعایت حقوق معنوی اثر و امانت داری دیده و اخلاق پژوهش را رعایت کرده است و در همان آغاز شاهنامه میگوید:
یکی نامه بود از گه باستان | فراوان بدو اندرون داستان |
پراکنده در دست هر موبدی | از او بهره ای نزد هر بخردی |
یکی پهلوان بود دهقان نژاد | دَلیر و بزرگ و خردمند راد |
پژوهنده روزگار نخست | گذشته سخن ها همه بازجست |
زهر کشوری موبدی سال خورد | بیاورد این نامه را گرد کرد |
چو بشنید از ایشان سپهبد سُخن | یکی نامور نامه افکند بن |
چنین یادگاری شد اندر جهان | بر او آفرین از کهان و مهان |
مثلاً در داستانگو و طلخند میگوید:
چنین گفت فرزانه شاهوی پیر | ز شاهوی پیر این سخن یادگیر |
نگه کن که شادان برزین چه گفت | بدان گه که یکشاد راز از نهفت |
یکی پیر بود مرزبان هری | پسندیده و دیده از هر دری |
جهان دیده ای نام او بود ماخ | سخندان و باقر و با برگ و شاخ |
به واقع فردوسی نخست از مآخذ اصلی خود یاد میکند. سپس به مآخذِ مآخذ یا مآخذ جزئیتر میپردازد و در همه این گفتهها پایبند به ذکر منابع و مآخذ است. فردوسی صراحتا بر پایبندی به مآخذ خود و امانتداری تأکید میکند و میگوید:
گر از داستان یک سخن کم بودی |
روان مرا جای ماتم بودی |
این پایبندی به متن خوشبختانه از طریق مآخذ ثالثی به دست میآید و آن کتاب ثعالبی است. دو محقق، یکی شاهنامه پژوه آلمانی کورت هانریش هانزن که کتاب او را مرحوم کیکاووس جهانداری به فارسی درآورد و دیگری آقای عباس پریش روی در کتاب برابر نهاد شاهنامه فردوسی و غررالسیرثعالبی، سطر به سطر کتاب ثعالبی را که در قسمت های مربوط به ایران باستان ترجمۀ عربی شاهنامۀ ابومنصوری است با اثر فردوسی مقایسه کرده و تطبیق داده اند و نتیجه نشان می دهد که دو متن چقدر به هم نزدیک اند.
هانزن نشان میدهد که فردوسی دست کم از آغاز شاهنامه تا پایان داستان رستم و سهراب بر شاهنامه ابومنصوری متکی بوده است. هر چند که به نظر او، ثعالبی در بیان داستانها از مآخذ دیگری هم بهره برده و سبب اختلاف او با فردوسی همین مآخذ افزونتر است. این احتمال هم دور از ذهن نیست که شاهنامه ابومنصوری خود چندین تحریر داشته یا از یک داستان دو سه تحریر در خود جمع کرده بوده است.
پیش از فردوسی کسانی نیز به گردآوری داستانهای پهلوانی و اساطیری ایران همت گماشتند مانند ابوعلی بلخی و مسعودی مروزی و دقیقی طوسی. از مسعودی مروزی تنها سه بیت مانده که مقدسی آن را در کتاب البدء والتاریخ که استاد شفیعی کدکنی آن را به نام آفرینش و تاریخ ترجمه ذکر کرده است:
نخستین کیومرث آمد به شاهی | گرفتش به گیتی درون پیشگاهی |
چو سی سال به گیتی پادشا بود | که فرمانش به هر جایی روا بود |
سپری شد نشان خسروانا | چون کام خویش راندند در جهانا |
اما شاعر دیگری به سرودن تاریخ کهن اهتمام کرد و او دقیقی طوسی است. فردوسی بیکم و کاست، هزار بیت دقیقی طوسی را در مقدمه داستان پادشاهی گشتاسب و طبعا ظهور زرتشت آورده است. در همین مقدمه میگوید که دقیقی را به خواب دیده است و دقیقی ضمن تأیید ستایش فردوسی از محمود غزنوی، از او میخواهد هزار بیت شاهنامه را که او سروده بود اما مرگ امانش نداد تا کار را تمام کند، به شاهنامه خود بیفزاید:
چنان دید گوینده یک شب به خواب | که یک جام می داشتی چون گلاب |
دقیقی ز جایی پدید آمدی | بر آن جام می داستان ها زدی |
که شاهی ز گیتی گزیدی که بخت | بدو نازد و لشکر و تاج و تخت |
شهنشاه محمود گیرنده شهر | ز شادی به هر کس رسانیده بهر |
نبایدش گفتن کسی را درشت | همه تاج شاهانش آمد به مشت |
بدین نامه گر چند بشتافتی | کنون هرچ جستی همه یافتی |
از این باره من پیش گفتم سخن | سخن را نیامد سراسر به بن |
ز گشتاسب و ارجاسپ بیتی هزار | بگفتم سرآمد مرا روزگار |
گر آن مایه نزد شهنشه رسد | روان من از خاک بر مه رسد |
کنون من بگویم سخن کو بگفت | منم زنده او گشت با خاک جفت |
این اخلاق فردوسی هنوز هم مبنای رفتار اهل علم و خرد است. در زمان مسئولیتم در وزارت فرهنگ و ارشاد مانند انتخاب کتاب سال و جایزه جهانی کتاب سال داوران بر همان سیره فردوسی میرفتند: در مرحلۀ نخست وفاداری مترجم یا محقق یا مصحح به متن را ارزیابی میکردند و درستی مآخذ و ارجاعات و امانتداری در اثر را مبنا قرار میدادند. اگر در این زمینه امتیاز لازم کسب نمیشد، ورود به مرحلۀ بعد امکانپذیر نبود.
هر چند یکی از حقوق پدیدآورنده اثر، دریافت حقالتألیف است، اما فردوسی در این کار ناکام ماند. البته وقتی فردوسی کار سرودن شاهنامه را آغاز کرد هنوز از سلطان محمود خبری نبود و به احتمال بسیار شاید کار سرودن شاهنامه از نیمه گذشته بود که سلطان محمود پا به عرصۀ قدرت نهاد. به هر حال داستانی معروف است که محمود غزنوی بر عهد خود پای بند نماند و به پیمان پشت پاز زد و حتی در پی آزار فردوسی برآمد و فردوسی ناگزیر از خراسان بیرون رفت و از طریق طبرستان یا به قول خود فردوسی مازندران، به بغداد رفت. واقع اینست که عناصر داستانی و شایعات، در این قبیل روایات اندک نیست و به قول برتلس، خاورشناس روس، در طول تاریخ کسانی به عمد در نقل و انتشار این داستان ها اغراق می کرده اند.
هجویۀ معروف محمود، که اول بار در چهار مقاله عروضی سمرقندی به آن اشاره شده، برآیند همین بی حرمتی است و محققان در اصالت این هجویه نیز از هر جهت شک و تردیدهای جدی دارند. به هر حال، این بخش از نادیده گرفتن حقوق فردوسی را نویسندۀ تاجیک ساتم اولوغزاده در رمان زندگی فردوسی دستمایۀ کار کرده است.
فردوسی در ابتدای شاهنامه در وصف محمود میگوید:
جهان آفرین تا جهان آفرید | چنین مرزبانی نیامد پدید |
این رابطه معمول بین مولفان و ناشران بوده که بعد از حمد خداوند و نعت رسول از حمایت کننده اثر سپاسگزار باشند، زیرا بافت جامعه طوری بود که محل ارتزاق و گذران زندگی آنها از همین مسیر میسّر میشد. هرچند در همین توضیحات هم سلطان را به داشتن سجایای اخلاقی و داد و دهش میستودند.
ولی فردوسی که در آغاز سرودن شاهنامه کمابیش وضع رو به راهی داشت، اندک اندک تهیدست شد و بعید نیست که بحران مالی نه فقط متوجه او، بلکه گریبانگیر همه یا بیشتر طبقات مردم بوده است. متأسفانه آثار تاریخی اطلاعات کافی در این زمینه به دست نمی دهند، اما می توان حدس زد که حرص و میل سلطان محمود در جاه طلبی و جنگ افروزی، موجب بحران های گستردۀ مالی شده باشد. به هر حال، حرمان فردوسی حقالتالیف به آنجا رسید که بارها زبان به شکوه گشود:
نماندم نمک سودُ هیزم نه جو | نه چیزی پدید است تا جو درو |
نه چون من منی بود خور برگشته بخت | به دوزخ فرستاده ناکام رفت |
دو گوش و دو پای من آهو گرفت | تهی دستی و سال نیرو گرفت |
با این همه هیچ یک از موانع، فردوسی بزرگ را از هدفی که بیش از سی سال، لحظه لحظۀ عمر خود را بر سر آن نهاد، باز نداشت و بدین ترتیب، یکی از بزرگترین آثار ادبی جهان پدید آمد و ایرانیان به واقع باید نسل در نسل خود را وامدار و مدیون او بدانند. درس بزرگ فردوسی، پایبندی به امانتداری و رعایت حق دیگران است؛ نکته ای که امروز از آن بسیار دور شدهایم.
نظر شما