میرجلالالدین کزازی گفت: ما صدها و هزاران نماد و نمودار داریم که هر کدام از آنها بخشی از فرهنگ، منش و تاریخ ایران را به نمود میآورند، اما میتوانید نوروز را سنجه فرهنگ ایران بدانید.
جناب کزازی به عنوان سوال اول بفرمایید "نوروز" در ادبیات کلاسیک ما چقدر نمود داشته است، چه در متون منظوم و چه در متون منثور؟
بازتاب نوروز در سخن پارسی از نگاهی بسیار گسترده و کلان به دو گونه میتواند بود: یکی آن گفتهها، سرودهها و نوشتههایی که در آن یکسره به نوروز پرداخته شده و از پیشینه نوروز، ویژگیها، هنجارها و آیینها در آنها سخن رفته است. برای نمونه آن بخشی که درباره چگونگی پیدایی نوروز در شاهنامه آورده شده است یا در کتابهایی که بخشی از آنها یا حتی به یکبارگی در زمینه نوروز نوشته شدهاند، پر آوازهترینشان -اگر بخواهم نمونهای بیاورم- نوروزنامه است که نوشته سخنور و دانشمند نامبردار ایرانی - خیام- است.
گونه دیگر آن است که از نوروز چونان بخشی از بهار سخن رفته است، آنجا که سراینده یا نویسندهای میخواسته است از بهار و زیبایی و دلآراییهای آن یاد بیاورد از نوروز نیز سخن گفته است، زیرا که نوروز و بهار در فرهنگ ایرانی دو یار ناگسستنیاند؛ هر زمان از نوروز سخن میرود، میتوان از بهار نیز سخن گفت یا وارونه آن.
از سوی دیگر چون نورزوز -به گونهای میتوان گفت- نماد یا نمادگونه روزگار بهی، فرهی، مِهی ست، بهترین روزهای سال، روزهای نوروزیست، از همین روست که ویژگی بنیادین نوروز، هم به پاس کارکرد نماد شناختی آن و هم به پاس ریخت واژه پیروز شده است. هنگامی که از نوروز سخن میرود این واژه را با فروزه و ویژگی آن که پیروز است به کار میبرند. میگویند: نوروز پیروز.
این پیروزی هم کارکرد نمادشناختی دارد هم کارکرد زیباشناختی زیرا که نوروز و در پی آن بهار به راستی روزگار پیروزیست؛ روزگار چیرگی روشنایی، گرما، پدیدههای خجسته اهورایی بر تاریکی، سرما، پدیدهای گجسته اهریمنی است. این است که نوروز و بهار دوشادوش یکدیگرند زیرا آغاز نوروز آنچنان که همه ایرانیان و آگاهان از فرهنگ ایرانی میدانند همراه است با آغاز نوروز. این دو بازتاب را از آن نگاه کلان ما میتوانیم از نوروز در پهنه ادب پارسی بیابیم. چامههایی هست که درباره نوروز سروده شدهاند که میتوانیم آنها را نوروزانه یا نوروزنامه بدانیم...
این چامهها صرفا محوریتشان نوروز بوده...
نوروز و بهار ...
از شاعران بنام یا ...
کمابیش شما هر دیوان سخن پارسی را بگشایید سرودهای در ستایش نوروز و بهار در آن خواهید یافت. به ویژه هر چه ما به روزگاران کهنتر بازمیگردیم؛ به ادب سامانی و غزنوی، زیرا که این ادب، ادبیست بیشتر شادمانه و در پیوند با زیباییهای برونی و گیتیگ از همین روست که بهار و نوروز بازتابی گستردهتر در چامههای این روزگار یافتهاند. اما اندک اندک که سخن پارسی روی به سوی درونی شدن میآورد؛ از جهان برون میگسلد و به جهان درون راه میجوید. پیداست چون نوروز و بهار پیدیدههایی گیتیگ و برونیاند کمتر در سرودههای این سخنوران بازتاب یافتهاند.
با این توضیح میشود گفت از دورهای که سبک عراقی نمود پیدا میکند این بهاریهها کمتر میشود؟
از نگاهی بسیار فراخ میتوانیم به این دید و داوری برسیم، اما در همه گونهها و کالبدهای سخن پارسی، نوروز و بهار جایگاه ویژهای دارد. سخن در این است که این جایگاه چگونه است. در سرودههای کهن جایگاه، جایگاهی است برین و بنیادین، اما در سرودههای سپسین، آن بنیادینی و برینی کاستی میپذیرد.
آنچنان که گفتم هر دیوان سخن پارسی را که بگشایید به هر روی نمودی، نشانی از بهار و نوروز در آن خواهید دید. در سرودهای سخنوران غزلسرای اگر از نوروز و بهار سخنی میرود بیشتر در بیتیست، کمتر غزلی را مییابیم که از آغاز تا انجام نوروزانه باشد یا بهارانه، اما در سرودههای بلند مانند چامه یا دوگانه (مثنوی) میتوانیم بخشهای گستردهتری را بیابیم.
فرخی از این دست قصاید زیاد داشته ...
فرخی ، منوچهری و... چامههای بلند سرودهاند در ستایش نوروز و بهار...
جناب کزازی در طول تاریخ ما، بسیاری از جشنها از حافظه مردم رخت بربسته، به نظر شما چرا نوروز در تمامی این دوران از گزند این فراموشی جان سالم بدر برده و همچنان به عنوان مهمترین جشن ایرانیان هر ساله برگزار میشود؟ راز ماندگاری نوروز چه بوده؟
این پرسشی است بنیادین که من بارها به آن پاسخ دادهام . همچنان اگر بسیار فراخ و فراگیر بنگریم این کارکرد فرهنگی و نمادشناختی و تاریخی نوروز که تاکنون پایدار مانده است برمیگردد به دو خواستگاه: یکی خواستگاه جهان شناختیست؛ خواستگاهی که نوروز را با اندیشههای جهانشاسانه ایرانی پیوند میدهد. دو دیگر این است که نوروز به راستی به آن شیوهای که ما در این روزگار آن را برمیگزاریم آمیزهای از چند جشن و آیین کهن ایرانی است. من اگر بخواهم این دو زمینه را بشکافم سخن به درازا میانجامد. سخت کوتاه در این باره سخن خواهم گفت.
نوروز خواستگاههای گوناگون یافته است و گونهای فرهنگ را میتوانیم گفت پدید آورده است و در خود نهفته میدارد: فرهنگ نوروز. "فرهنگ" پیداست ویژگیها، بنیادها، هنجارها و بنمایههای گوناگون دارد. هنگامی که پدیدههای گوناگون تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و روانشناختی فرایندهایی پایدار را پدید میآورند و به هنجارهایی فراگیر دیگرگونی میبابند، فرهنگ پدید میآید. فرهنگ فرآیندیست که از آن خواستگاهها، پارهها و بنمایههای پراکنده بسیار سرانجام فرادست میآید. ما این ساز و کار را کمابیش در نوروز میبینیم. از همین روست که من از "فرهنگ نوروز" یاد میکنم اما فرهنگی که ناگفته پیداست دامنه آن تنگتر است؛ فرهنگی تنگ و کرانمند در دل فرهنگ فراگیر ایرانی. خواست من این است که نوروز پیچیدهتر، مایهورتر و چند سویهتر از آن است که تنها جشنی باشد مانند جشنهای دیگر.
این یکی از رازهای پایداری نوروز است. از دید من از همین روست که نوروز جشن فراگیر میهنی ایرانیان شده است. هیچ یک از دیگر جشنهای پر شمار ایرانی بختی چنین بلند و ارجمند را نتوانستهاند یافت. ایران ما سرزمین جشنهای بسیار بوده است. دست کم در فرهنگهایی که من میشناسم هیچ فرهنگی را نمیتوان یافت که به اندازه فرهنگ ایرانی در پیوند باشد با جشن و آیینهای شادمانی.
ایرانیان در هر ماه چندین جشن را برمیگزاردهاند. دست کم در هر ماه جشنی بزرگ برپای داشته میشده است؛ جشنی که از گاهشماری ایرانی برآمده است.
در گاهشماری کهن ایرانی پایه بر روز است و ماه و سال، هفته را ما از دیگران ستاندهایم؛ از سامیان. از همین روست که واژهای که روزهای هفته را نشان میدهد، واژهای ایرانی نیست؛ واژهای است در بن عبرانی: واژه شنبه. شنبه در زبان عبرانی شبات بوده است که در زبان تازی سبت شده است. از این واژه در زبانهای اروپایی -سبت یا سبتیکال- هنوز به کار برده میشود؛ به معنی روز آسودگی. روزی که در آن کسی به کاری دست نمییازد.
تنها روز آیینی که در زبان پارسی نامی ایرانی یافته روز آدینه است. آدینه به راستی به معنی آیینیست. اما شما واژه شنبه را در روزهای دیگر هفته نیز مییابید و این خود نشانهای است از اینکه "هفته" هنجاری به نابی ایرانی نیست.
یعنی هر روز از روزهای ماه در فرهنگ ایرانی نامی به خصوص داشته؟
هر کدام از روزهای ماه نامی ویژه خود داشته است. هنگامی که میخواستهاند زمان را نشان بدهند، میگفتند فلان روز از فلان ماه از فلان سال. این نامها از سپندترین، گرامیترین و والاترین نامها برگزیده میشده است.
نام ماههای سال هم در شمار این نامها جای داشته است. 12 ماه سال که هر کدام نام ویژه خود دارند در شمار نامهای روزهای هر ماه دیده میشوند؛ پس در هر ماه روزی بوده است که با آن ماه همنام میافتاده است. نیاکان ما این همنامی را خجسته میدانستند، به پاس آن جشنی بزرگ میآراستند. اما سخن این نبود که ما به شمار روزهای سال نام داریم، به شمار روزهای ماه که از اورمزد روز آغاز میشده است، سپس نام 6 فرشته مهین در آیین باستانی ایران بر روزها نهاده میشده است از وهومنه یا بهمن تا امرداد. در پی آن هم نام ایزدان- دیگر پدیدههای سپند و مینوی در آیین باستانی ایران- آورده میشده است. گذشته از این جشنها ، جشنهای بسیار دیگر هم که خواستگاه آیینی، اسطوره شناختی، گیتیگ، طبیعی داشتهاند، در فرهنگ ایرانی کاربرد داشته است. پس ایرانیان در هر ماه چندین جشن را میآراستهاند و به پاس آن بزمهای شادمانی را سامان میدادهاند. پارهای از این جشنها در نوروز هنوز به یادگار مانده است. آن جشنها روزگاری به کناری نهاده شده است. آنها را ما ایرانیان جداگانه بر نمیگزاریم اما در دل نوروز همچنان بر جای ماندهاند.
جناب کزازی در طول دورههای مختلفی که ایرانیان جشن نوروز را برگزار میکردند، این جشن تا چه میزان دچار استحاله شده است؟
من شایسته نمیدانم که دیگرگونیهایی را که در نوروز رخ داده ما با واژه "استحاله" نشان بدهیم چون "استحاله" درست است که به معنی از حالی به حال دیگر درآمدن (در زبان تازی) به کار برده میشود اما کارکرد نکوهیده و ناپسند یافته. این دیگرگونیها، دیگرگونیهاییست که نوروز را به آن "فرهنگ" رسانیده. نوروز بدین سان برترین نماد یا نمودار فرهنگ ایرانی شده است. من بارها گفته و نوشتهام که درفش فرهنگ ایران، نوروز است.
ما صدها و هزاران نماد و نمودار داریم که هر کدام از آنها بخشی از فرهنگ، منش و تاریخ ایران را به نمود میآورند؛ اما اگر بخواهیم یکی را برگزینیم چونان درفش فرهنگ ایرانی (یعنی برترین آن) نمایانترین نماد از دید من، آن مگر نوروز نیست.
شما میتوانید نوروز را سنجه فرهنگ ایران بدانید. بیگمان باشید هر جا در پهنه گیتی نشانی، نمود یا کارکردی از نوروز هست، فرهنگ ایرانی تا بدانجای راه برده است. این دیگرگونیهایی که نوروز در درازنای زمان یافته به سود نوروز بوده است، به همان سان به سود فرهنگ ایرانی و آن را بیش از پیش ژرفا، مایه و توان داده است.
ما میدانیم که خواستگاه نخستین جشن نوروز شاید جشن بهار بوده است که در بابل، با شکوه بسیار آن را بر میگزاردهاند. بابلیان هم آن را از کلدانیان و سومریان به وام ستانده بودند اما هنگامی که نوروز یا جشن بهار به ایران میآید -اگر ما این انگاره را بپذیریم- به یکبارگی رنگ و ریخت فرهنگ ایرانی را به خود میپذیرد. آن جشن بهار تنها بهانهای می شود برای پیدایی جشن آیین نوروز که سرانجام به برترین نماد فرهنگ ایران فرا میرود.
نوروز آنچنان در ایران کهن ارزشمند و گرامی بوده است که شهریار بزرگ نامدار هخامنشی- داریوش- شهری را به پاس نوروز پی میافکند که بزرگترین، نازش خیزترین و شگفتآورترین یادگاریست که از ایران کهن به جای مانده؛ شهری که ما امروز آن را تخت جمشید مینامیم. میتوان انگاشت که این شهر به پاس آن که آیین نوروز در آن برگزار بشود، پدید آمده است. تخت جمشید شهری نبوده است که شهریاران هخامنشی همواره در آن بزیند، بیارمند و باشنده باشند.
برهان و نشان آن هم این است که بیشترین سنگ نگارهای که در تخت جمشید میبینیم گویای رسم و راههای نوروزی است؛ فرمانروای بزرگ ایران بر اورنگ نشسته است، نمایندگانی از کشورهای گوناگون که بخشی از جهانشاهی هخامنشی را میسازند به رده ایستادهاند تا به نزد او بار بیابند و ارمغان نوروزی خود را به وی پیشکش کنند. هیچ جشنی تا بدان پایه در ایران ارزشمند نبوده است که به پاس آن شهری را پی افکنند.
جناب کزازی کدام بخش نوروز برای شما خوشایندترین بخش است؟
همه بخشهای نوروز آن چنان در چشم من گرامی و دلپذیر است که به دشواری میتوانم یکی را چونان بهترین بخش برگزینم، اما پیداست اگر ناچار باشم بدین گزینش، بخشی که شاید بتوانم برگزینم، نشستن بر گرد خوان نورزی است و چشم به راه سال نو ماندن. آن دمها، دمهاییست که در گونه خود بیهمتاست.
نظر شما