علی خدایی گفت: آرزویم سلامتی همه است. اینکه همه یکدیگر را دوست داشته باشند. بیش از همه این آرزو در ذهنم نقش بسته که دوباره بتوانیم همدیگر را در آغوش بگیریم.
اشتغال شما در آزمایشگاه سبب میشود پیش از هر چیز درباره حال و هوای آنجا طی این روزها بپرسیم.
من در بیمارستان خورشید اصفهان کار میکنم. بیمارستان صد سالهای که وقایع بسیاری را به چشم دیده است. کرونا هم یکی از همین وقایع است و با افرادی که در این بیمارستان مشغول هستند، در تلاش هستیم شهروندان مشکوک به کرونا را یاری کنیم. که اگر بیماری ندارند، زودتر خاطرشان آسوده شود و اگر درگیر شدهاند، فرآیند درمانشان زودتر آغاز شود. حتی الزامی هم نیست در مراحل اولیه، بیماران در بیمارستان بستری شوند و بسیاری از آنها میتوانند با قرنطینه خانگی درمان شوند. امیدوارم مردم هم این حس «قرنطینه شدن»، «قرنطینگی» یا اصطلاحی از این دست که شاید نیاز به تولید داشته باشد را رعایت کنند. اگر تصاویر این روزها از کادر درمان را ببینید احتمالا پیامی با این مضمون را هم دیدهاید که «ما برای مراقبت اینجا هستیم، شما در خانه بمانید.» واقعا این عزیزان وقتی دستکشها یا لباسهایشان را از تن خارج میکنند یا عینک و حفاظهای چشمشان را برمیدارند، میبینید که انگار صورتشان دارد زخم میشود. پوست دستهایشان از بین رفته است. طبعا هر چه طرف مقابل که مردم باشد، بیشتر رعایت کند، این عزیزان هم میتوانند زودتر به روال عادی برگردند.
به عنوان نویسنده، فکر میکنید دوران کرونا چه آثار اجتماعی و فرهنگی روی جامعه خواهد داشت؟
فکر میکنم ما بعد از کرونا، مثل کسانی که چیزهای گم کرده را بازمییابند، با فصل تازهای از زندگی مواجه میشویم. همه چیز پیش چشممان رنگ تازگی و ارزندگی میگیرد. در رأس همه، قدر خودمان را بیشتر میدانیم که غنیمت «زندگی» را به سادگی از دست ندهیم. بهعنوان کسی که در بیمارستان مشغول است، میبینم دوستان فیلمساز و نویسندهای که دارم بسیار مشتاق هستند بیایند و در این زمینه جرقه را پیدا و روی آن کار کنند.
چند روز پیش برایم اتفاق جالبی رقم خورد. با همکاران در زیرزمین آزمایشگاه، گرم کار بودیم که یک نفر فریاد زد «بوی باران میآید.» و همه ما مثل کسانی که تا به حال باران ندیدهاند، انگار که معجزهای رقم خورده باشد، از پنجره اتاق میکروبشناسی، با صدای بارانی که به کولرها میخورد و ترکیب آن با نسیمی که میوزید انگار موسیقی فرحبخشی را میشنیدیم. این را بهعنوان یکی از خاطرات خوبم از دوران کرونا نوشتم. که چگونه برخی ارزشهایی که از یاد برده بودیم، دوباره برایمان مثل جواهر خودنمایی میکند. من به نوشتن فکر میکنم. ضبط میکنم. در مرحله اول، خیلی از وقایع را به صورت گزارش مینویسیم اما بعدها که اینها تهنشین میشود، به شکل تازهای ظهور میکند.
خودتان مشخصا برنامهای برای داستان نوشتن درباره این دوران دارید؟
مشغول نت برداشتن که هستم. اما انتظار ندارم الزاما به این زودی نمودار شود. شاید جایی در گوشه یک داستان در ذهنم تداعی شود یا شکل یک داستان مستقل به خود بگیرد. طبیعی است که این مسائل و پیامدهای آن تا مدتها با آدم بماند.
نوروز را تا اینجا چگونه طی کردید؟ بیشتر در خانه بودید یا آزمایشگاه؟
اصولا دوست دارم که شبها پیادهروی کنم. پیادهروی را هر شب از بیمارستان شروع کردم. به بیمارستان میآمدم و با همکاران شیفت شب، همراهی و گپ و گفت داشتیم. اما متاسفانه از دوم عید خودم بیمار شدم و در خانه ماندم تا جواب آزمایشم بیاید و بعد از آسودگی خاطرم از نتیجه آزمایش، مجدد به محل کار بازگشتم.
فارغ از کرونا هم سال ۹۸، سالی پر حادثه بود. فکر میکنید این مسائل در درازمدت به چه شکل در فضای ادبیات پدیدار شود؟
پاسخ به این سوال، بیشتر به پیشگویی میماند. با این حال، همانطور که این مسائل روی همه چیز اثر میگذارد، طبعا ادبیات هم از این قاعده مستثنی نیست. سال ۹۸ با بارش سنگین باران وسیل آغاز و به کرونا ختم شد. برای خیلیها چنین حوادثی تازگی داشت. مثل اینکه در طوفانی واقع باشی و ندانی چگونه باید خود را رها کنی. این چگونه رهانیدن و اینکه چقدر از تو باقی مانده است در نهایت تبدیل به نوشتن و داستان میشود. نمیتوانم با قاطعیت در مورد نحوه پدیدار شدن آن اظهار نظر کنم. اما به دنبال این طوفان، قایم شدن و چروکیده شدن و از لای روزنه نگاه کردن... تمام اینها بدل به داستان میشود.
فکر میکنید بحران کرونا چقدر دوام بیاید و این مواجهه با مرگ چه اثری روی حیات ما داشته باشد؟
در دوران جنگ جهانی دوم، لا به لای همه بمبارانها، زندگی جریان داشت. وقتی آثار آن دوران را میخوانی، درمییابی چقدر برای زندگی ارزش قائل شدهاند. نمیدانم وضعیت فعلی چقدر به درازا میکشد، اما میدانم در هر صورت باید زندگی کرد. برای طی کردن این دوران، هر کس به شیوهای متوسل شده. دوستی را دیدم که پازلی دههزار قطعهای تهیه کرده بود تا در نهایت، از آن یک تابلو بسازد. تابلویی که ساختن آن، هم سرگرمکننده است، هم زندگیبخش، و هم در انتها یادگاری زیبا از دوران کرونا خواهد بود. مثل خانم بارداری که علیرغم درد و همه دغدغههای خود، دست به بافتن با کاموا میزند و در نهایت، یادگاری از این دوران خود ثبت میکند. در باب مواجهه با مرگ، تصویر دیگری به ذهنم آمد از مراسم تدفین کسی که بر اثر کرونا درگذشته بود. قاب تصویری با حضور هفت نفر از بازماندگان که با فاصله از هم ایستادهاند. انگار که به تماشای یک فیلم نشستهای. ذهنت شروع به زندگی و ساختن میکند. حتی برای سوگواریهایی که از آن محروم شدی دلتنگ میشوی. همه اینها زندگی است و در همه چیز باید به دنبال زندگی بود.
چه آرزویی برای سال جدید دارید؟
از آنجا که بیمارستان ما نزدیک میدان نقش جهان است، در این روزها هر وقت دلم میگیرد، خودم را به آنجا میرسانم. رنگها را به نظاره مینشینم. حالم خوش میشود و به محل کارم بازمیگردم. شغل من در زمینه نوشتن هم خیلی کمک کرده تا جزئینگر باشم. مهمترین آرزویم سلامتی همه است. اینکه همه یکدیگر را دوست داشته باشند. در مواجهه با پرسش، این آرزو در ذهنم نقش بست که بتوانیم دوباره همدیگر را در آغوش بگیریم.
نظر شما