زهره عارفی، نویسنده و مدرس داستاننویسی خلاق در یادداشتی به مناسبت درگذشت مرحوم رضا بابایی، نویسنده، منتقد ادبی و پژوهشگر حوزه دین و ادبیات و از ویراستاران مطرح کشور، سری به وبلاگ او زده و به این بهانه به برخی از ویژگیهای شخصی بابایی پرداخته است.
سفینه او با این عنوان آغاز شده است: «مَجازهای مُجاز و حقیقتهای ممنوع» و کیست که از همین عنوان، گوشه ذهنش قلقلک نشود که قلم بابایی، پنهانکاری حقیقتها را برنمیتابید که در اندیشه او «نوشتن، بیش و پیش از آن كه هنر باشد، نیاز است؛ و مانند دیگر نیازهای انسان، پر از رمز و راز.» و به اعتقاد او بیرون آمدن انسانها از لاک خانهها و کتابها و ورود به «وبلاگها، آرزوی دیرینهای را اجابت كردند كه در سر و سودای هر انسان برونگرا و حتی درونگرا بود: جریدهای شخصی كه در آن مثلا مطلقالعنانیم!»
گویا او آمد تا در آلاچیق مجازیاش نشان دهد که «باید جایی، چاهی، غاری باشد كه در آن فریاد كنیم؛ تا دستكم در این مجازیترین دنیای تارآلود، بهر یك جرعهسخن، آزار دانا و نادان نكشیم. [که] اگر پیامبر هم باشی به حِرا محتاجی و اگر پا به راه علی هم بگذاری، از چاه گریزی نداری. وبلاگ، میتواند تو را كافهای باشد كه در آن دوستان خود را مییابی، من را چاهی كه در آن سر فرو میكنم و میگریم، او را حِرایی برای سجده بردن بر هر آنچه میپرستد، و همه را بیتالاحزانِ ناكامیها یا میخانة شادخواریها. عصری كه نوبت را به معراج پولاد داده است، سنگ صبورش نیز از جنس شیشه و تراشه است.» و گمانش این بود که «در این فضاهای مجازی، میتوان حقیقیتر بود و راحتتر از هرجای دیگر نوشت! چون نه چشم به حقالتألیف داری و نه بیم از هزار و اندی چون و چرا. پس:
من این حروف نوشتم چنانكه غیر ندانست / تو هم ز روی كرامت چنان بخوان كه تو دانی»
بیخبر از آن که دیگران، همان خواندند که خود خواهند و بر او تاختند و همان یک لقمه نانی را که از دست رنج قلمش در میآورد، بر او زهر کردند و به تهدید خواستند تا در کلاسها و جلسات نگوید و در محیطهای مجازی و کتاب و روزنامه و مقاله ننویسد. سکوت را تاب نمیآورد و چشمپوشی از حقیقت را در قانونِ خودنوشتهاش، تعریف نکرده بود.
از چهارم اسفند 1383 تا 25 مرداد 1398 تا توانست علاوه بر سفینه هرجا که راه یافت، نوشت و گفت. هم از سر دلتنگی و هم از دین و سیاست و اخلاق و انسان و انسانیت و چه خوب کلاسی بود برای هنرجویانی چون من که از قلم زیبا و تندوتیز و پربارش بیاموزیم. حتی با وجود بیماری صعبالعلاجش تا 25 مرداد 1398 هم سفینه را رها نکرد، اما با آخرین پستش همه ما را آگاه کرد و هشدار داد به «اشتباه بزرگ»ی که دانسته و ندانسته مرتکب شده و میشویم.
از دید او «اشتباه بزرگ ما این بود که خطاها و جفاهای ریز را ندیدیم؛ چون دل به آرمانی بزرگ و آسمانوش داده بودیم. غافل از آنکه خطا هر قدر هم که ریز و کوچک باشد، سکوت و بیعملی در برابر آن، خطایی بزرگ است. آن سکوتها و چشمبستنها و مصلحتپرستیها عادت شد و پس از آن دیگر چشم ما هیچ خطایی را ندید؛ هیچ. اکنون چنان هاضمهای یافتهایم که هر ظلمی را در معده توجیه هضم میکنیم و از راه رودههای مصلحت، دفع. آنچه مصلحتسنجیهای مزورانه با ما کرد، هیچ باطلی نکرد.»
راست گفت و درست تبین کرد که «اشتباه بزرگتر این بود که هر قدر خود و خودی را با عینک مدارا و مصحلت دیدیم و بزرگوارانه از آن گذشتیم، دیگری را زیر میکروسکوپ بردیم و مو از ماست او بیرون کشیدیم. سایههای مبهم را هیولا دیدیم؛ اما هیکلهای ستبر و سنگین را که بر سر ما فرود آمدهاند، به چیزی نگرفتیم. چنین بود که گمان کردیم بر قلم صُنع ما خطایی نمیرود. آفرین بر نظر پاک و خطاپوشمان باد!»
اگر از هزار یادداشت و کتاب و مقاله و پژوهشهای او همین یک سخن آخر را بفهمیم ما را عمری کفایت خواهد کرد و اگر عمری باشد، چون او «هیچ فضیلتی را همپایه مهربانی با آدمیزادگان نمیشماریم.» که عدهای بیمهری را به خاطر برملا کردن حقیقتهای ممنوع در حقش تمام کردند.
حالا جان ناآرامش، آرام گرفته و آرامیده است و نیاز نیست «جانکافی»وار بنویسد و بگوید: «خستهام رییس!» که هرچه نوشت مردهریگی است برای مردمی که به دنبال حقیقتاند.
پس اگر عمری بود، «هیچ عدالت کوچکی را در هوس رسیدن به عدالت بزرگتر قربانی [نکنید] و با دو گروه به بحث ننشینید: «آنان که از عقیده خویش منفعت میبرند و آنان که از اندیشه خویش، پیشه ساختهاند.» بیایید و از میان «دینها تنها مذهب انصاف را برمیگزینم و از فلسفهها آن را که سربههوا نیست و چشم به راههای زمینی دوخته است.» حالا بد نیست گوش دل به سخنانش بدهیم و مسلک و مراممان را دگرگونه کنیم و «از هر عقیدهای بگریزیم، چونان گنجشک از چنگال عقاب.» و چشمها را بشوییم و جور دیگری «در جنگلهای بیشتری گم شویم؛ از کوههای بیشتری بالا رویم؛ ساعتهای بیشتری به امواج دریا خیره شویم؛ دانههای بیشتری در زمین بکاریم و زبالههای بیشتری از روی زمین برداریم و قدر دوستان و عزیزانمان را بیشتر بدانیم.» و بیشتر بدانیمش.
نظر شما