یادداشتهای رضا بابایی، مقالات کوتاه آلبر کامو را به یاد میآورد که از عدالت میگفت و از آزادی، و از اینکه یکی را نباید قربانی دیگری کرد و راهی سوم را باید گشود؛ راهی میان دو راه موجود در جهان.
«ادبیات» و «تعهد» دو قائمه شخصیت استاد بابایی بود و او را از کسانی توان شمرد که به «ادبیات متعهد» تعلق دارد. وی با قلم، تفنن نمیکند و به مسائلی نمیپردازد که در سرنوشت مردم دخیل نیست. قلم او وقف مردم بود و برای اینکه باری از دوش خمشدگان در زندگی بردارد، و برای اینکه ستمدیدگان را یاور باشد، و برای اینکه صداهایی را که شنیده نمیشود فریاد کند، و برای اینکه کسانی را که دیده نمیشوند به تصویر بکشد، و برای اینکه کسانی را که خویشی جز خداوند ندارند، خویش باشد.
تاکید شدید بر «دموکراسی» و «آزادی» و «حقوق بشر» و «کرامت انسان» داشت. به «عدالت اجتماعی» نیز حساس بود اما نه به اندازه «آزادی». البته چندی پیش که از اهمیت کتاب تاریخ و آگاهی طبقاتی سخن میگفت (همان اثر کلاسیک گئورگ لوکاچ)، دانستم که بر عکس برخی روشنفکران راستگرا، لیبرالیسم را آینده محتوم ما نمیداند و در جستجوی راهی میان «چپ» و «راست» (بهاصطلاح جهانی) است.
بابایی طلبهای بود سنتگرا، ولی سرانجام به جرگه روشنفکران پیوست. علت تغییر دیدگاهش این بود که خود را از تک منبعی بودن رهانید. به استقبال آرای گوناگون رفت و نظرات مختلف را مقایسه کرد و حوزه انتخابش را گسترش داد و النهایه روشنفکری را کارآمدتر از سنتگرایی یافت.
این هم گفتنی است که بابایی همواره در عقاید خود تجدید نظر میکرد و صفحات ذهنش را ورق میزد. رویزیونیستی تمامعیار بود و با هر عقیدهای، عقد موقت میبست. پلیس افکار خود نبود و از ذهن خود سنگر نمیساخت. آماده بود تا هر نظری که داشته باشد، تغییرش دهد. کافی بود برای او دلیل بیاوریم تا عقبنشینی کند. حتی این عمل را «عقبنشینی» هم نمیدانست بلکه پیشروی میشمارد. بارها میگفت گاهی برای رسیدن باید دور زد.
بیتکلف بود و بیادعا و اخلاق را مهمتر از عقیده میدانست و سنجهی آن. خود را از آنچه بود و از آنچه دیگران میدانستند فروتر میشمرد. دیگران او را استاد میخواندند اما وی همواره میگفت که من فرزند یک نانوا هستم. پدرم نان به دست مردم میداد و من «کلمه» به مردم تحویل میدهم. او بیش از این نمیگفت اما گفتنی است کلمههای استاد بابایی برای «نان» و «آزادی» مردم بود و برای تامین این دو نیاز بابایی به «هرم نیازهای انسان» (آنچه آبراهام مزلو میگفت) عنایت بلیغ داشت. یادداشتهایش، مقالات کوتاه آلبر کامو را به یاد میآورد که از عدالت میگفت و از آزادی، و از اینکه یکی را نباید قربانی دیگری کرد و راهی سوم را باید گشود؛ راهی میان دو راه موجود در جهان.
نظر شما