به بهانه درگذشت رضا بابایی پژوهشگر دینی، با برخی کتابهای مورد علاقه او آشنا شوید.
رضا بابایی، از چند ماه گذشته به بیماری سرطان مبتلا بود و روز گذشته دوشنبه ۱۸ فروردین ماه ۹۹ درگذشت و امروز سه شنبه پیش از ظهر، پیکرش در قطعه هنرمندان آرامستان بهشت فاطمه قزوین آرام گرفت. به همین بهانه گفت و گویی از این نویسنده بازنشر کردیم که با انتقاد از وضعیت کتابهای دینی، نوشتههای خود را بیرحمانه نقد میکند.
اولین کتاب غیر درسی که مطالعه کردید چه بود؟
پدر من نانوا بود و در منزل ما کتاب زیاد نبود. در کل در ایل و تبار ما کتاب پیدا نمیشد. آن زمان دسترسی به کتاب سخت بود. در انبار ما یک کتاب بود که من هنوز هم آن را دارم به نام تعلیمات دینی، خوب به خاطر دارم دوران تحصیل راهنمایی بود. شاید قبل از آن هم یک کتاب داستان یا یک کتاب علمی برای تحقیق علوم از طرف معلم پیشنهاد شده بود و من از کتابخانه تهیه کرده و خوانده بودم. اما اولین کتابی که با عشق خواندم و کامل خواندم و در من اثر کرد، کتاب تعلیمات دینی بود که در گوشهای از انبار خانه افتاده بود و تمام برگههای آن نفتی بود و من برگههای آن را یک به یک روی چراغ علاالدین میگرفتم و خشک میشد و کمتر بو میداد.
آخرین کتابی که خواندهاید چه کتابی بود؟
«کتاب نخبگان در دوره گذار» از آقای توکلیان بود. مدتی هم هست «کیمیای هستی» نوشته شفیعی کدکنی را میخوانم. گاهی رمان «گوشهنشین یونان» را شبها میخوانم. نویسنده این کتاب همشاگردی و هماتاقی هگل بوده است؛ و با هگل و بتهوون در یک سال به دنیا آمده و نابغهای بوده و در ۳۷ سالگی این کار را نوشته است. شاید آخرین کار او باشد. بعدها مجنون میشود. معمولا این طور نیست که یک کتاب را بخوانم و بعد کتاب بعدی را شروع کنم. چند کتاب را با هم در دست دارم. صبحها معمولا مطالعات جدی دارم. صبح تا ظهر معمولا مطالعه دارم و بعد از ظهرها کارهای معیشتی میکنم. شبها باز کار را ادامه میدهم و از یک ساعتی بعد مطالعه میکنم تا بخوابم.
نوشتههای کدام نویسندهها برای شما مهم است و آثار جدید کدام نویسندگان خارجی را دنبال میکنید؟
من، چون زبان نمیدانم سعی میکنم به مترجمها اعتماد کنم. میدانم آقای فولادوند و خرمشاهی کتابهای ضعیف را برای ترجمه انتخاب نمیکند. منتظر خارجیها نیستم و نگاه میکنم تا ببینم چه کتابی ترجمه شده است. چون مطالعات تخصصی من در زمینه روشنفکری دینی است و کسانی که در این حوزهها مینویسند مشخص هستند. اما کتابهایی هستند که به نظر من هر کسی باید دم دست خود داشته باشد نه به عنوان یادگیری بلکه مثل نماز برای تجدید قوا و گرفتن حسی از آن در کنار خود داشته باشد. ما برخی کتابها را مطالعه میکنیم تا چیزی یاد بگیریم، ولی برخی از کتابها وجود ما را پر بار میکند و بر وجود ما میافزاید. قرآن چنین کتابی است و زمزمه اش روح افزاست. برای من برخی ادعیه و مثنوی و دیوان حافظ هم این چنین است. اشعار سنایی هم همینطور است. برخی کتابها وجود دارد که ما به آنها پناه میبریم و این کتابها نحو نیستند، محو هستند.
یعنی همه جا جای نحو نیست برخی کتابها باید شما را از «کل فاعل مرفوع» بیرون بیاورد و شما با آن کتابها خودتان را بیابید. من میگویم کتابهای زمزمه و کتابهای همهمه و برای من کتاب زمزمه مثنوی است. هر کسی باید چنین کتابهایی همیشه دم دست خود داشته باشد. مفاتیح را نباید در قفسه گذاشت. اگر اهل دعا باشید مفاتیح باید دم دستتان باشد. مثنوی را هم نباید در قفسه جا داد. وقتی خسته هستید و احساس میکنید روح شما سنگین شده است، باید مثنوی را بردارید و روح خود را سبک کنید.
از میان اندیشمندان ایرانی چه کسانی برای شما جذابیت داشتهاند؟
در اوایل و جوانی کتابهای شریعتی در من تاثیرگذار شد و گمشده خود را در آثار شریعتی میدیدیم. اما سفارشها و تبلیغات به سمت کتابهای آقای مطهری بود و میخواندیم. ولی در حقیقت من احساس نمیکردم که با این کتابها انس دارم میخواندم که از قافله عقب نمانم. میخواستم بدانم جهان بینی آقای مطهری چیست. آقای مطهری در یک دورهای باعث پرش بود. ایشان ۶۰ سال عمر کردند ۱۶ جلد کتاب یادداشتها منتشر شده که فقط شامل کتابهایی است که ایشان خوانده و بر آنها یادداشت نوشته است. درست نیست بگوییم مطهری فرزند حوزه است بلکه آقای مطهری تحولی در حوزه بود.
اگر از بیرون به کتابخانه شخصی خود نگاه کنید، در طی این سالها چقدر تغییر کرده است؟
خیلی تغییر کرده است. ما مشکلی اساسی داشتیم و در دورهای خودمان را تولیدکننده میدانستیم و فکر میکردیم همه مواد مورد نیاز در ماست؛ بنابراین تنوع مطالعاتی نبود. تفسیر و کلام و مطهری و در نهایت شریعتی را میخواندیم. ولی از دورهای به بعد فهمیدیم که انسانهای نیازمندی هستیم و باید ببینیم دیگران چه میگویند. من اگر از ابتدا متوجه بودم و غرور نوجوانی را نداشتم سراغ هر کسی میرفتم و در هر زمینهای مطالعه میکردم و از دگراندیشان نمیترسیدم. من این نکته را در کلاسهای نویسندگی میگویم. تواضع آقایان در این حد است که مقدمه کتاب را که مینویسند در نهایت امضا میزنند العبد یا بنده خدا، اما وقتی کتاب را نگاه میکنید داخل آن فرعونیت است. هیچ نیازی ندیده اند که در مساله یا دقت کنند و انصاف را رعایت کنند. میگویند فلان فرقه ساخته استعمار است. ولی اگر از ایشان بپرسید که آیا شما در این زمینه مطالعات تخصصی دارید یا نه؟ جواب میدهند که بدیهی است. انسان متواضع به هیچ کدام از این مشهورات اعتماد نمیکند، چون میترسد. در مقدمه مینویسند العبد، ولی در کتاب تواضع نیست و احتیاط نیست.
شما فکر تولید کنید دیگران برای شما تبلیغ خواهند کرد. شما جنس بنجل را در دستتان گرفته اید و به زور برای این جنس بنجل تبلیغ میکنید. برای اینکه جنس بنجل نداشته باشید ابتدا باید غرور را کنار بگذارید. کسانی در غرب وجود دارند که وقتی آثار آنها را میخوانیم متوجه میشویم که چه تاملاتی کرده اند. کاری که انیشتین در فیزیک انجام داد توسط این افراد در تفکر انجام شد.
فکر میکنید جوانها باید زودتر کتاب بنویسیند یا معتقد به زود نوشتن کتاب نیستید؟
من سفارش میکنم تا میتوانند ننویسند. جوان نامجو است و علاقهای به ظهور و بروز دارد و همین علاقه باعث میشود دست به قلم ببرد و چیزهایی بنویسد که هم دیگران را به گمراهی بیندازد و هم آینده خود را تباه کند. چون شما را بر پایه اولین نوشته هایتان ارزیابی میکنند و بعدها هرچه بنویسید شما را به همان کارهای اول قضاوت خواهند کرد. من مقالات و نوشتههایی دارم که حاضرم میلیونها تومان بدهم و آنها از کارنامه من حذف بشود. به نظر من محیط مجازی فرصت خوبی برای تمرین نوشتن و بازخورد گرفتن است. بیش از نوشتن حرف بزنند و حرفهای خود را بگویند و بازخوردها را ببینند. نیازی به نقد شدن نیست حتی از حالات چهره طرف مقابل میتوان بازخورد کلام را دید. من کسانی را میشناسم که سالی دو سالی یک مقاله مینویسد و همین مقاله، برای او هم نان میآورد و هم نام و هم خود او از خودش راضی است. کسانی هستند که هر ماه کتاب و مقاله بیرون میدهند و کاملا از باغ برون هستند. کسی را میشناسم که شصت ساله است و دو کتاب بیشتر ندارد. ولی مثل برگ زر او را میبرند و درباره او در ایران پایاننامه مینویسند و دانشگاههای خارجی دعوتش میکنند. کسانی هم هستند که پنجاه کتاب دارند و کسی نگاهش نمیکند.
اگر از نگاهی بیرونی به آثار خود نگاه کنید نوشتههای شما در چه فضا و موضوعاتی است؟
من عبرت نویسندگان هستم. من متاسفانه از کسانی بودم که زیاد نوشتم. حدود ۳۰ تا ۳۳ کتاب دارم و در حدود ۱۵۰ مقاله و هزار و خردهای یادداشت دارم که از بخش عظیمی از این نوشتهها راضی نیستم. یا بخاطر سطح و غنای علمی و یا متاسفانه به این دلیل که معیشتی و سفارشی بودند. چارهای نبود، چون من کار و شغلی نداشتم و ندارم. نمیتوانم مثل برخی از آقایان بگویم کتابهای من فرزندان من هستند و من همه آنها را دوست دارم. نه من برخی از آنها را دوست ندارم و حتی یک نسخه از آنها را نگه نداشتهام. برخی از سر نادانی و خامدستی نوشته شده است و برخی سفارشی هستند. سفارشیها کتابهایی هستند که اسپانسر داشتند، ولی در اولویت من نبودند و در دستور کار من نبودند و اگر خودم بودم و خودم هرگز آن کار را انتخاب نمیکردم و انجام نمیدادم. بیشتر یادداشتهای خودم را دوست دارم. من درباره آثارم جز اینکه بگویم شرمنده ام حرف دیگری ندارم.
کتاب قاچاقی یا کتاب ممنوعه برای شما مطرح بوده است؟
بله بود. هنوز هم کتابهایی را پی دی اف میگیرم و اگر برایم مهم باشد پرینت میگیرم. ولی گاهی بعد از خواندن متوجه شدهام که چیز مهمی نبوده است. آنچه باعث تحول فکری در انسانها میشود کتابهای ممنوعه نیست. آزاداندیشی است، اینکه شما تعصب نداشته باشید. با آزاداندیشی حتی از کتابهایی که در دسترس همگان است و همه میتوانند بخوانند چیزهای دیگری را متوجه میشوید. یکبار در ویرایش یک کتاب متوجه نکتهای شدم. متوجه شدم این فکر خاص ما فکری است در کنار هزار فکر دیگر و یک فرقهای است در کنار هزاران فرقه دیگر و مذاهب دیگر هم کمابیش چنین مسائلی دارند. ولی آنچه که انسانها را متحول میکند، آزاداندیشی آنهاست، نه کتابهایی که میخوانند. مثل شخصی که به غرب میرود و بر میگردد و هیچکدام از محاسن غرب را نمیبیند و فقط علیه غرب کتاب مینویسند یا بر عکس کسی که در میان مسلمانها زندگی کرده و هیچ حسنی را ندیده است و علیه مسلمانها کتاب نوشته است.
نظر شما