برای وضعیتی که در جهان به وجود آمده است خیلی ناراحتم اما باید بگویم من همیشه درقرنطینهام و شیوه زندگیام چندان تغییری نکرده است؛ اصولا تمرینات ما برای اجرای نمایش از خرداد ماه شروع میشد، معمولا در این زمان خانه بودیم و بیشتر در حال نوشتن.
از اواسط بهمن ماه نوشتن نمایشنامهای مستند درباره «فروغ فرخزاد» را شروع کردم و بدون تعارف باید بگویم در این مدت روزی استراحت نداشتم؛ از این جهت که ابعاد این کار وسیع است. کتابهایی که باید درباره او میخواندم، ابهامات زندگی او و رسیدن به مواردی نزدیک به واقعیت خیلی وقت من را گرفت. شاید اولین نمایشنامهای است که به صورت مستند و کاملا بر اساس زندگی این شاعر نوشته شده است. فروغ فرخزاد یکی از زنان بسیار تاثیرگذار در تاریخ معاصر و تاریخ ادبیات ماست و به نظرم تئاتر ادای دینی درستی به او نداشته است.
مستندنگاری «فروغ فرخزاد» سومین نمایشنامه مستند من است؛ دو اثر دیگر درباره شخصیتهای سیاسی تاریخ معاصر بود و به نظر من مباحث لازمی است که باید به آنها پرداخته میشد. بنده علاقه دارم که به موضوعات این چنینی بپردازم، از این رو که متاسفانه به مسائل تاریخی در حوزه بزرگان ادبیات و حتی به سیاسیون توجه چندانی نشده است و هنوز جای خالیاش احساس میشود.
کسی که مستندنگار باشد راهش را پیدا میکند؛ سخت هست اما خیلی هم شیرین است و سختی کار سبب نمیشود از آن فاصله بگیرند. در این مسیر با افراد بسیاری آشنا میشوید و دنیای بزرگی دارد. چالش برانگیز است.
بله. خلا بسیار بزرگی که در نمایشنامهنویسی ما وجود دارد همین امر است. درواقع جای نگاههای تازه به ادبیات، به تاریخ و به گذشته ایران خالی بوده که غمانگیز است.
یکی از دلایلش این است که ما در ایران نمایشنامهنویس نداریم؛ یعنی در کشور تعداد محدودی نمایشنامهنویس وجود دارد و بسیار کم به آنها افزوده میشود. عدم افزایش درامنویسان نیز به این دلیل است که روی آنها سرمایهگذاری نمیشود و برای کسی چندان اهمیتی ندارد و دانشگاههای تئاتری نیز اصلا برونداد جالبی ندارند.
وقتی نمایشنامهنویس امنیت شغلی نداشته باشد بیشتر به سمت کاری میرود که به او پیشنهاد شود یا مطمئن باشد که حتما اجرا میشود و مخاطب دارد؛ و این چیزها بیشتر پروژههای ملی هستند. در کل نمایشنامهنویس باید حمایت شود و اگر اتفاق نیوفتد جریان نمایشنامهنویسی انقدر کم فروغ خواهد شد.
من در عمر کاری خود تا به حال نمایشنامه شخص دیگری را اجرا نکردهام و دلم هم نمیخواهد این کار را انجام دهم. افرادی هستند که دوست دارند چیزی که خودشان مینویسند و تواناییاش را هم دارند اجرا کنند؛ برخی نیز این توانایی را ندارند و از نوشته دیگری استفاده میکنند.
این بحث ممکن است در سینما خیلی مهم باشد از این رو که فیلمنامهنویسی هنر جمعیتری است و گروهی نوشتن در سینمای دنیا مطرح است. مثلا کسی مانند کریر 98 درصد آثارش را جمعی نوشته است، آدم شوکه میشود که آنها چه میکنند و ما چه میکنیم! به همین دلایل است که آنها تا این اندازه جلوتر از ما هستند ما به گرد پایشان هم نمیرسیم. کل سینمای ما در مقابل سینمای دنیا یک شوخی است!
به نظر من در ایران نمایشنامهنویسی اتفاقی معجزه آسا است؛ وقتی تئاتر ما تا این اندازه علیل، بیمار و بدون پشتوانه است و یک نمایشنامهنویس هیچ وقت نمیتواند صرفا از طریق نمایشنامهنویس بودن ارتزاق کند نمیتوان امیدی به بهبود آن داشت. نمایشنامهنویسی به عنوان یک امر کاملا مستقل ممکن است سال بعد دیگر نباشد. به عنوان مثال تو به عنوان یک درامنویس هیچ امیدی نداری که یک نمایشنامهنویس فوقالعاده هستی و اموراتت عالی میگذرد و کلی حقوق و مزایا داری! نه. اصلا چنین نیست.
به گمانم این امر برای سایر رشتههای هنری نیز چنین باشد و صرفا نمایشنامهنویسی نیست که حمایت کی از آن صورت میگیرد.
هنر نیازمند حمایت است. فردی که نقاش است هم امنیت شغلی ندارد؛ نمایشنامهنویس، کارگردان تئاتر و درکل آرتیست در این مملکت خیلی بی اهمیت است، وقتی امری تا این اندازه بیاهمیت است نمیتوان از آن انتظار درخشش داشت.
خیر به نظر من هر روز این سوهای امید کمتر میشود از این رو که در ایران جریانی وجود ندارد که بگوییم نمایشنامهنویس تربیت کرده و باعث رشد میشود.
درواقع یک جریان نامهربان وجود دارد. به عنوان مثال در این 40 سالی که از عمر من میگذرد تا به حال کسی نیامده به من بگوید تو خیلی با استعدادی، خوشحالیم که تو هستی؛ اگر من از فردا ننویسم برای کسی اهمیتی ندارد. مثلا کسی مانند نیما دهقان یک کارگردان خوب که آثار ماندگاری داشت و «خنکای ختم خاطره» روی صحنه برد، چندسالی است که دیگر ایران نیست اما کسی حتی نگفته که جای نیما دهقان خالی است؛ شاید خوشحالم شده باشند.
این موضوعی که میگویم مسئله مهمی است. بودن یا نبودن ما اهمیتی ندارد، جای خالی ما حس نمیشود همانطور که جای خالی بهرام بیضایی در این کشور حس نشده است؛ درخشانترین آدم این کشور رفت و برای کسی اهمیت ندارد. شاید حرفهای من تلخ باشد اما واقعیتهای هنر ماست.
اگر انقدر که شما میگویید اهمیت ندارد پس این تلاشها برای چیست؟ چرا همچنان گرایش به این رشتهها بسیار است؟
در درجه اول، این یک اتفاق شخصی برای من است. من مینویسم چون لذت میبرم، توانمندی من است، تقریبا کار دیگری بلد نیستم و دلم نمیخواهد کار دیگری انجام دهم. مثلا من در سال سه اثر را کارگردانی میکنم تا اموراتم بگذرد ولی ترجیح من این است که یک کار را کارگردانی کنم یا این که فرصت مطالعاتی به من داده شود تا مثلا بتوانم روی همین پروژه فروغ فرخزاد کار کنم تا نتیجهاش درخشانتر شود.
این امر خیلی پیچیده است و امر مربوط به آدمهای کشور، بیسوادی و علاقهشان میشود. دورهای خیلیها علاقهمند به شعر بودند و الان علاقهای ندارند که شعر بخوانند؛ دیگر شاعری مانند فروغ فرخزاد گل نمیکند که کتابهایش زود به زود تمام شود.
در حال حاضر در دوره دیگری هستیم که سلبریتیها موردتوجه قرار میگیرند. جنس جامعه عوض شده است؛ در کشوری که مردم کتاب نخوانند و تیراژ 200 جلد باشد بحثی نگران کننده است و هر روز اوضاع بدتر میشود. این روزها همه ترجیح میدهند دو جمله بخوانند تا یک کتاب. امیدوارم هرکدام در جایگاه خودمان بتوانیم به فرهنگ کمک کنیم.
به عنوان صحبت پایانی، در این ایام خانهنشینی چه نمایشنامههایی را برای مردم و مخاطب جدی تئاتر پیشنهاد میکنید؟
من نوشتن را با دیدن کارها آموختم و به نظرم نمایشنامه و فیلمنامه را باید دید و خواندنش بحث دیگری است. نمایشنامههای محبوب من «ملکه زیبایی لینین» از مارتین مک دونا و «خدای کشتار» اثر یاسمینا رضا که دو اثر خواندنی هستند. به نظر من نمایشنامهای که همیشه تازه است و بسیار خلاقانه نوشته شده «مرگ فروشنده» نوشته آرتور میلر است؛ نمایشنامه «مرگ یزدگرد» بهرام بیضایی نیز از همین دسته است. «یک دقیقه سکوت» اثر محمد یعقوبی هم از شاهکارهای نمایشنامه است.
نظر شما