رضا وحید، نوقلم ورامینیِ ساکن مشهد، معتقد است: ناشران، دیگر آن توجه لازم و کافی را به نویسندگان داخلی و بهخصوص نوقلمها ندارند؛ آنها ترجیح میدهند پنجاه کتاب ترجمهای منتشر کنند اما یک کتاب نیز از نویسنده ایرانی هم به چاپ نرسانند.
لطفا خودتان را معرفی کنید و از سوابق کاریتان در زمینه نویسندگی برایمان بگوئید.
رضا وحید، متولد 1365، در استان تهران و شهر ورامین هستم. دوران کودکی را در این شهر گذراندم و بعد به بجنورد نقل مکان کردیم. تا پایان دبیرستان در آن شهرستان بودم و سپس برای تحصیلات حوزوی به مشهد آمدم و همچنان در جوار حرم حضرت رضا (ع) هستیم. تقریبا از همان سال اول ورودم به حوزه علمیه یعنی سال 1384 شروع به نوشتن کردم، ابتدا از فیلمنامه شروع کردم، در سال 86 مقام اول فیلمنامهنویسی طلاب را به دست آوردم. این جایزه و تشویق دوستان نزدیکم، باعث شد فعالیتهای نگارشی خودم را بیشتر ادامه بدهم. به خاطر دارم در همان روزهایی که داخل حجره مینشستیم، بعد از مباحثه و کلاس، من فیشهای سکانسهایم را از بین کتابم درمیآوردم و در مورد خوب بودن یا خوب نبودن سکانسهای طراحی شده با هممباحثیام گپ میزدم. بیشتر وقت خودمان را باید در داخل حوزه میماندیم به خاطر همین فرصتی برای حضور در کلاسها نبود. تا سال 1388 که با دفتر تبلیغات اسلامی آشنا شدم و به جلساتی رفتم که هفتهای یک مرتبه برگزار میشد و حاضریان در آن، داستانهای خود را میخواندند و نقد و بررسی میکردند. حدود دو سال بعد خودم دبیر آن جلسه شدم و حدود هفت سال به دوستان مشورت میدادم و با یکدیگر به فعالیتهای داستانی مشغول بودیم.
و حاصل این تلاشها گویا انتشار کتابتان توسط انتشارات نیستان بود.
بله، کتاب «نان خون» مجموعه داستانهای عاشورایی بنده در سال 1398 توسط انتشارات نیستان به چاپ رسید. در واقع الان حدود دو سال هست که فقط به نوشتن میپردازم و بهصورت حرفهای این کار را دنبال میکنم. در این مدت با حوزه هنری خراسان رضوی در ارتباط بودم.
بجز این اثر، کتاب دیگری هم منتشر کردهاید؟
کتاب «جایزه تابستانی» نیز سال 96 توسط انتشارات جمکران در حوزه نوجوان چاپ شد که الان به چاپ پنجم رسیده است. چند اثر در قالب مجموعه داستانهای مربوط به شهدای مدافع حرم در دست انتشار دارم.
راهنمای اصلی شما در نویسنده شدن چه کسی بود؟
همانطور که عرض کردم به دلیل کلاسهای فشرده و درسهای سنگین حوزوی نمیتوانستم در کلاسهای آموزشی شرکت کنم اما در دفتر تبلیغات از استاد خوبی به نام هادی نوری، نکات بسیار خوبی آموختم. تفکر داستانی را ایشان بسیار خوب آموزش میدادند. با تمام این احوال از سه سال قبل در کارگاههای رماننویسی حوزه هنری خراسان با جناب استاد گرانقدر سعید تشکری آشنا شدم. آشنایی با این بزرگوار راهگشای من بود و بعد از سالها سردرگمی به یک انسجام کاری و داستانی رسیدم و از ایشان بسیار آموختم و همچنان در حال شاگردی ایشان هستم. البته من بیشتر به کتابها مراجعه میکردم و همچنان میکنم. میتوانم بگویم در کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی و همچنین کتابخانه گوهرشاد کتاب آموزشی داستاننویسی و فیلمنامهنویسیای وجود نداشت که آن را مطالعه یا تورق نکرده باشم.
الگوی شما در حوزه نویسندگی؟
الگویی نداشتم متأسفانه یا خوشبختانه!
پس بگذارید اینطور سوال کنم که به کدام نویسنده بیشتر علاقه دارید؟ از نویسنده خاصی پیروی و تقلید میکنید؟
در هر سال و حتی در هر ماه میتوانم بگویم نویسندهی مورد علاقهام تغییر میکند! من به عنوان کسی که مینویسم، نمیتوانم تحت تأثیر تنها یک نفر باشم؛ چون فکر میکنم ارادت و تأثیر زیاد از یک نفر یا یک فکر ثابت، باعث تقلید و مصنوعی شدن اثرم میشود. بنابراین با اینکه از نوشتههای جناب استاد سیدمهدی شجاعی بسیار لذت میبرم اما آن را زمانی میخوانم که میخواهم نثری پُر و پیمان داشته باشم. اگر به سراغ امیرخانی میروم برای نویسندگی سادهاش است؛ جملههای پشتسرهمی که خواننده را با خودش به راحتی همراه میکند. اگر کتابهای استاد سعید تشکری را از دست نمیدهم به خاطر آن روایتهای قطور و آن دیالوگها و نثر شگرف ایشان است. هر نویسنده و کتابی خصوصیات خودش را دارد. آثار نویسندگان خارجی نیز از کورت ونهگات، اریک امانوئل اشمیت و بسیاری دیگر برایم ارزشمند و خواندنی هستند.
حتما تاکنون از شما هم پرسیدهاند که آثار پیشنهادی جهت مطالعه در ایام قرنطینه را بگوئید. پیشنهادتان به مخاطبان ایبنا چیست؟
بله، در این مدت با این سؤال بسیار مواجه شدم. نگاهم به کتاب هیچوقت حالت تفریحی و وقتگذرانی نبوده است که این سوال تقریبا چنین مفهومی را در خودش دارد. به نظرم کتاب درست مانند دارو و قرص است. برای همه مردم نمیتوان یک دارو تجویز کرد و گفت، همه بروند و فلان کتاب را بخوانند. با این حال میتوان چند شاخصه برای انتخاب کتاب به عزیزان معرفی میکنم:
اول: آن شخص به چه حوزهای علاقه دارد: دفاع مقدس، خانواده، علوم تجربی، علوم انسانی، جانوران و زیستشناسی، ماوراءالطبیعه و غیره. حتما برای تهیه کتاب به علایق توجه شود.
دوم: چقدر زمان میخواهد برای مطالعه بگذارد؟ اگر در روز تنها یک ربع برای مطالعه وقت میگذارد، یک رمان هزار صفحهای به او معرفی کردن قطعا بیهوده است زیرا روزی سه صفحه میخواند که در نتیجه چند ماه مطالعهی این کتاب طول میکشد و قطعا در این مدت کارهای دیگر پیش میآید و به طور حتم آن کتاب هیچگاه به صفحهی آخر نمیرسد.
سوم: اکنون در چه شرایط روحی و روانی است؟ دوست دارد از حالت کسالت خارج شود، دوست دارد امیدوار شود، مشکل عاطفی شدیدی را پشتسر گذاشته است، با فرد بیماری مواجه است که باید به او امید بدهد، همه این شرایط روحی، کتاب مورد نظر خود را میطلبد و اگر اشتباهی در معرفی صورت گیرد ممکن است عواقب بسیار وخیمی در پی داشته باشد، درست مانند تجویز سرم قندی برای فرد دیابتی!
چهارم: چقدر پول دارد؟ بحث پُر دردی است در این روزها که اگر به سراغش نرویم، آرامش خودمان را بیشتر حفظ میکنیم، کتاب 150 هزار تومانی مطمئنا به درد پسری که دبیرستانی است، نمیخورد، باید چند هفته پول توی جیبیاش را جمع کند؟!
و نکات فراوان دیگری که صحبت را خیلی طولانی میکند.
گویا دغدغه ای جدی در مورد کتابهای ترجمهای دارید؟
امیدوارم که در چاپ کتابهای ترجمه دقتنظر بیشتری بشود و به این صورت نباشد که اکنون به صورت گسترده کتابها را بدون در نظر گرفتن زمینههای فرهنگی و آسیبهای اجتماعی چاپ میکنند. این ترجمههای فراوان آسیبهای فراوانی به جامعه فرهنگی و اقشار مختلف وارد میکند، ترجمهها در بیشتر موارد ضعیف هستند و به ادبیات فارسی آسیب جدی وارد میکنند. از طرف دیگر با وجود ارزان قیمت بودن مترجمان و تبلیغات گستردهای که روی کتابهای خارجی میشود ناشران دیگر توجه کافی به نویسندگان داخلی ندارند و ترجیح میدهند پنجاه کتاب ترجمهای را منتشر کنند اما یک کتاب نیز از نویسنده ایرانی به چاپ نرسانند. امیدوارم مسئولان و متولیان این امر تدبیری برای جلوگیری از اینگونه آسیبها داشته باشند.
به نظر شما نوجوانان و جوانان، دهه هفتادی و دهه هشتادیها را چطور به سمت کتاب سوق دهیم؟
خیلی ساده است اما گران و در چنین شرایطی دشوارتر. کتابخانه برای حضور جوانان و مطالعه، بسیار سودمند است. کتابخانهای که همراه با برنامههای متنوع باشد و مانند کتابخانههای کلاسیک اداره نشود؛ پیرمردی پشت پیشخوان با عصبانیت ایستاده است، فقط از پشت عینک تهاستکانی شما را با تحقیر نگاه میکند، با انگشت اشارهاش همه کارها را انجام میدهد مثلا وقتی انگشت را روی دماغش میگذارد، یعنی ساکت باشید و هیسسس، همچنین انگشتش را دراز میکند و کتاب را در قفسهای که چشم هیچ موجودی نمیتواند آن را ببیند به شما نشان میدهد و امکان ندارد که شما کتابتان را با این اشاره بیابید.
ما به کتابخانههای مجهز و فراوانی نیاز داریم که جوانان و به ویژه نوجوانان را به شوق آورد. آنجا را محیطی شاد و بانشاط کند. امکانات بهروز را در اختیار مراجعهکنندگان قرار بدهد و از همه مهمتر هوای مطبوعی هم داشته باشد!
تشویق نیز برای چنین گروه سنی بسیار راهگشاست. در محیطهای آموزشی یا کاری میتوان کتابی را معرفی کرد و در ازای آن امتیازاتی برای خوانندگان قائل شد.
نظر شما