خاطرم هست چند سال پیش لطیفهای بر سر زبانها بود که میگفت از یک کودک میپرسند نام کوچک «فردوسی» چیست و او هم پاسخ میدهد «میدان»! این مطایبهی کودکانه به گمانم شاید بهترین وصف حال از جامعهی امروز ما باشد؛ اگرچه نام گوهر درخشانی مانند فردوسی را بر سر هر معبر و خیابانی در سراسر ایران بهراحتی میتوان دید، اما کوچکترین شناختی از این شاعرِ بیتکرار در بین مردم اهل کوچه و بازار وجود ندارد. شاید بهترین گواهِ این مدعا تصویری باشد که چند وقت پیش یک استاد ادبیات از ورقههای امتحانی دانشجویاناش در توییتر منتشر کرد و جوابهای بچهها به سوالی دربارهی میزان شناختشان از فردوسی، محل خنده شد. جوابهایی مانند اینکه «فردوسی شاعر قرن معاصر بوده»، یا «آرامگاه او در شیراز است» و سرآمد همهی آنها این بود که «وی پس از تحصیلات مقدماتی و متوسطه به استخدام شرکت نفت درآمد»! این تصویر بدون تردید شفافترین تصویری بود که میتوانست سطح شناخت اغلب افراد جامعه یا لااقل جوانترها را از شاعری نشان دهد که خدمت بزرگی به این سرزمین کرده است؛ شاعری که به عقیدهی زندهیاد استاد داریوش شایگان، با شاهنامه، این منظومهی حماسی جاودان، در احیای هویت ملی ایرانیان نقشی بنیادین ایفا کرده است. اما بهراستی چه شده که اطلاعات ما دربارهی این چهرهی تأثیرگذار تا این اندازه اندک است و جستوجوها دربارهی میزان شناخت جامعه و بهخصوص نسل جوان از فردوسی به همان مطایبهی کودکانه بازمیگردد که نام کوچک فردوسی را «میدان» میداند؟ این پرسشی بود که ذهن مرا به خود مشغول کرد و بهانهی نگارش این گزارش شد.
شاعر مردمی
نکتهی قابلتوجه این است که عمدهی آثاری که ممکن است به شناخت بیشتر ما از فردوسی کمک کند، آثار آکادمیک پژوهشی است. اگرچه در حوزهی کتاب و نشر، آثار فراوانی در ایران منتشرشده، اما تعدد این آثار موجب نشده که عامهی مردم و نسل جوان بیشتر با زبان فردوسی خو بگیرند. این در حالی است که به جرأت میتوان فردوسی را شاعر «مردم» نامید؛ زیرا برخلاف اسم کتابش که به شاهان تعلق دارد، احتمالاً محبوبترین شخصیتهای کتاب، رستم و سیاوشاند که هرگز به شاهی نمیرسند. از آن جالبتر این است که محبوبترین شاهِ شاهنامه را هم شاید بتوان کیخسرو دانست که به عدالت با مردم معروف است، در اوج محبوبیت از قدرت کنارهگیری میکند و جاودانه میشود. مثالهایی ازایندست را به فراوانی میتوان در شاهنامه یافت که مردمی بودن شاعر را تأیید کند. شاهنامهپژوهان بزرگی نیز در طول سالها و قرنها بودهاند که هرکدام در شناخت ما از فردوسی نقش بیبدیلی ایفا کردهاند و بر مردمی بودن حکیم توس صحه گذاشتهاند. بدون شک یکی از مهمترین چهرههایی که در شناخت ما از فردوسی تأثیر گذاشته، استاد جلال خالقی مطلق بوده که حاصل کار ارجمندش، تصحیح شاهنامه بر اساس قدیمیترین نسخههای دستنویس این کتاب بوده است. چهرههای دیگری مانند زندهیاد شاهرخ مِسکوب، زندهیاد مجتبی مینوی و دیگران هم در شناخت این شاعر مردمی گامهایی بلند برداشتهاند. اما ازآنجاییکه این کتابها عمدتاً پژوهشی و دانشگاهی بودهاند، چندان در بین همهی اقشار جایی نیافتهاند.
شاهنامه بر پرده نقرهای
شاید یکی از سادهترین و پیشپاافتادهترین راههایی که بتوان شاهنامه را به همه اقشار عرضه کرد، عرصهی هنر باشد. در این میان سینما مردمیترین و محبوبترین هنری است که در بین عامهی مردم جایگاه ویژهای دارد و میتوان از ظرفیت آن برای ارائهی آثار بصری بر مبنای اثر مکتوب فردوسی استفاده کرد؛ اثری که در ساختار قصه و روایت، شخصیتپردازی، توصیفهای صحنه و... اگر نگوییم بینظیر، لااقل کمنظیر است و میتواند دستمایهی اقتباس نمایشنامهها و فیلمنامههای فراوانی شود. اما در تمام عمر 90 سالهی سینمای ایران شاید آثاری که بر اساس شاهنامه یا دربارهی فردوسی تولیدشدهاند، به تعداد انگشتان دو دست هم نرسد. ضمن آنکه بیراه نیست اگر بگوئیم شاخصترینِ آنها همان فیلم «فردوسی» ساختهی زندهیاد عبدالحسین سپنتا است که در سال 1313 برای نمایش در جشن هزارهی فردوسی در توس ساخت شد، سال گذشته از آرشیو فیلمخانهی ملی ایران بیرون آمد و یکبار در محفلی نمایش داده شد. چطور ممکن است چنین ظرفیت عظیمی در اختیار داشته باشیم و سراغش نرویم؟ این سؤالی بود که در ذهنم حک شده بود و تصمیم گرفتم آن را از یک نویسنده و کارگردان سینما، تئاتر و تلویزیون بپرسم.
بیاستعدادی در هنر
به گمانم سعید تشکری، نویسنده و مدرس ادبیات نمایشی و داستاننویسی گزینهی خوبی است که با او در این رابطه گپ بزنم. تشکری حرفهایش را متفاوت شروع کرد: «ما چند چهرهی تمدنساز در ایران مثل حافظ، سعدی، مولانا، نظامی و فردوسی داریم که هر یک متعلق به یک دورهی خاص و یک شهر خاص هستند؛ اما میخواهم بگویم از بین این چهرهها فقط فردوسی است که اگر اهل این دیار نبود، وضعیت بهتری داشت!» از او میپرسم یعنی مشهدی بودنِ فردوسی برایش دردسرساز شده؟ او هم میخندد و میگوید: «نهتنها آثار خود فردوسی را نمیخوانیم، بلکه حتی وقتی استادی مثل بهرام بیضایی آثاری با الهام از شاهنامه مینویسد، به سراغ آن آثار هم نمیرویم. عدم نزدیکی به فردوسی، مربوط به بیاستعدادی ماست. وقتی یک نقال در یک قهوهخانه قصهای روایت میکند، درواقع عنصرِ نقل کردن را به شاهنامه افزوده و آن را به مخاطبش عرضه میکند؛ اما در ادبیات نمایشی چنین فرایندی رخ نمیدهد.»
به عقیده تشکری چند دلیل برای این موضوع وجود دارد: «اصولاً هنرهای نمایشی بر مبنای خِرد و شک ساخته میشوند؛ اما برخی از داستانهای فردوسی فاقد خِرد هستند؛ برای مثال در داستان رستم و سهراب، فردوسی از طریق رستم به همهی حقّهها دست میزند تا به هر شکل ممکن تراژدی مرگ سهراب رقم بخورد، درحالیکه مخاطب به بعضی از اتفاقات این داستان شک میورزد. بااینحال بخشی از شاهنامه هست که همواره ناخوانده مانده، اما هیچ هنرمندی به آن نزدیک نمیشود. برای نمونه در تمام داستانهای شاهنامه این زنان هستند که مردان را انتخاب میکنند، اما در هنرهای نمایشی به این موضوع پرداخته نشده و نمیشود.»
دریغ از نشانهی جدید
تشکری در ادامهی حرفهایش به جشنوارهی داستانهای حماسی اشاره میکند که سال گذشته در مشهد برگزار شده و در آن با فراهم کردن شرایط، بهنوعی از هنرمندان خواستهشده به شاهنامه نزدیک شوند، اما به عقیدهی او هیچکس به شاهنامه نزدیک نشد. علت را خودش اینگونه بیان میکند: «اگر شما همین امروز به بهانهی روز بزرگداشت فردوسی تصمیم بگیرید به آرامگاه او بروید، تنها چیزی که در محل آرامگاه او وجود دارد، یک بنای یادبود است که در سال 1313 به دست هوشنگ سیحون ساخته شده و یک نمایشگاه سنگی از تصاویر شاهنامه در طبقه زیرین آرامگاه هست که از زمان جشن هنر توس در دههی 50 باقیمانده است. آیا نماد دیگری در طول این سالها به مجموعهی آرامگاه فردوسی اضافه شده است؟ من معتقدم مثلاً میشد یک سالن تئاتر در آنجا بنا کرد که فقط نمایشهای فردوسی در آن اجرا شود؛ یا مثلاً در روزهای تقویمی مرتبط با فردوسی میشد یک باغ کتاب برپا کرد یا یک سری گروه موسیقی در آنجا به اجرای موسیقی بپردازند. وقتی حتی از همین کارهای کوچک هم اجتناب میکنیم، چگونه میتوانیم انتظار داشته باشیم که مردم دربارهی فردوسی آگاهی داشته باشند؟ وقتی نه هنرمندان را ترغیب میکنیم و نه مردم را در معرض هنر آنان قرار میدهیم، نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که اتفاق ویژهای رخ دهد.»
تشکری این نکته را هم یادآوری میکند که نهتنها برای فردوسی، بلکه برای شاعران مدفون در مقبرهالشعرای توس نظیر عماد خراسانی، قهرمان، شکوهی و حتی اخوان ثالث هم کاری از پیش برده نشده است. وی در پایان تأکید میکند: «ما موظفیم زبان و منظومهای که فردوسی در اختیار ما قرار داده را کشف کنیم. فردوسی تنها محدود به داستان رستم و سهراب نیست؛ جنگ رستم و اشکبوس و جنگ رستم و اسفندیار هم یک کشف است و وقتی در هنرهای نمایشی ما طرح نمیشود، مقصر خود ماییم. ما توانایی لازم برای بیرون آوردن وجوه دراماتیک و داستانپردازانه را از دل داستانهای شاهنامه داریم، اما کشف و کنکاش لازم را نداریم. به همین دلیل هنوز بهاندازهی یک نقالی جذاب نتوانستهایم اثری خلق کنیم.»
فردوسی در دیار خود
حرفهای تتشکری مرا به فکر فرو برد که بهراستی چرا فردوسی در شهر و دیار خودش هم غریب است و جز دو معبر به نام «فردوسی» و «شاهنامه» سهم دیگری در خیابانهای مشهد ندارد. همین بهانهای شد تا به سراغ دکتر مسعود ریاضی، عضو شورای شهر مشهد بروم و با او که از معدود مسئولان شهر است که دسترسی به او چندان سخت نیست، پیرامون تلاشهای مجموعهی مدیریت شهری دربارهی فردوسی گفتوگو کنم. ریاضی که در دوره پنجم شورای شهر مشهد، ریاست کمیسیون ویژهی توسعه و بهسازی توس را نیز برعهده دارد، در آغاز سخن میگوید: «دربارهی فردوسی سخنهای بسیار گفتهشده و همگان میدانند که او پدر سخن فارسی است. همینکه امروز ما به زبان فردوسی سخن میگوییم، به همت تلاشهای اوست که زبان فارسی را برای ما زنده نگهداشته است.»
وقتی از او پیرامون اقدامات صورت گرفته دربارهی احیای توس میپرسم، یادآوری میکند که اساساً درگذشته در مورد توس چیزی وجود نداشته و مجموعهی مدیریت شهری چند پروژه را برای این منظور کلید زده و هماکنون این پروژهها در مراحل مختلف ایده پردازی، طراحی، توافق و اجرا هستند. ریاضی درباره پروژههای عمرانی در دست اجرا ازجمله پروژهی جلوخان آرامگاه اینگونه توضیح میدهد: «پروژهای که اکنون در منطقه توس اجراشده، پروژهی جلوخان آرامگاه فردوسی است که در سه مرحله و در مساحت هفت هکتار اجرا شده است. اکنون نیز پروژهی بازگشایی مسیر دسترسی جلوخان به بنای کهندژ آغاز شده و برای اجرا ابلاغشده است که اکنون در مرحله نقشهبرداری و تجهیز کارگاهی است.»
ریاضی همچنین از دیگر پروژههای در دست اجرا میگوید: «پروژه دروازهی معاصر در سهراه شاهنامه در ورودی شمالی شهر مشهد در مرحلهی طراحی است؛ پروژهی باره (تعمیر و مرمت بخشی از بارهی توس) که میراث فرهنگی مشغول کار بر روی آن است اما شهرداری مشهد کمک مالی و تأمین مصالح در برخی بخشها دارد. و همچنین احداث یک گود کشتی با چوخه در منطقهی توس که زمین آن از سوی اهالی هبه شده در دستور کار است.»
از این عضو شورای شهر مشهد میخواهم تا دربارهی پروژههای هنری مرتبط با فردوسی هم توضیح دهد که او اینطور پاسخ میدهد: «پروژههای هنری شامل نصب دو مجسمه درگذشته بوده و بهزودی حدود هفت مجسمهی دیگر در مسیر بلوار شاهنامه و جلوخان آرامگاه فردوسی قرار میگیرد. امیدواریم تعدادی از این مجسمهها تا دو ماه آینده در جلوخان نصب شود. نقاشیهای دیواری در مشهد و توس هم پروژههایی بود که در قدیم در مشهد اجراشده، اما با مشکلاتی برخورد کرده بود. در دو سال گذشته با حمایت شهرداری مشهد و به همت هنرمندان مشهدی، نقاشیهای دیواری در میدان فردوسی مشهد اجرا شد و داستانهای شاهنامه بر دیوارهای شهر نقش گرفت. در خود منطقهی توس هم با همکاری دانشگاه آزاد، دیوار چند مدرسه نقاشی شده است.»
ایدهی ثبت جهانی توس
یکی از دغدغههای دکتر ریاضی که خودش دستی هم بر آتش شعر و شاعری دارد، ایدهی ثبت جهانی توس است که او تلاشهای بسیاری برای دیده و مطرحشدن آن داشته است. وی ایدهی شکلگیری ثبت جهانی توس را ایدهای برای دیده شدن موقعیت اثر میداند و میگوید متعجب است از اینکه توس با اینهمه قدمت و عظمت، هنوز ثبت جهانی نشده و نمیداند چرا این موضوع در اولویت دستگاههای ذیربط نیست. «درحالیکه ثبت جهانی بهانهای برای دیده شدن یک اثر است، ما تلاش کردیم از تهدیدِ ثبت نشدن توس بهعنوان یک فرصت استفاده کنیم و کاری کنیم تا این ثبت نشدن هم موجب اشتهار توس شود. به همین دلیل اولین بار من به همراه چند ورزشکار با لباسی که شعار «تا ثبت جهانی توس» بر آن نقش بسته بود، مسیری را دویدیم و این تقاضا از مسئولان میراث فرهنگی ایران و یونسکو را مطرح کردیم.»
ریاضی که ریاست هیئت کشتی خراسان رضوی را هم بر عهده دارد، پای این کمپین را به ورزش کشتی هم باز میکند و با تلاشهای او تیم نمایندهی استان با نام «تا ثبت جهانی توس» در لیگ برتر کشتی ایران شرکت میکند تا از این طریق ذهنهای مردم مشهد نسبت به موضوع ثبت جهانی توس حساس شود. به عقیدهی خود وی، طرح این موضوع در قالب یک تیم ورزشی با استقبال زیادی بهخصوص در بین علاقهمندان به ورزش کشتی همراه بود و با حضور ستارههای المپیکی مانند حسن یزدانی، علیرضا کریمی و... و البته همراهی پهلوانان پیشکسوت خراسانی بخشی از اهداف کمپین محقق شده است.
عدم همراهی پایتختنشینان
ریاضی که برای بیشتر دیده شدن کمپین ثبت جهانی توس در بهمنماه 1398 مسیر سی کیلومتری آرامگاه فردوسی تا حرم مطهر رضوی را نیز دویده است، البته گلایههایی از مسئولان کشوری دارد: «ما حتی از طریق شهرداری پیشنهاد کردیم که حاضریم کمک کنیم و درخواست کردیم مشاوری جهت شناسایی معضلات، نیازها و ضروریات ثبت جهانی توس به ما معرفی شود و هزینهی آن را هم مدیریت شهری مشهد پرداخت کند؛ هنوز بعد از دو سال مشاوری معرفی نشده است. ضمن اینکه میراث فرهنگی، ثبت جهانی را منوط به داشتن طرح راهبردی در توس میداند. متأسفانه طرحهای راهبردی توس هم سه سال است که توسط مشاور اداره کل راه و شهرسازی خراسان رضوی تهیهشده اما به سرانجام نرسیده و بیش از یک سال است که در پایتخت منتظر تشکیل جلسه برای تکمیل طرحهای راهبردی هستیم.»
از او درباره علت این اهمالکاری میپرسم و او با دلخوری میگوید: «یکی از معضلات این است که مسئولان در پایتخت تمایلی به انجام این کار ندارند و توجهی به این امر ندارند یا تصور میکنند مسئولان مشهدی و خراسانی چندان متوجه این امور نیستند. شاید به عقیدهی آنها خراسانیها فهم لازم را ندارند! بههرحال یک سال و نیم گذشته این طرح متوقفشده و ما همچنان نمیدانیم که چرا این طرحها بررسی نمیشوند. من هیچ بهانهای را نمیتوانم بپذیرم که تصویب طرح راهبردی یک فضای 3600 هکتاری چقدر زمان میبرد که در یک سال و نیم گذشته فقط یک جلسه دراینارتباط تشکیلشده و هرروز به بهانههای مختلف تشکیل جلسه به تعویق افتاده و حقوق مردم ضایع میشود.»
ریاضی به ضرورتهای اقتصادی ثبت جهانی توس هم اشاره میکند و میافزاید: «مدیران و مسئولین باید توجه کنند که برای منطقهی تاریخی توس سالانه 4.5 میلیون گردشگر پیشبینی شده و این عدد بسیار مهم است و حتی اگر مقام مسئولی نسبت به فرهنگ، ادبیات، زبان، هنر، ملیت و هویت ایرانی هم بیتوجه و بیعلاقه است، حداقل باید متوجه این رقم بزرگ گردشگران و بازدیدکنندگان باشد که معنایی جز ایجاد اشتغال و فرصت کارآفرینی برای جوانان این سرزمین ندارد.»
آغاز از عنفوان کودکی
بسیاری بر این باورند که اگر قرار است کار مهمی در هر حوزهای انجام شود، باید به سراغ نسلِ خیلی جوان رفت! چراکه اگر فرد از کودکی با یک موضوع خو بگیرد، دیگر در بزرگسالی بهسختی میتوان عادتهای خوب را از سرش انداخت. از نگاه دکتر فاطمه ماهوان، استاد دانشگاه و پژوهشگر ادبیات هم برای شناساندن فردوسی به نسل جدید باید از دوره کودکی کار را آغاز کرد. او که معتقد است فردوسی برای کودکان ناشناخته است؛ علت این موضوع را نحوهی ناصحیح و ناشناختهی آشنایی کودکان با شاهنامه میداند و در تکمیل حرفش این بیت از مولانا را یادآور میشود: «چون که با کودک سروکارت فتاد/ هم زبان کودکان باید گشاد».
ماهوان میافزاید: «شیوهای که برای آموزش کودکان به کار میرود، شیوهی سخت و ثقیلی است و یا صحنههایی از شاهنامه برای کودکان بازگو میشود که جذابیتی برای آنان ندارد.» این استاد دانشگاه بر این باور است که در سیستم آموزشی ما، راهکاری برای آموزش شاهنامه اتخاذ نشده و اگر اشعاری از فردوسی در کتابهای درسی بهخصوص در کتابهای دورهی دبستان قرار دادهشده، معلمان با معنی کردن شعر کار را از سر میگذرانند. بنابراین نمیتوان انتظار داشت کودکان رابطهی عمیقی با اشعار فردوسی برقرار کنند. البته به عقیدهی وی گامهای مثبتی در دهههای اخیر برداشتهشده که توانسته بخشی از خلأ موجود را پر کند.
رونق شاهنامهخوانی بهخصوص در میان کودکان و شکلگیری کلاسهای ویژهی این موضوع ازجمله مواردی است که ماهوان به آنها اشاره میکند و میافزاید: «تعداد زیادی از کودکان این روزها میتوانند نقالی کنند و حتی بعضاً به چند زبان این کار را بهخوبی انجام میدهند. از آن مهمتر این است که ارتباط معنوی با شاهنامه برقرار میکنند و به آن علاقهمند میشوند. حتی تعدادی از این کودکان چنان به کار خود علاقهمند میشوند که دوستان همکلاسی و هممدرسهای خود را به این موضوع تشویق و ترغیب میکنند یا به آنها آموزش میدهند.» بنابراین بهزعم او اگر راهکارهای مناسب آموزش شاهنامه به کودکان در سیستم آموزشی ما نهادینه شود، بهراحتی میتوان علاقهی لازم را در کودکان ایجاد کرد. استفاده از نمایشهای عروسکی یا تئاتر کودک هم دیگر راهکارهایی است که این استاد ادبیات برای ایجاد ارتباط بین نسلهای جدید با شاهنامه پیشنهاد میکند.
مهد کودکهای ادبی
از دکتر فاطمه ماهوان که سابقه نگارش کتاب «شاهنامه نگاری: گذر از متن به تصویر» را هم در کارنامهی پژوهشی خود دارد، میپرسم آیا طرح ویژهای برای شناساندن شاهنامه یا متون کهن ادبیات ایران به نسلهای جدید وجود دارد یا خیر، او میگوید: «موضوعی که در انجمن ترویج زبان و ادب فارسی مطرحشده، طرح ایجاد مهدکودکهای ادبی است؛ اگر در این مهدها متون ادبی به شیوههایی از طریق بازی، نمایش، سرود و... به کودکان آموزش داده شود، میتواند در ترویج ادبیات بهخصوص شاهنامه که پتانسیلهای زیادی دارد کمک کند.»
به عقیدهی وی اگر این اتفاق همهگیر شود و تبلیغات بیشتری روی آن صورت بگیرد، میتوان به آینده خوشبین بود. ماهوان البته روی ابهام ذهنی من در پرداخته نشدن به شاهنامه در هنرهای نمایشی هم دست میگذارد و میگوید: «این حسرت همیشگی وجود دارد که چرا سینماگران ایرانی به سراغ شاهنامه نمیروند و از فردوسی کمک نمیگیرند؛ حتی اگر موضوعات موردنظر خودشان تکراری هم باشد، باز به سراغ فردوسی نمیآیند! درحالیکه سینمایهالیوود از اسطورههایی که ازنظر اعتبار و قدمت بسیار پایینتر از اساطیر شاهنامه هستند بهخوبی بهره میگیرد و آثار شاخصی میسازد که به محبوبیت جهانی میرسند. متأسفانه باوجود پتانسیلهای بالایی که شاهنامه برای ساخت فیلم و پویانمایی دارد، و اگر از این پتانسیلها استفاده شود قطعاً آثار درخشان جهانی خلق خواهد شد، فیلمسازان ایرانی خیلی کم از این ظرفیت بهره گرفتهاند.»
او میگوید: «در بین هنرمندان ایرانی شاید فقط بهرام بیضایی را بتوان نام برد که در میان آثار درخشانش، نمایشنامههایی مانند «اژیدهاک»، «آرش کمانگیر» و... را نوشته که بسیار ارزشمندند؛ دکتر قطبالدین صادقی هم کارهایی در این زمینه دارد ولی واقعاً تعداد هنرمندانی که از این ظرفیت بالا بهره برده باشند به تعداد انگشتان دست هم نمیرسد.» البته ماهوان به بیگانه بودن و عدم شناخت فیلمسازان ایرانی از ادبیات هم اشاره میکند و مدعی میشود شاید نتوان هیچ سینماگری را یافت که بتواند شاهنامه را از ابتدا تا انتها بدون اشکال بخواند!
کاخِ بلندِ بیگزند
البته نباید از یاد برد که با وجود همهی سردیهای این دوره و دوران گذشته، شاهنامه بهمثابهی سرو بلند فرهنگ و ادبیات ایران همیشه سبز و استوار مانده و اگر در سراسر تاریخ ایران سروهای بلند و کوتاه دیگری روییده، در پناه همین درخت تنومند بوده و ایرانیان حتی گاهی بدون آنکه خودشان بدانند، سایهنشین این سرو بلند بودهاند. اگر در سراسر این گزارش بارها از مهجور بودن فردوسی نوشتم، اما از یاد نمیبرم که افراد بسیاری هم در همین روزگار بوده و هستند که قلبشان برای فرهنگ و ادبیات ایران میتپد و شاهنامه را با همهی وجود خود پاس میدارند. فقط شاید لازم باشد زبان نسل جوان را دانست و آنها را در چشیدن شیرینیِ این لذت سهیم کرد.
در پایان مناسب دیدم که بخشی از کتاب «مقدمهای بر رستم و اسفندیار» از زندهیاد استاد شاهرخ مسکوب را در تکمیل این گزارش بیاورم تا همان وعدهی فردوسی را که کاخ باشکوه منظومش بیگزند خواهد ماند، تکرار کنم. «هزار سال از زندگی تلخ و بزرگوار فردوسی میگذرد. در تاریخ ناسپاس و سفلهپرور ما، بیدادی که بر او رفته است، مانندی ندارد. و در این جماعت قوادان و دلقکان که ماییم با هوسهای ناچیز و آرزوهای تباه، کسی را پروای کار او نیست و جهان شگفت شاهنامه همچنان بر ارباب فضل در بسته و ناشناخته مانده است. اما در این دوران دراز، شاهنامه زندگی صبور خود را در میان مردم عادی این سرزمین ادامه داده است، و هنوز هم صدای گرمش گاهگاه اینجا و آنجا در خانهای و قهوهخانهای شنیده میشود و درهرحال این زندگی خواهد بود، و این صدا خاموش نخواهد شد، و هر زمان به آوایی و نوایی، سازگار مردم همان روزگار فراگوش میرسد.»
نظر شما